دوران کهنسالي و اهميت تزي که ارائه مي دهيم ...
در هر زندگي و مقطع آنچه انتقال پيدا مي کند نتيجه ماجراست. مثل پايان نامه دکترا که مي گويند اين همه رفتي و آمدي بيا يک پايان نامه ويک تز ارايه بدهيد. نمي گويند برو دفتر مشق کلاس اول دبستانت را بياور.
حالا آن تز و پايان نامه از کجا مي آيد؟ از آن نتيجه اي که آن فرد در سالياني که طي کرده و به آن رسيده است. آن نتيجه مي شود سواد فرد. بحث کارما هم آن سو سابقه است که ثبت و ضبط شده است. اين مثال را قبلا هم مطرح کرديم که يک دانش آموزي صد بار صفر گرفته و حالا شده بيست. حالا شما مي توانيد بگوئيد که چون قبلا صد بار صفر گرفتي اين بيست قبول نيست؟ نه نمي توانيد بگوئيد. آخرين صورت وضعيت آن دانش آموز ملاک است. اما در يک پرونده هايي همه جزييات هم موجود است و اين جزييات از بين نمي رود. حسن سابقه و سوء سابقه از بين نمي رود. پس ما يک بار کارمايي داريم که اين بار آن لايه بين ما و او را که قرار است در جهنم از بين برود، ضخيم تر مي کند. يک بار بالفعل هم داريم که مي گويند آقا امروز چي بلدي؟ مي گويند « اقرا کتابک » مي گويند تزت را بده. نتيجه اين آمد و رفتت چي بود؟
به همين دليل سن کهنسالي سن مهمي است. سني است که پايان نامه و تز قشنگي نوشته بشود. همه فکر مي کنند اي داد بيداد جواني از دست رفت. عمدتا سن کهنسالي سن نا اميدي و ترس است در حاليکه از نظر ما سن شکوفايي است. در آن ميانسالي مي شود يک تز زيبا ارائه داد. سن ميانسالي مي تواند نشان بدهد که يک نفر پايان نامه خوبي دارد و اين پايان نامه مهم است.
ديگر قبلا هر آمد و رفتي که داشتيم اهميت ندارد. مثل همان مدرسه که در طول مدت نمره هاي 10 و 20 بازي بود تا جايي ما صاحب فکر و تز بشويم. الان مي دانيم آن نمره ها بازي بوده است. قرار بوده مدام برويم و بياييم تا بفهميم هدف از آمدن و رفتن چه بوده است.
خب يک تفکري داريم که تفکر مطلق گرايي است و همه چيز سياه و سفيد است. تا ما بگوئيم سن شکوفايي ميانسالي است، اين تفکر مي گويد که ما الان هيچ کاري نکنيم تا ميانسالي برسد. اما هيچ کس نمي داند که به سن کهنسالي ميرسد يا نه. در عين حال ما نمي دانيم که چه بايد شکار کنيم و چه موقع شکار کنيم. پس ما را به گونه اي طراحي کردند که اين موجود سوءاستفاده گر نتواند سوءاستفاده کند.
به همين دليل قانون تولد و مرگ جاري شده است. منظور من از اين صحبت اين نيست که زمان هايي را دنبال کمال نباشيم و يک روز بياييم جمع بندي کنيم و تز بدهيم. شما چند نفر را ديديد که بيايند و جمع بندي کنند؟ چند نفر تز دارند؟ ندارند. تازه کساني که از ابتداي زندگيشان گفتند بايد کمال را پيدا کنيم هم در ميانسالي تز ندارند. واي به حال آن که کسي بگويد حالا زندگي مي کنيم و در ميانسالي دنبال کمال مي رويم.
پس اين مسأله نياز به برنامه ريزي دارد و البته شايد در لحظاتي غافل شديم. پس نتيجه همه حرف من اين است که مي شود کمال در يک لحظه اتفاق بيفتد. ديگر نبايد بگوئيم از من که گذشته. در هر لحظه يي مي شود به تز رسيد و به نتيجه رسيد:
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا به سر ايثار شد
اين دگر من نيستم، من نيستم
حيف از آن عمري که با من زيستم
اين پايان نامه است. ما با گناه و ظلمت و تاريکي و نور و همه اينها بازي کرديم!! تا به اين نتيجه برسيم که ( اين دگر من نيست) آن « من » مرد.
آن که در قرآن گفته مي شود ( بميريد قبل از اين که بميريد ) اينجا اتفاق مي افتد. آن من پوشالي سابق مي ميرد. با دو خط شعر تزش را ارائه مي دهد :
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا به سر ايثار شد
ايثار از تبعات عشق است. پس يک روز بيدار شد و ديد آن «من» به دردش نمي خورده است و حيف از آن عمري که تلف کرد. معادلش هم اين است که »يا ايها المدثر »، اي گليم بر خود پيچيده، کدام گليم؟ گليم افکار پوسيده را دور بنداز و بلند شو نگاه کن.
البته آن نگاه ديگر نگاه قبلي نيست. زندگي زميني ما هم اينقدر کوتاه است که ما فقط مي توانيم «من الظلمات الي النور » کنيم :
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد
اينجا فرصتي نداريم!! و کار چنداني نمي توانيم انجام دهيم!! فقط درسهايي مي گيريم براي شکوفايي در زندگي بعدي!!.
خاطرتان باشد قبلا نمودار را کشيديم که افراد معمولي متولد مي شوند، به شکوفايي مي رسند و بعد سقوط مي کنند و ذهن وروان و جسم از اين نمودار پيروي مي کند. يعني بعد از سن ميانسالي جسم شکسته مي شود و ذهن فراموشکار مي شود و فراموشکاري به صورت قانون در بين عوام ظاهر شده که وقتي سن فرد از ميانسالي مي گذرد بايد فراموشکار بشود.
از نظر روان هم هرچه مي رود جلوتر به بچگي نزديکتر مي شود و طوري که پيرمرد يا پيرزن هشتاد ساله مثل بچه پنج ساله مي ماند. هر کاري کنيد از لج بازي و اخلاق هاي بچه گانه کم نمي شود. اين نمودارها قانون است که آدم معمولي اين روند را طي کند.
اما در مورد کساني که در زمينه تعالي کار کرده باشند گفتيم روان و ذهن آنها بعد از سن ميانسالي تازه شکوفا مي شود. اکثر افراد بزرگ تاريخ که نامشان ثبت است درست بعد از چهل سالگي و ميانسالي شکوفايي آنها نيز آشکار شده است. مي بينيد که افراد با سن بالا ذهن شفاف و رواني دارند و آثاري از رفتار بچه گانه در آنها نيست.
پس بايد اين پايه گذاريها قبلاً انجام مي شده اما اگر نشده خوشبختانه در هر برهه مي شود اين نمودار را تغيير داد. بر اساس اين نمودار گفتيم هر کسي آلزايمر نمي گيرد. بنابراين هيچ کجا جاي نااميدي نيست. اين نمودارها واقعي است و شامل حال همه مي شود و هر کسي مي تواند يک پايان نامه مقبول داشته باشد.
دوره 7- بخش سوالات- جلسه2
استاد طاهري
در هر زندگي و مقطع آنچه انتقال پيدا مي کند نتيجه ماجراست. مثل پايان نامه دکترا که مي گويند اين همه رفتي و آمدي بيا يک پايان نامه ويک تز ارايه بدهيد. نمي گويند برو دفتر مشق کلاس اول دبستانت را بياور.
حالا آن تز و پايان نامه از کجا مي آيد؟ از آن نتيجه اي که آن فرد در سالياني که طي کرده و به آن رسيده است. آن نتيجه مي شود سواد فرد. بحث کارما هم آن سو سابقه است که ثبت و ضبط شده است. اين مثال را قبلا هم مطرح کرديم که يک دانش آموزي صد بار صفر گرفته و حالا شده بيست. حالا شما مي توانيد بگوئيد که چون قبلا صد بار صفر گرفتي اين بيست قبول نيست؟ نه نمي توانيد بگوئيد. آخرين صورت وضعيت آن دانش آموز ملاک است. اما در يک پرونده هايي همه جزييات هم موجود است و اين جزييات از بين نمي رود. حسن سابقه و سوء سابقه از بين نمي رود. پس ما يک بار کارمايي داريم که اين بار آن لايه بين ما و او را که قرار است در جهنم از بين برود، ضخيم تر مي کند. يک بار بالفعل هم داريم که مي گويند آقا امروز چي بلدي؟ مي گويند « اقرا کتابک » مي گويند تزت را بده. نتيجه اين آمد و رفتت چي بود؟
به همين دليل سن کهنسالي سن مهمي است. سني است که پايان نامه و تز قشنگي نوشته بشود. همه فکر مي کنند اي داد بيداد جواني از دست رفت. عمدتا سن کهنسالي سن نا اميدي و ترس است در حاليکه از نظر ما سن شکوفايي است. در آن ميانسالي مي شود يک تز زيبا ارائه داد. سن ميانسالي مي تواند نشان بدهد که يک نفر پايان نامه خوبي دارد و اين پايان نامه مهم است.
ديگر قبلا هر آمد و رفتي که داشتيم اهميت ندارد. مثل همان مدرسه که در طول مدت نمره هاي 10 و 20 بازي بود تا جايي ما صاحب فکر و تز بشويم. الان مي دانيم آن نمره ها بازي بوده است. قرار بوده مدام برويم و بياييم تا بفهميم هدف از آمدن و رفتن چه بوده است.
خب يک تفکري داريم که تفکر مطلق گرايي است و همه چيز سياه و سفيد است. تا ما بگوئيم سن شکوفايي ميانسالي است، اين تفکر مي گويد که ما الان هيچ کاري نکنيم تا ميانسالي برسد. اما هيچ کس نمي داند که به سن کهنسالي ميرسد يا نه. در عين حال ما نمي دانيم که چه بايد شکار کنيم و چه موقع شکار کنيم. پس ما را به گونه اي طراحي کردند که اين موجود سوءاستفاده گر نتواند سوءاستفاده کند.
به همين دليل قانون تولد و مرگ جاري شده است. منظور من از اين صحبت اين نيست که زمان هايي را دنبال کمال نباشيم و يک روز بياييم جمع بندي کنيم و تز بدهيم. شما چند نفر را ديديد که بيايند و جمع بندي کنند؟ چند نفر تز دارند؟ ندارند. تازه کساني که از ابتداي زندگيشان گفتند بايد کمال را پيدا کنيم هم در ميانسالي تز ندارند. واي به حال آن که کسي بگويد حالا زندگي مي کنيم و در ميانسالي دنبال کمال مي رويم.
پس اين مسأله نياز به برنامه ريزي دارد و البته شايد در لحظاتي غافل شديم. پس نتيجه همه حرف من اين است که مي شود کمال در يک لحظه اتفاق بيفتد. ديگر نبايد بگوئيم از من که گذشته. در هر لحظه يي مي شود به تز رسيد و به نتيجه رسيد:
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا به سر ايثار شد
اين دگر من نيستم، من نيستم
حيف از آن عمري که با من زيستم
اين پايان نامه است. ما با گناه و ظلمت و تاريکي و نور و همه اينها بازي کرديم!! تا به اين نتيجه برسيم که ( اين دگر من نيست) آن « من » مرد.
آن که در قرآن گفته مي شود ( بميريد قبل از اين که بميريد ) اينجا اتفاق مي افتد. آن من پوشالي سابق مي ميرد. با دو خط شعر تزش را ارائه مي دهد :
عشق چون در سينه ام بيدار شد
از طلب پا تا به سر ايثار شد
ايثار از تبعات عشق است. پس يک روز بيدار شد و ديد آن «من» به دردش نمي خورده است و حيف از آن عمري که تلف کرد. معادلش هم اين است که »يا ايها المدثر »، اي گليم بر خود پيچيده، کدام گليم؟ گليم افکار پوسيده را دور بنداز و بلند شو نگاه کن.
البته آن نگاه ديگر نگاه قبلي نيست. زندگي زميني ما هم اينقدر کوتاه است که ما فقط مي توانيم «من الظلمات الي النور » کنيم :
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد
اينجا فرصتي نداريم!! و کار چنداني نمي توانيم انجام دهيم!! فقط درسهايي مي گيريم براي شکوفايي در زندگي بعدي!!.
خاطرتان باشد قبلا نمودار را کشيديم که افراد معمولي متولد مي شوند، به شکوفايي مي رسند و بعد سقوط مي کنند و ذهن وروان و جسم از اين نمودار پيروي مي کند. يعني بعد از سن ميانسالي جسم شکسته مي شود و ذهن فراموشکار مي شود و فراموشکاري به صورت قانون در بين عوام ظاهر شده که وقتي سن فرد از ميانسالي مي گذرد بايد فراموشکار بشود.
از نظر روان هم هرچه مي رود جلوتر به بچگي نزديکتر مي شود و طوري که پيرمرد يا پيرزن هشتاد ساله مثل بچه پنج ساله مي ماند. هر کاري کنيد از لج بازي و اخلاق هاي بچه گانه کم نمي شود. اين نمودارها قانون است که آدم معمولي اين روند را طي کند.
اما در مورد کساني که در زمينه تعالي کار کرده باشند گفتيم روان و ذهن آنها بعد از سن ميانسالي تازه شکوفا مي شود. اکثر افراد بزرگ تاريخ که نامشان ثبت است درست بعد از چهل سالگي و ميانسالي شکوفايي آنها نيز آشکار شده است. مي بينيد که افراد با سن بالا ذهن شفاف و رواني دارند و آثاري از رفتار بچه گانه در آنها نيست.
پس بايد اين پايه گذاريها قبلاً انجام مي شده اما اگر نشده خوشبختانه در هر برهه مي شود اين نمودار را تغيير داد. بر اساس اين نمودار گفتيم هر کسي آلزايمر نمي گيرد. بنابراين هيچ کجا جاي نااميدي نيست. اين نمودارها واقعي است و شامل حال همه مي شود و هر کسي مي تواند يک پايان نامه مقبول داشته باشد.
دوره 7- بخش سوالات- جلسه2
استاد طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر