میدانید... مشکل از آنجا شروع میشود که همه چیز را به خودم نسبت میدهم،به خودم میگیرم...
میدانید
مشکل از آنجا شروع میشود که همه چیز را به خودم نسبت میدهم، به خودم میگیرم...
و یادم میرود که اگر عشقی هست
نه به من... نه از من
که به او... که از اوست
اگر شعر تَر انگیخته شده
نه از خاطر من... نه به خاطر من
که از خاطر او... که به خاطر اوست
حرفهایی هستند، نوشتههایی، اشارتهایی، لبخندهایی، نگاههایی که هیچ سر راهشان نیست... هیچ حضوری از من، از ذهن حقیر من...
وای به وقتی که به خودم میگیرم و به حساب خودم میگذارمشان!
کاش مومن شوم به اینکه:
بی او،
هیچ اگر سایه پذیرد... من همان سایهی هیچم
کاش مومن شویم به اینکه:
بیعنایات خدا هیـــــچیم... هیچ.
میدانید
مشکل از آنجا شروع میشود که همه چیز را به خودم نسبت میدهم، به خودم میگیرم...
و یادم میرود که اگر عشقی هست
نه به من... نه از من
که به او... که از اوست
اگر شعر تَر انگیخته شده
نه از خاطر من... نه به خاطر من
که از خاطر او... که به خاطر اوست
حرفهایی هستند، نوشتههایی، اشارتهایی، لبخندهایی، نگاههایی که هیچ سر راهشان نیست... هیچ حضوری از من، از ذهن حقیر من...
وای به وقتی که به خودم میگیرم و به حساب خودم میگذارمشان!
کاش مومن شوم به اینکه:
بی او،
هیچ اگر سایه پذیرد... من همان سایهی هیچم
کاش مومن شویم به اینکه:
بیعنایات خدا هیـــــچیم... هیچ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر