هر شيفته در دام تو افتد مرد است
خاضع به تمناي تو افتد مرد است
لب بسته نشيند به سرِ کوي تو مست
آن رانده و برگشته به کويت مرد است
اندوخته جز مهر تو ، در دل نکند
آن سرکشِ سرداده به دارت مرد است
اين هست گذارد، ديده بر نيست کند
آنکس که صُورهاي تو بيند مرد است
پندارِ خرابات به مسلخ بکشد
قربانيِ آن بتکده گردد مرد است
در مسجد و دِير، غمزه در رقص کند
شوريده به دامان تو آيد مرد است
بيداد تو ديده، از تو داد اش خواهد
خون بر رُخِ زرد اش بکشاند مرد است
در حلقه ي تو گواهِ خاموش شود
در عشق فروتن چو تو گردد مرد است
رگ بسته و اين گردنِ زار آماده
سر داده و هم سرِ تو گردد مرد است
رگ
هديه اي از همسفر بسيار گرامي جناب Rag Art با طلب خير
خاضع به تمناي تو افتد مرد است
لب بسته نشيند به سرِ کوي تو مست
آن رانده و برگشته به کويت مرد است
اندوخته جز مهر تو ، در دل نکند
آن سرکشِ سرداده به دارت مرد است
اين هست گذارد، ديده بر نيست کند
آنکس که صُورهاي تو بيند مرد است
پندارِ خرابات به مسلخ بکشد
قربانيِ آن بتکده گردد مرد است
در مسجد و دِير، غمزه در رقص کند
شوريده به دامان تو آيد مرد است
بيداد تو ديده، از تو داد اش خواهد
خون بر رُخِ زرد اش بکشاند مرد است
در حلقه ي تو گواهِ خاموش شود
در عشق فروتن چو تو گردد مرد است
رگ بسته و اين گردنِ زار آماده
سر داده و هم سرِ تو گردد مرد است
رگ
هديه اي از همسفر بسيار گرامي جناب Rag Art با طلب خير
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر