۱۳۹۳-۰۳-۲۷

آیا دین روبناست یا زیربنا؟


آیا دین روبناست یا زیربنا؟

یکی از ایرادات و اشکالاتی که بر عرفان ح ل ق  ه گرفته اند این است که می گویند افراد مجموعۀ عرفان ح  ل  ق  ه و استاد نازنین دین را روبنا می دانند.
در هر بحثی لازم است موضوعات و اصطلاحات و عناوین بحث تعریف شود. نخست باید تعریف شود که مراد از «روبنا» بودن و «دین» چیست. تا روبنا بودن و نیز دین تعریف نشود نمی توان به نتیجه یی منطقی و مطلوب دست یافت. مطالبی را از دیدگاه خودم مطرح می کنم و این مطالب به استاد نازنینمان منسوب نیست. لذا می تواند مورد نقد و انتقاد قرار گیرد و احیاناً پرسشی مطرح گردد تا بتوان از این طریق میدان مناظره و مباحثه را برای روشنگری و دانستگی بیشتر فراختر نمود.

بخش نخست: روبنا یعنی فرع یعنی آنچه به خودی خود استقلال ندارد و متکی به یک ریشه و پایه یی است که اگر آن پایه نباشد این روبنا هم نیست و اگر پایه باشد و تضعیف گردد روبنا نیز تضعیف گشته احتمالاً فرو بریزد. اما زیربنا بدون روبنا هم هست و نیازمند روبنا نیست استقلال دارد و استحکام.

بخش دوم: اما «دین» دو تعریف کلی دارد:
1. بخش اصلی و باطنی دین که همان اسلام است و قرآن کریم بر این تعریف تأکید دارد که: انّ الدین عندالله الاسلام. دین نزد خداوند متعال اسلام است.
2. بخش صورت و شکل و آثار آن است که شامل شرایع، سنن پیامبر، قرآن کریم، احادیث و میراث دینی ماست.

بخش سوم: اشاره شد که دین در معنای نخست یعنی همان «اسلام». حال باید پرسید: اسلام چیست؟! تقریباً همگان و از جمله مفسران اتفاق نظر دارند که اسلام به معنی «تسلیم شدن» است.

بخش چهارم: تسلیم شدن را هم سه گونه تعریف کرده اند: 1. تسلیم فرمان خدا و نیز عبد و مؤمن گشتن به او و از دستورات الهی نافرمانی نکردن. 2. تسلیم از ریشۀ «سِلم» به معنی آرامش و صلح و آشتی است لذا دین یعنی در صلح و آشتی بودن با خداوند و قوانین و فرامین او. 3. تسلیم باز در معنای آرامش و صلح و آشتی است اما نه تنها با خداوند و قوانین او بلکه از آن مهمتر آرامش و سلامت است در ذهن. یعنی ذهن و قلب آدمی زمانی محل حضور خداوند می گردد که از هر گونه آلودگی و شرک و پریشانی و به هم ریختگی در امنیت و آرامش و سلامت باشد: التسلیم کالجسد بین یدی الغسال.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار           دیو چو بیرون رود فرشته در آید
(حافظ)
هر سه تعریف از تسلیم شدن درست است: تا زمانی که منحصراً غلام و بندۀ الله نباشیم تا زمانی که تابع سنن او و همفاز با قوانین کیهانی او نباشیم تا زمانی که قلب ما که همان ذهن ماست کنترل نگردد و با تقوا و مجاهدت مهار نگردد محل نزول رحمانیت الهی و عرش رحمان نخواهد گشت: قلب المؤمن عرش الرحمن(حدیث نبوی). قلب انسان آرام عرش رحمانیت الهی است. مؤمن کسی است که قلب او در امنیت و آرامش و صلح است این فرد است که آمادگی برای اتصال با رحمانیت الهی را دارد. ذهن آشفته و نا آرام خداوند را حس نخواهد کرد چون آرامش از آن کسی است که او را حس کند: الا بذکر الله تطمئن القلوب.

بخش پنجم: پس معلوم شد که تسلیم شدن صرفاً تسلیم فرمان خدا بودن نیست چون اولا تعریفی بسیار کلی و مبهم است و ثانیا مصادیق فرمانبری تعریف نشده و ممکن است هر کسی برای خود مصادیق خاصی را برای فرمانبری از خدا در نظر داشته باشد که اینهمه تفرقه و اختلاف در ادیان و مذاهب عمدتاً به همین علت است. ثالثاً آیا مگر قرار بوده فقط تسلیم فرمان باشیم و تمام؟! پس موضوع ارتباط با خدا و متصل شدن به رحمانیت او چه می شود؟ اصلا کمال و معرفت و رشد و تخلّق باخلاق الله چه جایگاهی پیدا می کند و در کجا قرار می گیرد؟ بنابراین تسلیم آخر کار نیست باید همچنان رفت تا قلۀ کمال و معرفت. امام علی ع فرمودند:
أَوَّلُ اَلدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ اَلتَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ. (نهج البلاغه: خطبه اول)
تازه می فرمایند: اول دین معرفت است این دین همان دین در معنای اصلی و باطنی است و کمال معرفت او این است که هوشمندی و رحمانیت او برای ما اثبات گردد (اَلتَّصْدِيقُ بِهِ). هرگاه این رحمانیت برای ما اثبات گشت به ادراک توحید خواهیم رسید و وقتی به توحید دست یافتیم خود را برای او خالص خواهیم کرد و او را از هر صفت و نامی فراتر خواهیم دانست.

بخش ششم: پس تسلیم و آرامشی که در ذهن ایجاد شد آخر کار نیست بلکه برای این است که تازه وارد اول دین شویم که معرفت الله و صلح و اتصال با اوست. یعنی اتصال و ارتباط با خدا که همان صلات است. صلات هدفی برای دین است  و برای دین هدفگذاری شده تا نتیجه یی گرفته شود برای همین است که پیامبرص فرمودند: الصلوة عمود الدین. ارتباط با خدا ستون بنای دین است و بدون اتصال با خداوند رحمان این عمارت فرو می ریزد چنانکه امروزه بوضوح شاهد فرو ریختن بخش عظیمی از دین در جوامع بشری هستیم چون ارتباط با خداوند برقرار نیست.

بخش هفتم: اینهمه که صلات اهمیت دارد و هدف و ستون دین است خود آن صلات هم هدف نیست بلکه برای آن نیز هدفگذاری شده که عبارت باشد از «ذکر». یعنی صلات را راه اندازی می کنیم تا به ذکر وجودی با خداوند یعنی همان حس حضور برسیم که آیۀ قرآنی این ادعا را تأیید و تصدیق می کند:
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي. ﴿طه: ١٤﴾
من ام الله! خدا فقط من ام! فقط در قبال من رسالت بندگی خود را انجام بده و صلات را برای ادراک ذکر من برقرار کن.
خب! اگر ذکر همین ذکرهای عادی باشد که خود نماز هم ذکر است پس چرا می فرماید صلات را برای ذکر من برقرار کنید؟ چون فعل «ذکر» در قرآن کریم به معنای ذکر وجودی یا همان حس حضور است. پس صلات و ارتباط با خداوند برای این است که او را حس کنیم. در کتب لغت مشهور است که می گویند: الذکر حضور المعنی فی النفس.(از جمله ر. ک. فروغ اللغویه، ص. 93) ذکر حضور است حضور صفات رحمانی خداوند در نفس آدمی.

بخش هشتم: حال! اگر به حس حضور خداوند رسیدیم می خواهیم چه کنیم؟ هدف از آن چیست؟ آری! برای ذکر و حس حضور خداوند هم هدفی هست و آن یافتن نفس مطمئنه(ألا بذکر الله تطمئن القلوب) و اخذ هدایت و معرفت از جانب او برای طی مسیر کمال است. چون تنها کسانی به "جنتی" یعنی مرتبۀ کمال و وحدانیت صفات او (= الله) می رسند که دارای نفس مطمئنه باشند:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿الفجر: 30- ٢٧﴾

بخش نهم: با این توصیف معلوم می گردد که خود دین هم هدف نیست بلکه برای آن است که از طریق دین که همان روش و مذهب برای رسیدن به کمال است به تسلیم و صلات و ذکر و هدایت و معرفت و اطمینان و سرانجام کمال که خود الله و صفت وحدانیت اوست نایل گردیم.
آیا دین همان الله است؟ آیا دین برای ما هدف است یا الله؟ آیا ما می رویم که سرانجام به الله برسیم یا به دین؟ الیه راجعون یا الی الدین راجعون؟ اگر دین همان الله نیست پس یکی از آن دو هدف است آن هدف کدام یک است؟ ما می گوییم «الله». بر اساس یک قاعدۀ فلسفی هر اندازه از کثرت دورتر شویم به کمال نزدیکتر خواهیم شد: کل ما هو أبعدُ عن الکَثرۀ فهو أکملُ.(ابراهیمی دینانی: قواعد کلی فلسفی؛ ج.2، ص.579) پس بهتر است خود را از کثرات و تفرقه ها و جزئیات دورتر کنیم تا بلکه به کمال نزدیکتر گردیم چون کمال در وحدت است هر اندازه وحدت در یک موجود بیشتر باشد کمال آن نیز بیشتر خواهد بود.(همان: ص.581)

بخش دهم: حال باید بیندیشیم که چگونه وسیله را جای هدف و هدف را جای وسیله انگاشته ایم؟ بیندیشیم که چگونه به خاطر همین وسیله که دین است و گاهی حتی فرقه و مکتب و جریان و امثال آنهاست چه خونها که نریخته ایم و چه ظلمها که نکرده ایم؟ جنگهای تاریخی و فرقه یی و مذهبی گواه این ادعاست.

بخش یازدهم: اگر روبنا دانستن دین و هدف ندانستن آن را با این تعریف و توصیف که کردیم کفر می نامند دیگر برهان ما غلاف! ولی اگر منظور از رو بنا بودن دین همین است که می فرمایند ما نیز همین را می گوییم وگرنه مراد چیست؟

بخش دوازدهم: اما بخش ظاهر و شکل و شریعت و آثار دین را چه بنامیم؟ آیا باز می توان مثلاً قرآن را هدف دانست؟ می توان احکام و صلات و شرایع را هدف دانست؟ روشن است که هدف الله است نه احکام و شکل اما آیا می توان از احادیث و روایات بزرگان دین و ائمه ع صرف نظر کرد؟ آیا می توان از صلات و قرآن و آثار و سنتهای دینی صرف نظر کرد؟ باز روشن است که نمی توان چون جهان ما جهان دوقطبی است و دنیای ما ظاهر و باطن دارد همانطور که دین ما نیز ظاهر و باطن دارد. آیا در چنین دنیایی حذف یکی از این دو قطب و حذف یکی از ظاهر و باطن معقول یا ممکن است؟ باز روشن است که نیست چون طریق عرفان به ما آموخته که باید «رند» بود و مُخلَص و شاهد. یعنی باید هم ظاهر را داشت هم باطن را؛ هم ظاهر دین را هم باطن دین را:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز    مست است و در حق او کس این گمان ندارد
(حافظ)
اگر روبنا بودن دین بدین معنی است آری! ما دین را روبنا می دانیم و الله را زیربنا. اما هرگز دین را برای الله و الله را برای دین قربانی نخواهیم کرد! چون هر دو برای هم اند و جدایی ناپذیر!

منبع وبلاگ ابراهیم زمانه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر