متن فايل صوتي در منزل استاد نوروز 92
استاد: تبریک عرض می کنم سال نو رو، انشاء الله سال خوب و پربرکتی همهٔ دوستان داشته باشن از نظر برکات آسمانی و بالاخره حتّی زمینی و همه چی!
خیلی لطف کردین واقعاً زحمت کشیدین تشریف آوردین. و با عذرخواهی فراوان از اینکه کمبود جا داریم، کمبود محلّ و بعضی از دوستان پایین نشستند. به هرصورت منکه نمیدونم دیگه چی بگم. فقط میتونم تشکّر بکنم از زحمات یکایک شما دوستان عزیز. چون میدونم که واقعاً همه از روی عشق، با خلوصِ نیّتِ کامل آنچه که از دستشون برمیومده، هر کس آنچه رو که فکر میکرده درسته انجام داده. حالا من به دوستان قبلی هم توصیه کردم که اگر احتمالاً بخاطر اختلاف سلیقه ها نسبت به همدیگه دچار سوءِ نظری شدند، دچار سوءِ برداشتی شدند، همه رو فراموش کنند. چونکه من میدونم که همه دوستان واقعاً عاشقانه آنچیزی که ازدستشون برمیومده انجام دادن حالا هرکی با فکر خودش! خب؟ و مشکلی که داریم یک مقداری تفرقه یی که بخاطراختلاف سلیقه ها هست. همه رو بگذاریم کنار، هر کسی به اصطلاح آنچه که انجام داده درست بوده! چون بازم من، قبلاً هم گفتم شهادت میدم با همهٔ وجودم که تک تک دوستان رو ایمان کامل دارم که با حُسنِ نیّّت آنچه که انجام دادن، انجام شده، حالا درست و غلط و هر چیکه بوده بالاخره پشتش دلسوزی قرار داشته. خیلی کم، معدود، شاید کسانی با سوء نیّت؛ البته باز اصلاً نمیتونیم روش اسم سوء نیّت رو بذاریم. ولی به هرحال خیلی کمند معدودند کسانیکه اومده باشن فرض کنید بخاطرنمیدونم چیزایی غیر از مسائل این مجموعه حرکت کرده باشن. پس مصلحت مجموعه بالاخره مدّ نظر دوستان بوده.
و یک مطلب دیگه هم که توصیه کردم و برای ما ایجاد مشکل کرده، یعنی مشکل عمدۀ مجموعۀ ما بوده؛ حواشیی است که بعضی از دوستان به موضوعِ عرفان کیهانی اضافه کردن. حالا مطالب جدید رو دیگه خودتون در جریان هستین که مطالبی بوده که شخصیست! یعنی آگاهیها و مسائلی که افراد دریافت میکنن شخصی و مختصّ خودمونه! یه ارتباط عام و جنرال بوده همه تجربه کردیم و یه ارتباطات خاص هست که برای هر کسی باید بیاد و توش تجربه بکنه و ببینه که به چی میرسه و چی پیدا میکنه. توی سوگند نامه تون هم هست " و از یافته های خود"! خب؟ این فراموش شده که از یافته های خود قرار نبوده که سوء استفاده بشه. بنابراین مشکل عمده یی که البته من برای دوستان سری قبل هم مفصّلتر توضیح دادم اینه که عمدۀ اشکالات بر سر اینه که گفته میشه فلان کس اینو گفت، یعنی توی زندان البته منظورمه، یا ایرادی که به ما میگیرن، در اینه که فلان مربی اینو میگه! فلان چیز این کار رو کرده! فلان کس اینجوری شده و عمده اشکالات روی حاشیه است. روی خود موضوع به اصطلاح ما تونستیم همواره دفاع موثر داشته باشیم یا حداقل ایراد خیلی مهمی وارد نشده.
پس درواقع انتقال بدیم به سایرِ دوستان که ما برگشت می کنیم به اون الفبای ناقصی که تونستیم تا آخرین فعّالیّتهامون تونستیم بیاییم و اون رو پایه گذاری بکنیم ولی الفبای ناقصیه! حتّی الفبا هم کامل نشده که چه بخواد به اصطلاح بعد از اون چیزی با اون نوشته بشه! یا یک فونداسیون ناقصی اجرا شده روش ساختمونی اجرا نشده که حالا بعضی از دوستان ممکنه بیان روی این بخوان برج درست کنن! درست شد؟ و حالا دوستانی که چه خود شما که اینجا تشریف دارین و چه با دوستان دیگری که در ارتباط هستید؛ موضوع اینه که برگردیم به امانتداری، برگردیم به همون اصلِ موضوعی که خود ما بصورت عام باهاش سروکار داشتیم. حواشی رو بذاریم کنار! روی حاشیه ها هیچکس مانوری نیاد! هیچکس چیزی نگه چون درست نیست، غلطه! کاملاً حاشیه ها فقط برای خود فرده! و برای وقتیکه قراره بیاد و مطرح بشه و اینها، اشکالات عدیده یی ایجاد میکنه که شاید بعضاً اگر بیاییم بین خودمون ببینیم درگیرش هم شدیم، حملات، بیرونریزیها و مسائل مختلفی که خودتون بهتر استحضار دارین. این دوتا موضوع خیلی به ما میتونه کمک بکنه و بقیّۀ موارد خب تا اینجا دفاع شده و بازهم قابل دفاع هست. البته وضعیّتی که پیش رو داریم، یا من بصورت مشروط آزاد میشم و بهانه یی که موجوده اینه که من اگه بیام بیرون میگن فعّالیّت میکنی دوباره فعّالیّت و فلان. بنده هم عرض کردم که نه! من دیگه فعّالیّتی ندارم. خب این میشه آزادی مشروطی که الان قانوناً به من تعلّق میگرفته.
خانم: چیکار کنیم برای آزادی شما؟ ما باید چه حرکتی انجام بدیم؟
استاد: ببینید! من نمیتونم هیچ چیزی رو تعیین بکنم! و از یه طرف هم اصلاً دلم نمیخواد کسی و کسانی به مشکل بخورن! به دردسر بیفتن! اینو واقعاً میگم خدمتتون! من پیش از اونکه بفکر خودم باشم واقعاً به مشکلات دوستانیکه درگیر شدن با این مسأله؛ مثلاً فرض کنید ایشون خوب؟ و مدّتی رو در حبس و اینها مجبور شدن بگذرونن ولی به هرصورت این چیزیست که صرفاً جهت اطّلاعه! و حالا اینکه چیکار باید کرد و چطور باید بشه به اصطلاح در جریان باشیم. حالا این مسأله نه تنها نسبت به من، یعنی نسبت به عمدهٔ زندانیها درواقع این مسائل وجود داره. اگرهم آمدیم بیرون که گفتیم فعّالیّت نمی کنیم فعّالیّت هم نخواهم کرد. و حالا دیگه شکایتها هم ما صرفنظر میکنیم بدلیل اینکه پیام ما همیشه پیام صلح با دیگرانه، حالا از بالا تا پایین، پیام صلح بوده حالا دیگه ببینیم که...
خانم: ببخشید استاد! تا کی مشخّص میشه که یعنی ما اقدامی بکنیم؟
استاد: ببنید! من فکر میکنم که این یکی دو ماهه همه چی معلوم میشه، توی این یک ماه اخیر خیلی چیزها معلوم میشه که به اصطلاح چیه! خب حالا به هر صورت مسألۀ ما اینه و باید بگونه یی عمل بکنیم که عملکرد یا اونچیزهایی که ممکنه ایجاد اشکال بکنه؛ که عمدتاً بر میگرده به تخلّفاتِ مربّیها! عمدتاً! یعنی تا اینجا که من درگیر بودم اونجا و رودررو بودم و نمیدونم ساعتها فیلم و غیره و اینها؛ عمده مشکل ما عمدۀ مجموعۀ مشکل ما [...صدا نامفهوم] فعّالیّتِ افرادِ مجموعه خارج از رَویۀ عادّیست.
خانم: استاد! فعّالیّت دیگر دوستان به پای شما نوشته میشه؟
استاد: ببینید، دقیقاً! دقیقاً اینطوریه! خب البتّه نمیخوام بگم که درست هم نیست! میگن به هرحال شما اومدین ارائه دادین حالا ایشون روش این حرف رو میزنه! اون روش این حرف رو میزنه! این داره باهاش این کار رو میکنه! اون داره باهاش این کار رو میکنه! خب؟ و به هرحال شما باید پاسخگو باشین! اتّهام «مفسد فی الارض»؛ همین بخشش (بخش آن) برمیخوره به اتّهام «مفسد فی الارض». که به اصطلاح اومده یه کاری کرده که باعثِ مثلاً فرض کنین این شده که اون دینش رو از دست بده! چرا؟ چون فلان مربّی راجع به خدا اینجوری گفته! اون نمیدونم چی بشه! فلان کلاس حجاب اسلامی رو رعایت نکرده! اون نمیدونم چی بشه چون فلان مربّی راجع به نمیدونم فلان مسأله این حرفها رو زده! بنابراین اگر ما این حواشی رو، یعنی واقعاً این پیغام رو به سایر دوستان برسونید؛ هیچ چیزی خارج از اون روند اصلی و کلّی اعتباری نداره! اعتباری که بخوان بیان عامش کنن ها! و بخوان بیان از اون مطالب هم خارج بشن! حرفهایی که سلیقۀ فردی رو وارد قضایای ما بکنن. خب؟ بنابراین امانتداری باشه من پاسخگوام، اونچه که گفتم من مسئولیّتش رو قبول میکنم، درسته؟ ولی اونچه رو که من نگفتم اصلاً با سلیقهٔ من، با فکر من جور درنمیاد، خب طبیعتاً نمیتونم دفاع کنم! یک بحثی باید قابل دفاع باشه! ... الان شما اون حرفهایی رو که شنیدید آیا حرفهایی رو که بعضاً میشنوید قبول دارید؟ قبول میکنید؟ مثلاً بگن فلان مربّی اینو گفته قبول میکنید شما؟ قبول نمیکنید دیگه! وقتی خودتون قبول نمی کنید دشمنانمون چجوری قبول کنن؟ درست میگم؟
خب پس اوّل از اصلاح خودمون باید شروع کنیم «خود شکن آیینه شکستن خطاست». هروقت ما اشکالها و ایرادهای خودمونو برطرف کردیم؛ تو این موارد تونستیم دفاع بکنیم؛ اونوقت دیگه قاعدتاً حَقّانیّتِمون باعث میشه که دفاع کنیم. البتّه خب من جواب دارم که خب شما مرکزیّت این قضیه رو اومدین حذفش کردین؛ حالا جریان خودمختار شده و هرکی ساز خودشو میزنه و طبیعیه! و دیگه که اینجوری باشه، خب شما اجازه میدادین مرکزیّت باشه اونوقت اون مرکزیّته میومد جوابگوی تخلّفات افراد بود. و اجازه نمیداد یه نفر خارج از اون روند اصلی، چیکار بکنه؟ تخلّف بکنه، تا تخلّف میکرد می گفتیم آقا این از من نیست! خب راحت میشد میرفت. حالا اگر یه کسی میخواد عرض اندام بکنه طبق سلیقه های شخصیش البتّه خب میتونه بحثی نیست منتها نه بنام.
خانم: استاد! میدونین الان قضیّه چیه؟ بیشتر بچّه ها الان هر جایی هم که اختلاف هست تا میاییم میگیم چرا اینجوری میگی؟ میگه استاد فلان جای سی دی اینجوری گفته! مثلاً «تا هیچ نگذاری که باز نخواهی گشت» حالا این رو بسط میدن به نظر خودشون ها! بعد کلّی ماجرا میشه که حالا اینجا که دوباره نمی خواهیم بیاییم...
استاد:«تا هیچ نگذاری» یعنی میخوای بری پیک نیک، یادت نره نمیدونم کبریت برداری! نمیدونم اینو برداری. اتّفاقاً من این مثال رو هم زدم گفتم میری پیک نیک؛ در پیک نیک شما لنگ یک چوب کبریت میشی! یعنی مثلاً رفتی نشستی یه جای دوردستی حالا اومدی غذا رو داغ کنی میبینی که کبریت یادت رفته! حتیّ مثال زدم گفتم هیشکی پیک نیک با خودش یخچال ساید بای ساید نمیبره! یه یخدان میبره! یه چیزِ کوچیکِ جمع و جور میبره! اینها همه توش یه مسائلی بوده. «تا هیچ نگذاری» یعنی یادت نره، یه فرصت داریم تا ما بدونیم فلسفۀ خلقتمون چیه! چی رو باید پیدا کنیم، اون چیزی رو که باید پیدا کنیم. خب؟ فلسفۀ خلقت و اینها توی این رابطه است. سرِکار گذاشته نشیم! حالا «تاهیچ نگذاری» نریم اونور بعد ببینیم که اصلاً ماجرا یه چیز دیگه بوده! خب؟
ما اینجا حقیقت رو فدای واقعیّت کردیم! ما گفتیم واقعیّت سرجای خودشه. نه مرتاضیم، نه تارک دنیا هستیم، نه گفتیم چی...نه! میخوریم، مینوشیم، میریم، میاییم این میشه واقعیّت. حقیقت رو هم بشدّت دنبالشیم. ببینم مگه قرارمون بهشت نقد و اینها نبود!؟ درسته؟ خب؟ نه اون بهانه یی رو که میگیرن که آقا! دراویش میگن برید بشینید گوشه یی و فلان! نمیدونم کار نکنید، تلاش نکنید و فلان. ما آیا اصلاً اینجوری صحبتهایی کردیم؟ ما یکذرّه از واقعیّت رو از دست نمیدیم! خب؟ میخوریم، می پوشیم، میریم، میاییم. نه تارک دنیا شدن رو قبول داشتیم نه اینجور مسائل رو ولی دنبال حقیقتیم. چرا اومدیم؟ از کجا اومدیم؟ کجا میخواهیم بریم؟ آیا این جرمه که بخواهیم بتونیم بفهمیمش!؟ خب فلسفه خلقت رو که نتونستیم واردش بشیم به اون صورت و حالا یه مقدّماتی صحبت کردیم از حلقه ها، یه الفبایی، خب؟ الفبایی رو اومدیم به اصطلاح وارد شدیم که بتونیم به اصل ماجرا یکموقعی بپردازیم. خلاصهٔ کلام سرتونو درد نیارم دوستان بد وضعیّتی هم نشستند روی زمین و اینها. اینه که ایندفعه اگه برگردند به اصل ماجرا، ما حالا نیّتمون هم این بوده بگیم بابا! خیّام بدبختِ بیچاره هم که گفته «تا هیچ نگذاری که نمی آیی باز» اون بیچاره هم با زبانِ بیزبانی در نمیدونم حالا شرایطِ خفقانِ زمانهای خودشون، مسائل مختلف، اومده یچیزی گفته، حالا گیریم که اونیکه اونها فکر میکنن گفته باشه ولی یک خروجی منفی، ما داریم ازش خروجی مثبت میگیریم. این چه اشکالی داره؟ «تا هیچ نگذاری که نمی آیی باز» من دارم میگم که کلام من، صحبت من، این بود که مبادا بریم بعد ببینیم که اونچیزی که میخواستیم ببریم نبردیم! خب چه اشکالی داره حالا ما از این شعر خیّام استفاده می کردیم و استفاده کردیم! درست شد؟
امّا اگه قرار باشه حالا بیان روی این ماجرا درست بشه و حرفهای دیگه و رجوع نشه به بقیّۀ صحبتهایی که بنده خدمت دوستان درس پس دادم، عرایضی رو به هرحال گفتم، نتیجه گیریهایی کردم که بخش نظری عرفان ما رو تشکیل میداده؛ خب؟ دیگه این به اصطلاح امانتداری نیست!!! و در خیلی از موارد هم عمدی نیست ها! در خیلی موارد عمدی نیست! عدم توجّه و عدم دقّته!
آقا: استاد! اجازه میدین ما با این دوستانیکه، البتّه تا حالا هم این اتفاق افتاده و جریان داره، یعنی هم درعالَمِ به اصطلاح فضای مجازی، هم در عالَمِ عینی برخورد میشه با دوستانیکه میان اون برداشتهای شخصی خودشونو درواقع به اسم این مجموعه میگن یا میان تفسیر میکنن فرمایشات شما رو میان خودشون با برداشت خودشون تفسیر میکنن، عین همین جریانیکه در مورد فکر کنین قرآن مطرحه، تفسیر که میکنن هرکسی برداشت خودشو تفسیر میکنه!
استاد: بله! ما الان 350 نوع تفسیر قرآن داریم! خب؟ 350 نوع!
آقا: شما اجازه میفرمایین دیگه؟! مشکلی که نیست ما برخورد می کنیم؟
استاد: اینکه نهایت محبّت شماست! حالا که شما فرمودین چون باز من تا حالا همچین خواهشی نکرده بودم! فقط همین درد دل کرده بودم که بابا ما مشکلمون اینه! ولی حالا که شما میفرمایید و حالا زحمت کشیدین تا اینجا تشریف آوردید؛ ببینید پیامبرِ این قضیّه باشید که به دوستان پیام بدین حالا فضای مجازی و فلان و بیسار و بهمانه که بابا! اصل موضوع رو از دست ندیم فرعیّات رو اجازه بدیم تا برای بعد و بپردازیم به مسأله، امانتداری شرطِ اولِ قضیّه است. ببینید بما نگاه میکنن به مجموعۀ ما نگاه میکنن که خب این مجموعۀ عرفانی با اون حالا قابلیّتهایی که، من چون برای اونها نوشتم برای شما هم میگم، [قابلّیتهای] کمنظیر! من الان داشتم به دوستان قبلی میگفتم تا امروز کسی از زبان من تبلیغاتی نشنیده. ما هر کسی اومده مجموعۀ ما، با معرفی و شهادت دیگری اومده. هیچوقت من به کسی نگفتم بیا، برو، یعنی به هیچکسی! هیچ نوع تبلیغی، هیچ چیزی در این سالها هیچ موقع من ندادم ولی مطلبی رو که اونجا عنوان کردم اینه که جامعترین، کاملترین، ساده ترین، فراگیرترین و،و،و سنّتهایی که شکسته شده در این عرصۀ عرفان؛ اینه که فابریک شدنش، بحث به اصطلاح«آنکه را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند» ما زدیم تو این مَلاجِ اینکه یه انقلابی بوده که؛ یعنی چه!؟ هرکی هر چی بلده باید بیاد وسط بریزه! یعنی چی؟ «آنکه را اسرار حق آموختند /مهر کردند و دهانش دوختند؟! »
حالا من اصلاً هیچ موقع این چیزها رو نگفتم خیلی بحثها هست! یعنی چی؟ یعنی درواقع عرفان کیهانی اعتراضی بوده به اینکه این مالِ عرفان نیست! این مالِ دنیایِ عرفان نیست! ...در تمام این مدّت برای من میگفتن که این میبایست برای خودت بود، خودت اگه داشتی فقط برای خودت بود! چرا اومدی [عمومیش کردی] حالا حتّی در زمان قبل درجاهای دیگری هم که شهودی ازبین خودتون هم دارم اینه که [گفتن:] این درست! اینها درست ولی فقط می بایست برای خودت نگه میداشتی ...و مشکلِ تو دقیقاً همونه!
ولی نه! قضیه به اصطلاح چیز دیگریه! مسأله اینجاست که وقتی گفتن چرا تنها اومدی؟ خب؟ قبول کردی که اینرو به بقیه بدی! «آنکه را اسرار حق آموختند» دیگه اصلاً معنا نمیده! خب؟ چون میگن تو خودتو فقط نجات دادی! تو فقط بفکر خودت بودی! حالا اگه بخوای به فکر دیگران باشی، مجبوری حرف بزنی! مجبوری خودتو در معرضِ حسادت قرار بدی، در معرض نمیدونم مسائل مختلف قرار بدی و خطر کنی. بدون بها که نمیشه اینکار صورت بگیره! و به نظر من اصلاً مهم نیست کی اینکار رو انجام بده! چون اگه من انجام بدم میگن چرا ایشون؟ اگه ایشون انجام بده میگن چرا ایشون؟ هرکی انجام بده میگن چرا ایشون؟! خب پس کی؟ بالاخره یه نفری[باید انجام بده]! یه دفعه در آنِ واحد باهم ده نفر که نمیان یه کار مشخّصی رو انجام بدن! شما هر جور حساب کنید یکی جلوتره! خب حالا انجام داده، ریسکش رو هم پذیرفته، خطرش رو هم پذیرفته، همه مسائلش رو هم پذیرفته! دیگه فرقی نمیکنه! حالا بقیّه میخوان هرکسی یه جوری از این نَمَد برای خودش یه کلاهی درست بکنه! و حالا خیلی مسائل مختلف. این ایجاد اشکال و خدشه میکنه.
بنابراین این زحمت رو همهٔ دوستان بکشن و این پیغام رو فضای مجازی یا به هرصورتی؛ که دیگه ممنوع! اینکه قرار باشه دریافتِ شخصی که فقط برای خود فرد هست یعنی باهاش تمرین میدن مشق میدن، چیکار میکنن. توی موسیقی بعضاً یه استاد موسیقی به این شاگرد یه جور نُت میده یه جور باهاش کار میکنه با اون یکی شاگرد یه جور چیز میکنه، خب؟ حالا این هوشمندی با ایشون یه جور با آگاهیها بازی میکنه، با ایشون یه جور بازی میکنه، با ایشون یه جور بازی میکنه! ما نمیدونیم. اگر ایشون بیاد بگه که اون سبکی که شما داره بهت موسیقی یاد میده، سبک من بهتره! بعد ایشون به اون، اون به این...بعد آخر همه راه رفتن خودشون هم یادشون میره که پس بالاخره که چی؟ خب؟ کدوم درسته؟ کدوم غلطه؟ بعد خودمون هم گیج و کامپوزیت شده! یعنی باید به عقب برگردیم، خب؟ آخرین چیزهایی رو که داشتیم دیگه از اونجا به بعد ممنوع که کسی بیاد بگه که آقا؛ یعنی یک منی مطرح بکنه که آقا! نه! من مثلاً این حلقه اینجوری، اون فلانه اونجوری! بیاییم اینو رسماً و آشکارا و چی، همه باهم وقتی اینکار رو بکنیم عدّه یی که متاسّفانه در بین ما هم نفوذ شده! شما نمیدونید من حالا نمیخوام زیاد باز بکنم این قضیّه رو، متاسّفانه این جریان برای خودش اهمّیت داشته بطوریکه عدّه یی بیان نفوذ کنن توش! و بیان به زبان ما، با مطالب ما، با مدارک ما؛ بعد شروع کنن حرفهایی بزنن که اون حرفها مستند بشه برای محاکم و مراجع و این صحبتها. متاسّفانه! متاسّفانه! اینکارصورت گرفته و ما باید حواسمون جمع باشه و اگه بیاییم اینکار رو بکنیم اونها هم چی میشن؟ یدفعه دست و بالشون بسته میشه چون تا بیان یه حرف خارج از رده بزنن انگشت نما میشن که اِاِ! ایشون هم مثل اینکه! یعنی اینجوری بگم هرکس حرف خارج از اون بزنه با اون نفوذی هیچ تفاوتی نداره! حالا میخواد عامداً، سهواً باشه، عمداً باشه و اینها...منم البتّه میگم ها عُمدتاً اگر غیر از اینها باشه واقعاً عشق و علاقه و فلانه ولی بعضاً ممکنه که کم توجّهی بشه.
یکی از آقایان: ولی باید برخورد بشه! پیام دیگه خیلی روشنه دیگه! استاد دارن میگن آخرین مطالبی که بنده گفتم بعد از اون هیچ چیز اضافه یی ما نگفتیم! هرکسی حلقه میاره، کلاس دورۀ ده رو میذاره، اعلام میکنه فلان چیز، موجودات فلان چیز، فلان حلقه رو در روح جمعی هم میشه اعلام کرد، بعد اینو به شکل مجازی در همه دنیا پخش میکنن ممنوعه! استاد دارن صریحاً میگن ممنوعه اینها، برخورد بکنین!
یکی از آقایان: البتّه ببخشید این بحث برخورد رو قبلاً توضیح دادن ها! خدایی نکرده بحث حرمتشکنی، بحث اون چیزهاییکه بعضیها میتونن از این آب گل آلود ماهی بگیرن، نه! امر به معروف و نهی از منکر برای خودش شرایطی داره، داخل اون شرایط، خدایی نکرده حریم کسی شکسته نشه!
یکی از آقایان: بالاخره ما باید از حریم مجموعه و عرفان حلقه دفاع بکنیم، با رحمانیّت! ولی درهرصورت حریم مجموعه مهمتر از حریم شخصه!
یکی از آقایان: استاد معذرت میخوام! یه سوال من دارم، خدایی نکرده، اگر زمانیکه شما برمیگردید، امیدواریم که هرچه زودتر به جمع خانواده و جمع دوستانمون برگردین، اگر زمانی طولانی شد وظیفۀ هر کدوم از ما چی میخواد باشه؟ اینکه اصطلاحاً آیا اگر منِ نوعی اومدم حرکتی کردم، تخلّفی کردم، یه مورده، آیا به حساب شما میخواد نوشته بشه یا به حساب شخصی من؟
یکی از آقایان: اجازه بدین من بجای استاد جواب بدم، چون ایشون بازنشسته شدن!(خندهٔ حضار) انشاءالله این(مرخّصی) موقتّی تمدید میشه و اگر هم تمدید نشد زمانیکه اومدن بیرون ایشون هیچ فعّالیّتی نخواهند داشت این یک! دو، اگرایشون صلاح این نبود که بیان بیرون طبیعتاً همه محورهایی که صدایِ اعتراضِ در قالب حقوق بشر زندانیانی نظیر ایشون زندانی عقیدتی و سیاسی هستن، وظیفۀ هر مسلمان و هر انسان هست بعنوان همنوع باید فریاد بزنیم اون هم داخل چهارچوبهایی که به هرحال از نظر جمعی بهش میرسیم بهتره این نوع سؤالات از زبان استاد به هرحال پاسخ داده نشه! ببینید آتش به اختیار هم باید در قالب یک وحدت باشه، هستند دوستانیکه به هرحال با دیدگاههای استاد آشنا هستند و میدونند که نظر استاد راجع به این مسائل چی میتواند باشد و انشاء الله اگر این اتفاق اوّل نیفتاد بموقع اطّلاع رسانی میشه!
... صدای نامفهوم حضّار
استاد: در این خصوص من خدمتتون عرض بکنم که من تکلیف خودمو میتونستم معلوم بکنم که معلوم کردم! من اگر اون تو باشم برای خودم رسالت دفاع از حقوق بشر رو و جلوگیری از جرم و جرائم رو دیگه انتخاب کردم و اصلاً بحث عرفان میره در یک حاشیه یی! اگر که مشروط آزاد بشم همونطور که خدمتتون عرض کردم که ما چون دیدمون صلح و فلان و صحبت هم بوده و خدمتتون گفتم دیگه فعّالیّتی نخواهم کرد. خب فعّالیّتی هم نمیکنیم میاییم و مسأله منتفی میشه. حالا شکایتها هم میمونه چون به صورتهای دیگه یی هم بالأخره این قضایا در جریان هست. ما برای اینکه مجموعه مون دچار دست اندازی نشه شکایتها رو هم چی کار میکنیم؟ چشمپوشی میکنیم.درست شد؟ این تکلیف من! من نمیتونم برای دوستان برای شماها دیگه نسخه بپیچم و بگم چیکار بکنین! چیکار نکنین! من تکلیفم که معلومه! حالا هر کس دیگری برحسب موقعیّت خودش، مسائل خودش، اصلاً اعتقاداتی که نسبت به حقوق بشر است، نسبت به مسأله که داره دیگه نمیدونم چیکار بتونه بکنه، اون دیگه حق هر کسیست! حقّ بشره، حقوق بشریست! حقّ هر انسانیست که کاری بکنه یا نه!
در این خصوص هم چون به اصطلاح قرار بوده و قرار هست که دیگه من در خصوص عرفان کیهانی مِن بعد نروم، اینی که گفتم اعتراضات نسبت به گذشته بوده، خب؟ و نسبت به اینکه ما از کجا ضربه خوردیم، این جلوی این ضربه رو بگیریم، توجّه فرمودین؟ جلوی ضربه رو بگیریم! حدّاقل آبروی خودمون رو حفظ کنیم! توجّه میکنین؟ ایرادی که دشمنان میخواهند بما بگیرن ما خودمون از خودمون بگیریم. و بیاییم کلاه خودمونو اینجا قاضی کنیم بگیم :"بابا! حالا درسته که اینجا اینجوریه و فلان، بعد هم مقّصر نبودیم، مرکزیت از بین رفته! مدیریت از بین رفته. این جریان بدون مدیر و برنامۀ خودجوش بالاخره اومده جلو و تازه خیلی هم از یه نقطه نظرایی، انحرافاتش نسبت به پیشبردهاش خیلی خیلی کمتر بوده خب؟ به هرحال در رفع نقص نسبت به گذشته داریم صحبت میکنیم که حیثیّتمون رو حداقل تا اینجا حفظ بکنیم و حقّانیّتمون، و اینکه اومدیم اگه وقت گذاشتیم عمر گذاشتیم، واقعاً همه دوستان علی الخصوص بعضیها خیلی از زندگیشون مایه گذاشتن این قابل اغماض نیست واقعاً! توجّه میکنید؟ حالا به خاطر سهل انگاری یه نفر دو نفر آبروی همهٔ این آدما بره. حالا خود ما اصلاً هیچ چی، آبروی اینهمه انسانهای بزرگواری که توی این قضیّه، واقعاً میگم من شهادت میدم، امیدوارم که یه روزی بتونم به اصطلاح خاطراتی از این قضیّه بنویسم و بگم که تک تک افراد چه کارهایی چه خدماتی کردن چه جوری بوده و بدونیم، حالا گرچه میدونم خود اونها همچین انتظاری ندارن و خود مجموعه هم، دیگه حالا بالاخره این وادیِ عرفان وادی این تعریفها و تمجیدها شاید مثلاً نباشه! ولی به هرحال سپاس و قدردانی از انسانها سپاس و قدردانی از خداونده! نگذاریم این زحمات و تلاشهای این دوستان هم هدر بره و حالا شاید بالاخره این مجموعۀ موضوعات و تحقیقاتی که تا اینجا اومده حالا در آینده بدردِ انسانها بخوره حالا که این زحمت کشیده شده تا اینجا اومده عیبها و نقایصش رو بذاریم کنار، اصلش رو (...) نگهش داریم. خب؟ با این امید که شاید حالا یه روزی بدرد بخوره حالا اصرار نمیکنیم که همین الان چی باشه چطور بشه بیسار بشه، منظور اینه حالا به هر زبانی، به هرصورتی، به هرشکلی این رو بهمۀ دوستان برسونید. داخل، خارج، داخلِ کشور، خارجِ از کشور و همۀ عزیزان که بابا! مسأله اینجاست که اگه میخواهید خدمت بکنید، این خدمته، اگر که نه! بحث منم منم و مثلاً اینهاست که خب دیر یا زود این سَره و ناسَره بالاخره معلوم میشه و یک سِری عواملی که ممکنه در بینمون اومده باشن و این چیزها رو دارن رایج میکنن جلوش گرفته بشه.
خانم: ببخشید ما وارد کلاس بیکلاسی نشدیم هنوز؟
استاد: ببینید! خیر! توضیح دادم ما حتّی الفبا رو تکمیل نکردیم! یه کتاب با چی نوشته میشه؟ با الفبا، حالا شما حسابشو بکنید که تازه الفبا نوشته بشه آیا هر کی که الفبا رو بلد باشه میتونه برداره مثلاً یه کتاب قابل توجّه بنویسه؟ نه! قبول دارین؟ خب! وای به حال اینکه این الفبا ناقص هم باشه! مثل بچّه یی که کلاس اوّلی رفته باشه مثلاً نصف الفبا رو خونده، مثلاً بگیم ها حالا یه موقع خدایی نکرده چیز نشه، قیاسِ مع الفارقه! خدایی نکرده جسارتی نباشه، من نسبت به آن چیزیکه اومدم تونستم وقت بوده دوره گذاشتم میگم، میگم که این ناقصه! خودِ من دارم میگم ناقصه! شاید یه عدّه یی بیان بگن که نه! این کلاس بیکلاسی فلان، من دارم میگم ناقصه!
یکی از خانمها: استاد! همین ناقصش رو اگه ما میتونستیم روی خودمون پیاده کنیم یعنی الان سوپر آدم بودیم! هنوز این ناقصش هم، من خودمو عرض می کنم، پیاده نشده!
استاد: بله ببینید! این پلّه پلّه است! درسته که بحث ناقصه ولی هر پلّه اش یه مرحله ما رو برده بالاتر، دقّت میفرمایید؟ یک پلّه ما رو برده بالاتر! و یه کارایی رو به ما عرضه کرده و نشون میده که به اصطلاح ای انسان! تو توانت بیشتر از این بوده، خبر نداشتی! خب این پیامش. ما داشتیم خیلیها، مثلاً فرض کنید پزشک بودن فلان بودن در طول سالها اومده یه دوره فرادرمانی دیده همون هم رفته داره استفاده میکنه کلّی هم راضیه. چیز دیگه یی هم به دردش نمیخورده همون یه پلّه اش به دردش میخورده برداشته. خب؟ صد رحمت بهش که با همون قناعت کرده رفته داره چیز میکنه تا اینکه یکی بیاد چیز کنه فلان بکنه بیسار بکنه. خب! ما باید اینجوری نگاه بکنیم و یک ارتقاء و فرازی رو که دنبالش هستیم پلّه پلّه است! یعنی وقتی آکادمیک میشه پلّه پلّه است، دقّت میکنید؟ پلّه پلّه، درس به درس باید به اصطلاح بیاییم جلو. بنابراین تا مجالِ اینکه، حالا ما نمیدونیم اصلاً دیگه به هرصورت هیچ صحبتی هم نمیشه کرد در خصوص وضعیّت آینده! ولی بیاییم اینکار رو بکنیم قدم بزرگی برداشته شده و خدمت بزرگیه و بقیّه موارد هم که صحبت شد شما فرمودین اونهم دیگه شرایط زمانی که پیش میاد و اونجا متوجّه میشیم که چیکار باید کرد.
یکی از آقایان: استاد اگر اجازه بدین، چون من دیگه خیلی جوان نیستم، یه توصیه یی اگر اجازه بدین برای شما بکنم! ما درواقع از صمیمِ قلب خواهانِ حفظِ وجودِ شما هستیم. و هرچیزیکه لازمه که شما اونجا انجام بدین هیچ مشکلی نیست یعنی تعهّد بدین من هیچ فعّالیّتی نمیکنم، هیچکاری نمیکنم ولی تشریف بیارین راحت زندگی بکنین و وجودتون سالم بمونه! ما اینو میخواهیم ازتون!
جواب(استاد): متشکّرم! به هر صورت ما تا همینجاش هم از همه ٔدوستان واقعاً ممنونیم، واقعاً تشکّر صمیمانه و قلبی خودم رو از تک تک دوستان و عزیزان واقعاً اعلام میکنم.
همان: پذیرفتید استاد؟ پیشنهاد منو پذیرفتید؟
جواب(استاد): بله! بله! البتّه هیچ انتظاری من شخصاً از کسی ندارم مخصوصاً اینکه افراد بخواهند حالا به یک شکلی حالا این مسائل و مشکلاتی که وجود داره. امّا دیگه حالا ببینیم «خود راه بگویدت که چون باید کرد!» ما هم که با توکّل بخدا میریم جلو! ببینیم چی میشه دیگه.
آقا: متاسفانه طبق قانون علف هرز یکسری از اتفاقاتی که داره میفته نیازمند راهنمایی خود شما هست، البتّه این مطلب خیلی مطلب ابتدائی هست و برای خیلی از دوستان قابل تشخیصه!...ولی من مطلب رو منتقل میکنم که یکی از مباحثی که توی(.؟.)هست بحث فساد اخلاقی هست... و فتواهایی که داده میشه راجع به وادی عشق که توی وادی عشق دیگه قوانین قبلی رفته کنار و ما بیباکانه وارد هرجور رابطه یی بشیم و انشاء الله که روابطمون هم آزاد هست و از این بابت...[به علّت سر و صدای زیاد این سوال بطور کامل قابل فهم نبود.]
جواب(استاد): بله! ببینید! این مطلب رو صحبت شده، با بنیانگذارانش صحبت شده و اشکالی که یا مسائلی که وجود داشته بحث شده انشاء الله قراره که رفع و رجوع بشه و این مسائل. توجّه بفرمایید من البته در قالب یه مثالی سعی میکنم که این مطلب جنابعالی رو توضیح بدم. ببینید ما مثلاً فرض کنید که توی عرفان نظری میگیم که میریم و یه جایی جنتّی مثلاً هست که لاتضاده! لاتضاده و حالا یه چیزی هست که ما نمیتونیم تصور کنیم که لاتضاده پس چی هست؟ خب چیزهای دیگر رو که نمیتونیم، لاتضادی برای ما مبهمه که یعنی چی؟ وقتی میگیم لاتضاده یعنی نه خیر معنی میده نه شرّ معنی میده «کفر و دین در برِ عشّاق نکوکار یکیست» عشّاق نکوکار اونیکه رفته اونجا دیده حالا متوجّه میشه که بابا! اگه بیاد اینجا این براش چیه؟ یکیه! و نمیدونم نور و ظلمت و نمیدونم عدل و داد و ظلم و اینها دیگه معنیش چیه؟ وقتی گفتیم لاتضاد یعنی همچین چیزی در اونجا وجود نداره. و ما اونجا باید یه تجراب دیگری رو مثلاً فرض کنید تجربه کنیم. حالا اونجا درگیر تضاد نیستیم حالا درگیر چی هستیم نمیدونیم، بگذریم! خب! از اونجا اونو رفتیم شهود کردیم حالا اومدیم اینجا، الان که اومدیم اینجا واقعیّتِ اینجا حاکمه! دوباره اومدیم حالا خیر و شرّ وجود داره! اینجا اگر این واقعّیت رو که « کفر و دین در برِ عشّاقِ نکوکار یکیست» همونه که متّهم به چی میشی؟ فلان... و ریختن خونِت (حلاله)! خب! این اشکال برای اینه که اگه اونجا این حرف رو بزنه درسته، اگه اینجا این حرف رو بزنه غلطه! درست شد؟ خب! بازی با واقعّیتهای اینجا، حالا اینو [لیوان آب] دست من دادن، نشانی از تضاده، یعنی تشنگی من رفع شدنش جایز (لازم) هست، خب؟ گرسنگی من، مسائل دیگه. بنابراین اونچه که من در لاتضادی شهود کردم فقط برای این بوده که بگن باباجان! اونجا یه همچین چیزی در انتظاره، یک دورنمایی رو بمن نشون بدهند، درکِش رو هم بدهند، فقط دورنما نباشه یک چرخی هم بزنی! حالا یک آبمیوه یی هست، یک قُلُپ هم سر بکشی ببینی که حالا چه مزّه یی هست اینیکه میخوان بهت بدهند.
ببینید! عشق اوّل، عشق دوم، عشق سوم و فلان؛ اینا اصلاً بحث گسترده و عمیقیه! خب؟ عشق، بی ابزاری، هوش، خلّاقیّت، خالق یک دو سه چهار، منم خالقم! شما هم خالقید! ما خالق چندمیم؟ این لیوان رو کی ساخته؟ خب ببینید! ما در سطح خودمون... بنابراین آیا ما هرچقدر رحمان باشیم با یک پلّۀ بالاترمون، میتونیم به اون اندازه باشیم؟! نه! هر چقدر اینجا عشق رو بفهمیم آیا عشق مرحلۀ بالاتر رو هم میتونیم بفهمیم؟ نه! بالاترش رو میتونیم بفهمیم؟ نه! ما اینهمه زور میزنیم نمیدونیم که در این مرحله که هستیم آیا واقعاً عشق رو درک کردیم؟! خب! بنابراین حالا یکی بگه که خب من مثلاً عشق دو، خب؟ عقل اول نمیدونم حالا عشق اول، عقل اول، عشق دوم، عقل دوم؛ اینا یک بحثهای خیلی مفصلی هست اینطوری نیست که ما یه مختصری رو اونجا آوردیم که فقط بشه یه اشاره یی تا شما هم که برخورد کردین تو ارتباطها و فلان بدونین اگه همچین چیزی اگه برخورد کردین درسته، آدرسش درسته، مثلاً، دو: بدونید که درواقع تفاوتی که وجود داره چیه! سه: خیلی دلایل دیگه! الان یک کسی بیاد بگه که نمیدونم مرحله دوم عقل دوم، فلان فرضاً اینه، اینجا علم محضه، حالا علم محض این،اون،فلان. ببینید اینها همه بی اعتباره! اینها همه باعث سردرگمی، نمیدونم اتلافِ انرژیِ ذهنی بقیه... البته بد نیست راجع به این موضوعها ما درگیر بشیم فکر کنیم، خب؟ ولی وقتیکه بیاد این ملاک قرار بگیره همون میشه که الان ما داریم ضربه میخوریم. باور بفرمایید همین مورد یکی از عمده ترین چماقهایی بوده که توی زندان وجود داشته. دقّت میکنید؟ و مدرک شده و حمایت هم شده! توجه میکنید؟ جالب اینجاست به خدمتتون بگم که یه مسألۀ انحرافی بیان که حمایتش هم کنن بصورت نامحسوس که خب! خیلی خوبه! آره! بعد از این به اون خودشون انتقالش بدن که آقا ایشون، ایشون، ایشون؛ خب؟ چرا؟ چون فردا وقتی خوب گل شد و چیز شد بگن که آقا! بیا ببینیم این مساله چی میشه؟ چون نمیتونه پاسخ بده خودمون هم قبول نداریم به اصطلاح به وسیلۀ همچین چیزی خودمونو نابود بکنن توی دل خودمون! خودمونو درواقع بیحیثیّت بکنن با توجه به یه مطلب نسنجیده یی که اصلاً منظور یه چیز دیگه بوده خب؟ در نهایت یه چیز دیگه دراومده و واقعاً خب یه مطالبی که روش؛ برای کوبیدن این ماجرا سوء استفاده میشه همینهاست که خودمون بهانه ها رو درواقع دستشون دادیم و خودمون ایجادش کردیم و خودمون نمیدونم چیکار کردیم وسیلۀ موثری گذاشتیم در اختیارشون که هر چقدر تونستن بکوبند ما رو.
آقا: استاد ببخشید! معذرت میخوام استاد! راجع به این جنگ تشعشعاتی که الان توش هستیم و حملات هم واقعاً خیلی در حد تیم ملّی! شده یه توضیحی لطف کنید.
استاد: ببینید ما یه بحثهایی، مثلاً فرض کنین در یک زمانی شده که دورنمایی دست ما بده که به اهمیّت یکسری چیزهایی توجه بکنیم دقت بکنیم! و بدونیم که خب چه چیزهایی امکان داره رخ بده که صرفاً جنبه مادّی و نمیدونم فلان و اینها رو نداشته باشه؛ و یک دیدی به اصطلاح[بدهد]. حالا در حال حاضر مشکل ما این مباحث نیست. یعنی چیزهایی که اولویّت داشت به اصطلاح اومدیم بحث کردیم صحبت کردیم. این مسائل فعلاً در حال حاضر چون یک عدّه یی نمیفهمند؛ وقتیکه میگیم مثلاً جنگ تشعشعاتی، فکر میکنن که الان چه اتّفاقی مثلاً میخواد بیفته! چه جوری میخواد چیز بشه! و خلاصۀ کلام و خیلی سربسته اینها دیگه جزء چیزهایی نیست که فعلاً ما...
اولویّت بر رفع نقایصِ خودمونه! نقایصی که خودمون قبول داریم که اینها وجود داره میتونه مورد بهانه قرار بگیره. حالا توی روزنامه ها هم خوندین«برگزاریِ کلاسِ فلان بدونِ پوششِ اسلامی! مختلط!». یعنی در واقع یه پارتی رو معرّفی میکنه، من خودم نمیدونم آیا واقعاً کسی همچین تخلّفی کرده یا نه؟ ولی ممکنه بعضاً حالا نه به این شکل، به یه صورتهای خفیفتری که مثلاً رعایت حجاب و پوشش اسلامی توی یه جایی نشده باشه، دقت میکنید؟ اینها بهانه یی، که خلاصه بتونیم دست کسی ندیم.
آقا: استاد برای جلوگیری از یکسری شایعات اگه لطف کنین این سؤالهایی که من میکنم رو جواب بدین. اگه ممکنه! شما از اوّل اینکه دستگیر شدین، بازداشت شدین تا حالا در انفرادی هستین؟
استاد: خیر! ببینید من سال گذشته در انفرادی بودم تا چند ماه بعد که به اصطلاح اعتراضات و مسائل مختلف و فلان و این حرفها، بعد که دیگه همسلولی میگذاشتن که اسمش انفرادی نباشه، و کلاً تا آخر سال، دوباره آخر سال دوباره درگیری و فلان که خب چرا بند عمومی فرستاده نمیشه! که نهایتاً موفق نشدم. ولی به مثلاً بند بزرگتری که نهایتاً دو نفره سه نفره باشه[فرستاده شدم] عمدتاً دو نفره و بعضاً سه نفره ولی بطور کلّی چیزه دیگه! قرنطینه است.
یکی از آقایان: خوش به حال اون هم سلولی!
آقا: دوستان سؤال کردن درمورد جنگ تشعشعاتی بعد شما فرمودین که اولویت الان چیزهای دیگه هست و برگشتین گفتین که درمورد حجابی که زمانیکه کلاسها برگزار بود الان که کلاسی برگزار نیست اولویّت چیه؟ اصلاً نمیدونم چیکار باید بکنم! اولویت چیه؟ هر قدمی که میخوام بردارم میگم نکنه اشتباه باشه! نکنه اینکاری که دارم میکنم غلط باشه! حالا بهترین نه! ولی اقلاً یه چیزی به من نشون بدین!
استاد: بله ببینید! یه مطلبی که خب حالا از اوایل عرایضی که خدمت دوستان کردم اشاره کردم که داریم به نقایص موجود تا اینجا اشاره میکنیم. یعنی چیزهایی که برامون دردسرساز شده اشاره داریم. از جمله اینکه خب روزنامه ها نوشتن، با خود من هم همینطور، این صحبتها هست. داریم به اون موضوعات اشاره میکنیم، دقت میکنید؟ و داریم به یکسری اشکالاتی که، حالا اگر یک دوستی داره فعالیّت هم میکنه بعد یک شاخ و برگهایی هم اضافه میکنه! یعنی خود فعّالیّته یک بحث داره حالا اون شاخ و برگها که ضربۀ اصلی رو داره به ما وارد میکنه! توجه میفرمایین؟ اینه و بعد خیلی از مطالب رو یا توجه به اینکه میگم من قبول کردم که فعّالیّت نکنم، دقّت میکنید؟ خیلی از مطالب رو دیگه من عرض کردم برای کسی نمیتونم تعیین تکلیف بکنم حالا به یه صورتی سربسته خدمتتون عرض کردم فقط خدمتتون عرض کردم که ما نگذاریم، اجازه ندیم به اسمِ ما کسانی بیان و مطالب خارج از موضوعات اصلی خودمونو بیاره و عنوان بکنه و مطرح بکنه و باعث بشه به کمک اون ما مورد حمله های مجدّد و غیره و اینها قرار بگیریم.
یکی از آقایان: (...) همچین صحبتهایی هست، به گوشمون میرسه که فلان اتفاق شده که استاد اینو گفتن در صورتیکه اصلاً همچین چیزی ما نشنیده ایم! ما که دسترسی به اون شخص نداریم...
استاد: ببینید! نه! هرکس که، یا هر جایی گفته شد که به اصطلاح این موضوع، که موضوع به درس مربوط بوده، چون من برای کسی درس خصوصی[نداده ام]! درس خصوصی ما نداشتیم! ما هر چی بوده برای همه بوده. به هر حال، حالا غیر از اینکه مثلاً شما فرض کنین یه جایی مثلاً میگیم ما دو نفر بودیم ایشون یه سؤالی پرسیده من اون سؤال رو جواب دادم. ولی هیچگاه خارج از چیز کلّی نبوده که من بیام مثلاً فرض کنید مال یک دورۀ مثلاً، به فرض حالا منتظر دورۀ نُه بودیم، مثلاً بیام برای ایشون بگم، بعد دیگه کسی مطّلع نباشه! مثل هست ها! این به عنوان مثاله! بنابراین هرجاییکه گفته شد که ما یعنی به یک منزله یی که خصوصی یک بحثی مطرح شده و حالا اون میخواد بیاد اون مطلب رو به مجموعه ارائه بده، فعلاً همچین صحبتی اصلاً نیست و بطور کلّی منتفیه! درست شد؟ بطور کلّی منتفیه. بگذاریمش کنار، حواشی و زواید و شاخ و برگها رو بگذاریم کنار، و دیگه حالا میدونم تکرار مکرّرات میشه اگه من بخوام بیشتر چیز کنم.
یکی از آقایان: ...همگی شاد شدیم/ دیدیم رُخت را همه دلشاد شدیم/ اینگونه نباشد که نباشی برِ ما/ باشی و فزون نمایی آگاهی ما .
استاد: قربون شما برم!
یکی از آقایان: درخواست من بود با زبان شعر.
یکی از آقایان: توی خواب و بیداری بنظرم رسید حفظ شدم گفتم تکرار کنم...
استاد : خیلی ممنون خیلی متشکرم به هر صورت عذر خواهی میکنم چون سر پا هم نگه داشته شدین دستتون درد نکنه.
یکی از حضار: استاد من خیلی معذرت میخوام منم مثل ایشون سراسیمه دویدم اومدم فکر نکردم الان اومدنم برای شما ممکنه مشکلی ایجاد بکنه با اشتیاق ولی میخوام بگم این جمع شدنه من مطمئنم (...)
استاد :بله یکی از تعهّدات من اینه که در مجامعی، در محفلهایی شرکت نکنم. ببینید برا همین هم، باز با عرض معذرت با توجه به اینکه بعضی دوستان مایل بودن که حالا به یه شکلی سؤالی به یه شکلی چیزای دیگه، ولی از نقطه نظر اینکه انعکاس اینجوری نداشته باشه و بحثِ در واقع این افتخار نصیب من شده دوستان برای دیدار عید و اینها به من این افتخار رو دادن اینو اینجوری تلقیش کردیم. دقت میفرمایید؟ که بارها ایجاد اشکالی نداشته باشه و انعکاسش هم غیر از این نباشه. حالا بعضیا فکر نکنن که مثلاً کلاسی تشکیل شده، جلسه یی تشکیل شده، این فقط حالا جنبۀ یک دید و بازدید خیلی معمولی داشته و به هر صورت تا اینجاش چیزی، مسأله یی نداره.
واقعیّت واقعیته، حقیقت حقیقته، این چیز خودشو داره اونم مسائل خودشو داره. البته اینها رو خب دیگه میدونین خیلی صحبت کردیم. بالاخره که این نون بخواد بیاد توی سفره، بخوای بری، بخوای بیای، بخوای زندگی کنی؛ همش متّکی به تلاش و کار و فعّالیّت و برنامه ریزی و اینهاست، خب؟ و اونور قضیه هم...
(یکی از آقایان در تکمیل سخن استاد: به جای کار عملی بیایم یک 1+ بدیم خب 1+ سر جای خودش ولی کارهای عملی هم بالاخره احتیاج هست دیگه.)
استاد: ببینید! ببینید! راجع به دعا، نفرین، اثرات جانبی یی که حول و حوش یک تلاش هست که یک چیزی بسته بشه یا نشه یا چی بشه همۀ اینها رو صحبت کردیم. اون اثرات خودش رو داره کاملاً ایمان اگه چیزی نبود که دعا نمیکردیم که! یعنی حرکت به پشتوانۀ توکّل به خدا، دعا، نمیدونم چی و اینه که هر امکانی رو که ممکنه مانعی باشه، پس اصل اینجا چیه؟ اصل حرکته دیگه! یعنی تو واقعیت اصل اون حرکته که ایجاد کار را میکنه. حالا پشتوانهٔ دعا هم وجود داره خب؟ و یه جایی میبینید که اون پیشی میگیره یعنی شما عزمت جزمه دعا هم کردی الان میری قبل از اینکه حرکت کنی دعا مثمر ثمر واقع شده! تو میگی اِ !چیزِ ما نیست، ما نیّتمون بر تلاش بود ولی اگه ببینید خب من پامو میندازم رو پام توجه میکنین؟ حالا اینجوری میکنم [بشکن]! میگم خب پس چرا اون بزرگترها نکردن؟
اونهایی که؛ اون تعبیرها اون تعریفها، دقت میکنین؟ اون تعریفها! تعریفهایی که در خصوص ائمۀ اطهار -علیهم السلام- در خصوص پیامبر اکرم -صلّی الله علیه و آله و سلّم- خب؟ وجود داشته! خب؟ پس چرا [نکردن]؟ کار اونها عمل اونها اثبات این بوده که واقعیّت چیز خودش رو داره، مسائل خودشو داره و باید حرکت بشه. حالا که حرکت کردند نمیدونم ملائکه، نمیدونم حالا هر چیز دیگری که خودتون بهتر میدونید خب؟ میتونه بیاد این وسط اونها هم اثرگذار باشه.
خانم: (...)چون هدف نشر آگاهی هست (برای اینکه شعور اجتماعی بالا بره) حتماً گشایشی ایجاد میشه، چند وقت پیش توی شبکهٔ مستند یک برنامه یی رو من دیدم که اون گروه نارانون بود(...) ولی احتمالاً بانیان اندیشه توانسته بودن این قضیّه رو پیش ببرند یه گروه مجموعه بودن به شکل غیر مستقیم بحث (اتحاد) رو مطرح کرده بودن و اون برای من نوید بخش بود (استاد: بله من اون فیلم رو دیدم وهمون بچه ها بودن) این قبلاً اتفاق افتاده که برنامه اش الان اجرا شد؟ میشه در این بستری که حتیّ مشکلات خفقان هست کارها رو به شکل علمی و تحقیقاتی جلو ببریم، من سؤالم این بود که (...) این مسأله رو برای درمان گروه معتادان به شکل ویژه نگاهش میکنیم یا مثل همون لِول دوره های خودمونو پیش ببریم؟ دوم اینکه ما توی گروههای غیررسمی که هم بحث امانتداری هست از واژه های همین مجموعۀ خودمون استفاده میکنیم منتها برای گروههای رسمی وقتی میخواهیم مسائلی هست اگر بخواهیم وارد عرفان(...) بشیم چون اینها خیلی حسّاسند به عنوان فرادرمانی اگه بخواهیم بگیم «کلاس مدیریت ذهن» از نظر شما اشکالی داره؟ چون واقعاً نیازمند هستند و وقتی که حالا ما توی اسمی که اصلاً مشکلی هست، هدف معرّفی شعور الهی هست و هدف درمانه و هدف اینه که به هرحال این آگاهی انتقال پیدا بکنه و اون بحث شعور جمعی بره بالا، از نظر شما مشکلی نیست ما اینکار رو بکنیم؟
استاد: ببینید درنهایت و درمجموع من متوجّه منظور شما هستم که به چه صورته. ما در سالها قبل که به مشکلاتی که برخورد کرده بودیم از همون یک جریان که شاید خیلی از دوستان بدونند که کدوم جریان بود شهودی هم داریم! خب؟ اینه که مشکل ما این هست که اصولاً حالا مافیای مخدّر که بسیار قدرمنده! که چیزهای خودشو داره حالا با نام دیگری(...) ولی بعد از اون کسانیکه بیان ادامه بدهند همچین مشکل سازیهایی برای مجموعه نمیکنن؟ یعنی با توجّه به لطمۀ (سنگینی که خوردیم) یعنی من نمیتونم برای شما بگم که چه لطمۀ سنگینی ما خوردیم چون هنوز شما چیز زیادی نمیدونید! توجّه می کنید؟ یعنی دو سه نفر چه خیانتی کردن و چه ضربۀ مهلکی زدند! حالا البتّه یه نفر که عاملِ... یعنی چیز بوده و اصلاً با همین نیّت که بیاد و این کار رو بکنه درواقع [اومد]، حالا اینه! بازهم من که هیچ اظهار نظری ندارم، نمیدونم، هر جور که به اصطلاح درمجموع فکر میکنید که درسته برای البتّه به نیّت کمک به معتادین انجام بشه، حالا دیگه بقیّه اش پناه بر خدا و بقولی هرچه بادا باد!
خانم: استاد! من سلام عرض می کنم، این سؤالی که می پرسم نمیدونم شاید تکراری باشه و خودمم خیلی از تحقیقهایی که سعی کردم با شنیدن فقط مستند با صوت و تصویر شما به گروهی از دوستان که در مجموعۀ بحثهای ما قرار میگرفتن در این مسائل، جوابشونو دادم. ولی خواهشم اینه که یکبار دیگه از زبان شما اینو بشنویم که تشعشعات کلامی یه نفری که شما بعنوان کسیکه (...)قبلها درس میدادن به دوستان در گذشته ها روی شاگردهاشون تاثیراتی می گذاشت یا نمی گذاشت؟ ما بعنوان کوله پشتی فروش کسی که فقط گفتیم ما کوله پشتی فروشیم و گفتیم بهتون دوست داشتید. میتونیم از کوله پشتی استفاده کنیم و تمام محرومیّتهایی که شدیم تا همین الان هم خوشحالیم ازین محرومیّتهایی که به این دلیل شدیم. حالا نمیخوام باز کنم بیشتر ازین، چون من سعی کردم تمام صوتهای شما رو گوش کنم حتّی تمام اون تلفنهایی که حتّی با دوستان تبریزی داشتین و صحبتی که کردین و بحث امانتداری شما مطرح بود و نقش امانتداری، من میدونم که شما صلاح میدونستید و یه بحثی پشت این داستان بوده که حتّی اگرمحور وجودی من اصلاح نشده بعنوان یه کسی که اینجا نشستم و ادّعای فرادرمانگری داشتم یه بحثی بوده که ادامه داشتم ولی اون کسیکه ما می خواهیم باهاش صحبت کنیم رو چه جوری راهنماییش کنیم؟
استاد: ببینید باز این بحث کلاسی اینها (است) با توجّه به اون موضوعی که خدمتتون عرض کردم نه موقعیّتش هست نه فرصتش هست اینها نیاز به توضیحات کامل و مفصّلی داره.
همان: شما فقط به من بگید "با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی"...؟
استاد: بالاخره خارج میشیم (از بحث) و جنبۀ چیز پیدا میکنه، اینها رو اجازه بدید که به اصطلاح ازش بگذریم. اینها یه بحثهایی هست که دلیلی نداره همه بپذیرند! دلیلی نداره بپذیرند. اونهایی که خالی الذّهن هستند، بیطرف هستن، میان کلنجار میرن و آخر یا می پذیرند یا نمی پذیرند. عذر خواهی میکنم ازتون البتّه چون به اصطلاح قرار شد جنبۀ کلاسی و این چیزها نباشه و جنبۀ دید و بازدید (عید) داشته، از اون لحاظ.
همان: من فقط خوشحالم وقتی خرید عید می خواستم بکنم از ته دل با تمام وجود آرزو کردم گفتم خدایا! یعنی میشه این عید هم استاد منزل خودشون باشند!
استاد: بله! همون رو گفتین که ما الان اینجاییم! حالا فهمیدیم که از کجا آب میخورده!
(خنده حضار). من عذرخواهی میکنم ازتون و واقعاً شرمنده هستم ازتون به خاطر این وضعیّت. لطف کردین واقعاً!
استاد: تبریک عرض می کنم سال نو رو، انشاء الله سال خوب و پربرکتی همهٔ دوستان داشته باشن از نظر برکات آسمانی و بالاخره حتّی زمینی و همه چی!
خیلی لطف کردین واقعاً زحمت کشیدین تشریف آوردین. و با عذرخواهی فراوان از اینکه کمبود جا داریم، کمبود محلّ و بعضی از دوستان پایین نشستند. به هرصورت منکه نمیدونم دیگه چی بگم. فقط میتونم تشکّر بکنم از زحمات یکایک شما دوستان عزیز. چون میدونم که واقعاً همه از روی عشق، با خلوصِ نیّتِ کامل آنچه که از دستشون برمیومده، هر کس آنچه رو که فکر میکرده درسته انجام داده. حالا من به دوستان قبلی هم توصیه کردم که اگر احتمالاً بخاطر اختلاف سلیقه ها نسبت به همدیگه دچار سوءِ نظری شدند، دچار سوءِ برداشتی شدند، همه رو فراموش کنند. چونکه من میدونم که همه دوستان واقعاً عاشقانه آنچیزی که ازدستشون برمیومده انجام دادن حالا هرکی با فکر خودش! خب؟ و مشکلی که داریم یک مقداری تفرقه یی که بخاطراختلاف سلیقه ها هست. همه رو بگذاریم کنار، هر کسی به اصطلاح آنچه که انجام داده درست بوده! چون بازم من، قبلاً هم گفتم شهادت میدم با همهٔ وجودم که تک تک دوستان رو ایمان کامل دارم که با حُسنِ نیّّت آنچه که انجام دادن، انجام شده، حالا درست و غلط و هر چیکه بوده بالاخره پشتش دلسوزی قرار داشته. خیلی کم، معدود، شاید کسانی با سوء نیّت؛ البته باز اصلاً نمیتونیم روش اسم سوء نیّت رو بذاریم. ولی به هرحال خیلی کمند معدودند کسانیکه اومده باشن فرض کنید بخاطرنمیدونم چیزایی غیر از مسائل این مجموعه حرکت کرده باشن. پس مصلحت مجموعه بالاخره مدّ نظر دوستان بوده.
و یک مطلب دیگه هم که توصیه کردم و برای ما ایجاد مشکل کرده، یعنی مشکل عمدۀ مجموعۀ ما بوده؛ حواشیی است که بعضی از دوستان به موضوعِ عرفان کیهانی اضافه کردن. حالا مطالب جدید رو دیگه خودتون در جریان هستین که مطالبی بوده که شخصیست! یعنی آگاهیها و مسائلی که افراد دریافت میکنن شخصی و مختصّ خودمونه! یه ارتباط عام و جنرال بوده همه تجربه کردیم و یه ارتباطات خاص هست که برای هر کسی باید بیاد و توش تجربه بکنه و ببینه که به چی میرسه و چی پیدا میکنه. توی سوگند نامه تون هم هست " و از یافته های خود"! خب؟ این فراموش شده که از یافته های خود قرار نبوده که سوء استفاده بشه. بنابراین مشکل عمده یی که البته من برای دوستان سری قبل هم مفصّلتر توضیح دادم اینه که عمدۀ اشکالات بر سر اینه که گفته میشه فلان کس اینو گفت، یعنی توی زندان البته منظورمه، یا ایرادی که به ما میگیرن، در اینه که فلان مربی اینو میگه! فلان چیز این کار رو کرده! فلان کس اینجوری شده و عمده اشکالات روی حاشیه است. روی خود موضوع به اصطلاح ما تونستیم همواره دفاع موثر داشته باشیم یا حداقل ایراد خیلی مهمی وارد نشده.
پس درواقع انتقال بدیم به سایرِ دوستان که ما برگشت می کنیم به اون الفبای ناقصی که تونستیم تا آخرین فعّالیّتهامون تونستیم بیاییم و اون رو پایه گذاری بکنیم ولی الفبای ناقصیه! حتّی الفبا هم کامل نشده که چه بخواد به اصطلاح بعد از اون چیزی با اون نوشته بشه! یا یک فونداسیون ناقصی اجرا شده روش ساختمونی اجرا نشده که حالا بعضی از دوستان ممکنه بیان روی این بخوان برج درست کنن! درست شد؟ و حالا دوستانی که چه خود شما که اینجا تشریف دارین و چه با دوستان دیگری که در ارتباط هستید؛ موضوع اینه که برگردیم به امانتداری، برگردیم به همون اصلِ موضوعی که خود ما بصورت عام باهاش سروکار داشتیم. حواشی رو بذاریم کنار! روی حاشیه ها هیچکس مانوری نیاد! هیچکس چیزی نگه چون درست نیست، غلطه! کاملاً حاشیه ها فقط برای خود فرده! و برای وقتیکه قراره بیاد و مطرح بشه و اینها، اشکالات عدیده یی ایجاد میکنه که شاید بعضاً اگر بیاییم بین خودمون ببینیم درگیرش هم شدیم، حملات، بیرونریزیها و مسائل مختلفی که خودتون بهتر استحضار دارین. این دوتا موضوع خیلی به ما میتونه کمک بکنه و بقیّۀ موارد خب تا اینجا دفاع شده و بازهم قابل دفاع هست. البته وضعیّتی که پیش رو داریم، یا من بصورت مشروط آزاد میشم و بهانه یی که موجوده اینه که من اگه بیام بیرون میگن فعّالیّت میکنی دوباره فعّالیّت و فلان. بنده هم عرض کردم که نه! من دیگه فعّالیّتی ندارم. خب این میشه آزادی مشروطی که الان قانوناً به من تعلّق میگرفته.
خانم: چیکار کنیم برای آزادی شما؟ ما باید چه حرکتی انجام بدیم؟
استاد: ببینید! من نمیتونم هیچ چیزی رو تعیین بکنم! و از یه طرف هم اصلاً دلم نمیخواد کسی و کسانی به مشکل بخورن! به دردسر بیفتن! اینو واقعاً میگم خدمتتون! من پیش از اونکه بفکر خودم باشم واقعاً به مشکلات دوستانیکه درگیر شدن با این مسأله؛ مثلاً فرض کنید ایشون خوب؟ و مدّتی رو در حبس و اینها مجبور شدن بگذرونن ولی به هرصورت این چیزیست که صرفاً جهت اطّلاعه! و حالا اینکه چیکار باید کرد و چطور باید بشه به اصطلاح در جریان باشیم. حالا این مسأله نه تنها نسبت به من، یعنی نسبت به عمدهٔ زندانیها درواقع این مسائل وجود داره. اگرهم آمدیم بیرون که گفتیم فعّالیّت نمی کنیم فعّالیّت هم نخواهم کرد. و حالا دیگه شکایتها هم ما صرفنظر میکنیم بدلیل اینکه پیام ما همیشه پیام صلح با دیگرانه، حالا از بالا تا پایین، پیام صلح بوده حالا دیگه ببینیم که...
خانم: ببخشید استاد! تا کی مشخّص میشه که یعنی ما اقدامی بکنیم؟
استاد: ببنید! من فکر میکنم که این یکی دو ماهه همه چی معلوم میشه، توی این یک ماه اخیر خیلی چیزها معلوم میشه که به اصطلاح چیه! خب حالا به هر صورت مسألۀ ما اینه و باید بگونه یی عمل بکنیم که عملکرد یا اونچیزهایی که ممکنه ایجاد اشکال بکنه؛ که عمدتاً بر میگرده به تخلّفاتِ مربّیها! عمدتاً! یعنی تا اینجا که من درگیر بودم اونجا و رودررو بودم و نمیدونم ساعتها فیلم و غیره و اینها؛ عمده مشکل ما عمدۀ مجموعۀ مشکل ما [...صدا نامفهوم] فعّالیّتِ افرادِ مجموعه خارج از رَویۀ عادّیست.
خانم: استاد! فعّالیّت دیگر دوستان به پای شما نوشته میشه؟
استاد: ببینید، دقیقاً! دقیقاً اینطوریه! خب البتّه نمیخوام بگم که درست هم نیست! میگن به هرحال شما اومدین ارائه دادین حالا ایشون روش این حرف رو میزنه! اون روش این حرف رو میزنه! این داره باهاش این کار رو میکنه! اون داره باهاش این کار رو میکنه! خب؟ و به هرحال شما باید پاسخگو باشین! اتّهام «مفسد فی الارض»؛ همین بخشش (بخش آن) برمیخوره به اتّهام «مفسد فی الارض». که به اصطلاح اومده یه کاری کرده که باعثِ مثلاً فرض کنین این شده که اون دینش رو از دست بده! چرا؟ چون فلان مربّی راجع به خدا اینجوری گفته! اون نمیدونم چی بشه! فلان کلاس حجاب اسلامی رو رعایت نکرده! اون نمیدونم چی بشه چون فلان مربّی راجع به نمیدونم فلان مسأله این حرفها رو زده! بنابراین اگر ما این حواشی رو، یعنی واقعاً این پیغام رو به سایر دوستان برسونید؛ هیچ چیزی خارج از اون روند اصلی و کلّی اعتباری نداره! اعتباری که بخوان بیان عامش کنن ها! و بخوان بیان از اون مطالب هم خارج بشن! حرفهایی که سلیقۀ فردی رو وارد قضایای ما بکنن. خب؟ بنابراین امانتداری باشه من پاسخگوام، اونچه که گفتم من مسئولیّتش رو قبول میکنم، درسته؟ ولی اونچه رو که من نگفتم اصلاً با سلیقهٔ من، با فکر من جور درنمیاد، خب طبیعتاً نمیتونم دفاع کنم! یک بحثی باید قابل دفاع باشه! ... الان شما اون حرفهایی رو که شنیدید آیا حرفهایی رو که بعضاً میشنوید قبول دارید؟ قبول میکنید؟ مثلاً بگن فلان مربّی اینو گفته قبول میکنید شما؟ قبول نمیکنید دیگه! وقتی خودتون قبول نمی کنید دشمنانمون چجوری قبول کنن؟ درست میگم؟
خب پس اوّل از اصلاح خودمون باید شروع کنیم «خود شکن آیینه شکستن خطاست». هروقت ما اشکالها و ایرادهای خودمونو برطرف کردیم؛ تو این موارد تونستیم دفاع بکنیم؛ اونوقت دیگه قاعدتاً حَقّانیّتِمون باعث میشه که دفاع کنیم. البتّه خب من جواب دارم که خب شما مرکزیّت این قضیه رو اومدین حذفش کردین؛ حالا جریان خودمختار شده و هرکی ساز خودشو میزنه و طبیعیه! و دیگه که اینجوری باشه، خب شما اجازه میدادین مرکزیّت باشه اونوقت اون مرکزیّته میومد جوابگوی تخلّفات افراد بود. و اجازه نمیداد یه نفر خارج از اون روند اصلی، چیکار بکنه؟ تخلّف بکنه، تا تخلّف میکرد می گفتیم آقا این از من نیست! خب راحت میشد میرفت. حالا اگر یه کسی میخواد عرض اندام بکنه طبق سلیقه های شخصیش البتّه خب میتونه بحثی نیست منتها نه بنام.
خانم: استاد! میدونین الان قضیّه چیه؟ بیشتر بچّه ها الان هر جایی هم که اختلاف هست تا میاییم میگیم چرا اینجوری میگی؟ میگه استاد فلان جای سی دی اینجوری گفته! مثلاً «تا هیچ نگذاری که باز نخواهی گشت» حالا این رو بسط میدن به نظر خودشون ها! بعد کلّی ماجرا میشه که حالا اینجا که دوباره نمی خواهیم بیاییم...
استاد:«تا هیچ نگذاری» یعنی میخوای بری پیک نیک، یادت نره نمیدونم کبریت برداری! نمیدونم اینو برداری. اتّفاقاً من این مثال رو هم زدم گفتم میری پیک نیک؛ در پیک نیک شما لنگ یک چوب کبریت میشی! یعنی مثلاً رفتی نشستی یه جای دوردستی حالا اومدی غذا رو داغ کنی میبینی که کبریت یادت رفته! حتیّ مثال زدم گفتم هیشکی پیک نیک با خودش یخچال ساید بای ساید نمیبره! یه یخدان میبره! یه چیزِ کوچیکِ جمع و جور میبره! اینها همه توش یه مسائلی بوده. «تا هیچ نگذاری» یعنی یادت نره، یه فرصت داریم تا ما بدونیم فلسفۀ خلقتمون چیه! چی رو باید پیدا کنیم، اون چیزی رو که باید پیدا کنیم. خب؟ فلسفۀ خلقت و اینها توی این رابطه است. سرِکار گذاشته نشیم! حالا «تاهیچ نگذاری» نریم اونور بعد ببینیم که اصلاً ماجرا یه چیز دیگه بوده! خب؟
ما اینجا حقیقت رو فدای واقعیّت کردیم! ما گفتیم واقعیّت سرجای خودشه. نه مرتاضیم، نه تارک دنیا هستیم، نه گفتیم چی...نه! میخوریم، مینوشیم، میریم، میاییم این میشه واقعیّت. حقیقت رو هم بشدّت دنبالشیم. ببینم مگه قرارمون بهشت نقد و اینها نبود!؟ درسته؟ خب؟ نه اون بهانه یی رو که میگیرن که آقا! دراویش میگن برید بشینید گوشه یی و فلان! نمیدونم کار نکنید، تلاش نکنید و فلان. ما آیا اصلاً اینجوری صحبتهایی کردیم؟ ما یکذرّه از واقعیّت رو از دست نمیدیم! خب؟ میخوریم، می پوشیم، میریم، میاییم. نه تارک دنیا شدن رو قبول داشتیم نه اینجور مسائل رو ولی دنبال حقیقتیم. چرا اومدیم؟ از کجا اومدیم؟ کجا میخواهیم بریم؟ آیا این جرمه که بخواهیم بتونیم بفهمیمش!؟ خب فلسفه خلقت رو که نتونستیم واردش بشیم به اون صورت و حالا یه مقدّماتی صحبت کردیم از حلقه ها، یه الفبایی، خب؟ الفبایی رو اومدیم به اصطلاح وارد شدیم که بتونیم به اصل ماجرا یکموقعی بپردازیم. خلاصهٔ کلام سرتونو درد نیارم دوستان بد وضعیّتی هم نشستند روی زمین و اینها. اینه که ایندفعه اگه برگردند به اصل ماجرا، ما حالا نیّتمون هم این بوده بگیم بابا! خیّام بدبختِ بیچاره هم که گفته «تا هیچ نگذاری که نمی آیی باز» اون بیچاره هم با زبانِ بیزبانی در نمیدونم حالا شرایطِ خفقانِ زمانهای خودشون، مسائل مختلف، اومده یچیزی گفته، حالا گیریم که اونیکه اونها فکر میکنن گفته باشه ولی یک خروجی منفی، ما داریم ازش خروجی مثبت میگیریم. این چه اشکالی داره؟ «تا هیچ نگذاری که نمی آیی باز» من دارم میگم که کلام من، صحبت من، این بود که مبادا بریم بعد ببینیم که اونچیزی که میخواستیم ببریم نبردیم! خب چه اشکالی داره حالا ما از این شعر خیّام استفاده می کردیم و استفاده کردیم! درست شد؟
امّا اگه قرار باشه حالا بیان روی این ماجرا درست بشه و حرفهای دیگه و رجوع نشه به بقیّۀ صحبتهایی که بنده خدمت دوستان درس پس دادم، عرایضی رو به هرحال گفتم، نتیجه گیریهایی کردم که بخش نظری عرفان ما رو تشکیل میداده؛ خب؟ دیگه این به اصطلاح امانتداری نیست!!! و در خیلی از موارد هم عمدی نیست ها! در خیلی موارد عمدی نیست! عدم توجّه و عدم دقّته!
آقا: استاد! اجازه میدین ما با این دوستانیکه، البتّه تا حالا هم این اتفاق افتاده و جریان داره، یعنی هم درعالَمِ به اصطلاح فضای مجازی، هم در عالَمِ عینی برخورد میشه با دوستانیکه میان اون برداشتهای شخصی خودشونو درواقع به اسم این مجموعه میگن یا میان تفسیر میکنن فرمایشات شما رو میان خودشون با برداشت خودشون تفسیر میکنن، عین همین جریانیکه در مورد فکر کنین قرآن مطرحه، تفسیر که میکنن هرکسی برداشت خودشو تفسیر میکنه!
استاد: بله! ما الان 350 نوع تفسیر قرآن داریم! خب؟ 350 نوع!
آقا: شما اجازه میفرمایین دیگه؟! مشکلی که نیست ما برخورد می کنیم؟
استاد: اینکه نهایت محبّت شماست! حالا که شما فرمودین چون باز من تا حالا همچین خواهشی نکرده بودم! فقط همین درد دل کرده بودم که بابا ما مشکلمون اینه! ولی حالا که شما میفرمایید و حالا زحمت کشیدین تا اینجا تشریف آوردید؛ ببینید پیامبرِ این قضیّه باشید که به دوستان پیام بدین حالا فضای مجازی و فلان و بیسار و بهمانه که بابا! اصل موضوع رو از دست ندیم فرعیّات رو اجازه بدیم تا برای بعد و بپردازیم به مسأله، امانتداری شرطِ اولِ قضیّه است. ببینید بما نگاه میکنن به مجموعۀ ما نگاه میکنن که خب این مجموعۀ عرفانی با اون حالا قابلیّتهایی که، من چون برای اونها نوشتم برای شما هم میگم، [قابلّیتهای] کمنظیر! من الان داشتم به دوستان قبلی میگفتم تا امروز کسی از زبان من تبلیغاتی نشنیده. ما هر کسی اومده مجموعۀ ما، با معرفی و شهادت دیگری اومده. هیچوقت من به کسی نگفتم بیا، برو، یعنی به هیچکسی! هیچ نوع تبلیغی، هیچ چیزی در این سالها هیچ موقع من ندادم ولی مطلبی رو که اونجا عنوان کردم اینه که جامعترین، کاملترین، ساده ترین، فراگیرترین و،و،و سنّتهایی که شکسته شده در این عرصۀ عرفان؛ اینه که فابریک شدنش، بحث به اصطلاح«آنکه را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند» ما زدیم تو این مَلاجِ اینکه یه انقلابی بوده که؛ یعنی چه!؟ هرکی هر چی بلده باید بیاد وسط بریزه! یعنی چی؟ «آنکه را اسرار حق آموختند /مهر کردند و دهانش دوختند؟! »
حالا من اصلاً هیچ موقع این چیزها رو نگفتم خیلی بحثها هست! یعنی چی؟ یعنی درواقع عرفان کیهانی اعتراضی بوده به اینکه این مالِ عرفان نیست! این مالِ دنیایِ عرفان نیست! ...در تمام این مدّت برای من میگفتن که این میبایست برای خودت بود، خودت اگه داشتی فقط برای خودت بود! چرا اومدی [عمومیش کردی] حالا حتّی در زمان قبل درجاهای دیگری هم که شهودی ازبین خودتون هم دارم اینه که [گفتن:] این درست! اینها درست ولی فقط می بایست برای خودت نگه میداشتی ...و مشکلِ تو دقیقاً همونه!
ولی نه! قضیه به اصطلاح چیز دیگریه! مسأله اینجاست که وقتی گفتن چرا تنها اومدی؟ خب؟ قبول کردی که اینرو به بقیه بدی! «آنکه را اسرار حق آموختند» دیگه اصلاً معنا نمیده! خب؟ چون میگن تو خودتو فقط نجات دادی! تو فقط بفکر خودت بودی! حالا اگه بخوای به فکر دیگران باشی، مجبوری حرف بزنی! مجبوری خودتو در معرضِ حسادت قرار بدی، در معرض نمیدونم مسائل مختلف قرار بدی و خطر کنی. بدون بها که نمیشه اینکار صورت بگیره! و به نظر من اصلاً مهم نیست کی اینکار رو انجام بده! چون اگه من انجام بدم میگن چرا ایشون؟ اگه ایشون انجام بده میگن چرا ایشون؟ هرکی انجام بده میگن چرا ایشون؟! خب پس کی؟ بالاخره یه نفری[باید انجام بده]! یه دفعه در آنِ واحد باهم ده نفر که نمیان یه کار مشخّصی رو انجام بدن! شما هر جور حساب کنید یکی جلوتره! خب حالا انجام داده، ریسکش رو هم پذیرفته، خطرش رو هم پذیرفته، همه مسائلش رو هم پذیرفته! دیگه فرقی نمیکنه! حالا بقیّه میخوان هرکسی یه جوری از این نَمَد برای خودش یه کلاهی درست بکنه! و حالا خیلی مسائل مختلف. این ایجاد اشکال و خدشه میکنه.
بنابراین این زحمت رو همهٔ دوستان بکشن و این پیغام رو فضای مجازی یا به هرصورتی؛ که دیگه ممنوع! اینکه قرار باشه دریافتِ شخصی که فقط برای خود فرد هست یعنی باهاش تمرین میدن مشق میدن، چیکار میکنن. توی موسیقی بعضاً یه استاد موسیقی به این شاگرد یه جور نُت میده یه جور باهاش کار میکنه با اون یکی شاگرد یه جور چیز میکنه، خب؟ حالا این هوشمندی با ایشون یه جور با آگاهیها بازی میکنه، با ایشون یه جور بازی میکنه، با ایشون یه جور بازی میکنه! ما نمیدونیم. اگر ایشون بیاد بگه که اون سبکی که شما داره بهت موسیقی یاد میده، سبک من بهتره! بعد ایشون به اون، اون به این...بعد آخر همه راه رفتن خودشون هم یادشون میره که پس بالاخره که چی؟ خب؟ کدوم درسته؟ کدوم غلطه؟ بعد خودمون هم گیج و کامپوزیت شده! یعنی باید به عقب برگردیم، خب؟ آخرین چیزهایی رو که داشتیم دیگه از اونجا به بعد ممنوع که کسی بیاد بگه که آقا؛ یعنی یک منی مطرح بکنه که آقا! نه! من مثلاً این حلقه اینجوری، اون فلانه اونجوری! بیاییم اینو رسماً و آشکارا و چی، همه باهم وقتی اینکار رو بکنیم عدّه یی که متاسّفانه در بین ما هم نفوذ شده! شما نمیدونید من حالا نمیخوام زیاد باز بکنم این قضیّه رو، متاسّفانه این جریان برای خودش اهمّیت داشته بطوریکه عدّه یی بیان نفوذ کنن توش! و بیان به زبان ما، با مطالب ما، با مدارک ما؛ بعد شروع کنن حرفهایی بزنن که اون حرفها مستند بشه برای محاکم و مراجع و این صحبتها. متاسّفانه! متاسّفانه! اینکارصورت گرفته و ما باید حواسمون جمع باشه و اگه بیاییم اینکار رو بکنیم اونها هم چی میشن؟ یدفعه دست و بالشون بسته میشه چون تا بیان یه حرف خارج از رده بزنن انگشت نما میشن که اِاِ! ایشون هم مثل اینکه! یعنی اینجوری بگم هرکس حرف خارج از اون بزنه با اون نفوذی هیچ تفاوتی نداره! حالا میخواد عامداً، سهواً باشه، عمداً باشه و اینها...منم البتّه میگم ها عُمدتاً اگر غیر از اینها باشه واقعاً عشق و علاقه و فلانه ولی بعضاً ممکنه که کم توجّهی بشه.
یکی از آقایان: ولی باید برخورد بشه! پیام دیگه خیلی روشنه دیگه! استاد دارن میگن آخرین مطالبی که بنده گفتم بعد از اون هیچ چیز اضافه یی ما نگفتیم! هرکسی حلقه میاره، کلاس دورۀ ده رو میذاره، اعلام میکنه فلان چیز، موجودات فلان چیز، فلان حلقه رو در روح جمعی هم میشه اعلام کرد، بعد اینو به شکل مجازی در همه دنیا پخش میکنن ممنوعه! استاد دارن صریحاً میگن ممنوعه اینها، برخورد بکنین!
یکی از آقایان: البتّه ببخشید این بحث برخورد رو قبلاً توضیح دادن ها! خدایی نکرده بحث حرمتشکنی، بحث اون چیزهاییکه بعضیها میتونن از این آب گل آلود ماهی بگیرن، نه! امر به معروف و نهی از منکر برای خودش شرایطی داره، داخل اون شرایط، خدایی نکرده حریم کسی شکسته نشه!
یکی از آقایان: بالاخره ما باید از حریم مجموعه و عرفان حلقه دفاع بکنیم، با رحمانیّت! ولی درهرصورت حریم مجموعه مهمتر از حریم شخصه!
یکی از آقایان: استاد معذرت میخوام! یه سوال من دارم، خدایی نکرده، اگر زمانیکه شما برمیگردید، امیدواریم که هرچه زودتر به جمع خانواده و جمع دوستانمون برگردین، اگر زمانی طولانی شد وظیفۀ هر کدوم از ما چی میخواد باشه؟ اینکه اصطلاحاً آیا اگر منِ نوعی اومدم حرکتی کردم، تخلّفی کردم، یه مورده، آیا به حساب شما میخواد نوشته بشه یا به حساب شخصی من؟
یکی از آقایان: اجازه بدین من بجای استاد جواب بدم، چون ایشون بازنشسته شدن!(خندهٔ حضار) انشاءالله این(مرخّصی) موقتّی تمدید میشه و اگر هم تمدید نشد زمانیکه اومدن بیرون ایشون هیچ فعّالیّتی نخواهند داشت این یک! دو، اگرایشون صلاح این نبود که بیان بیرون طبیعتاً همه محورهایی که صدایِ اعتراضِ در قالب حقوق بشر زندانیانی نظیر ایشون زندانی عقیدتی و سیاسی هستن، وظیفۀ هر مسلمان و هر انسان هست بعنوان همنوع باید فریاد بزنیم اون هم داخل چهارچوبهایی که به هرحال از نظر جمعی بهش میرسیم بهتره این نوع سؤالات از زبان استاد به هرحال پاسخ داده نشه! ببینید آتش به اختیار هم باید در قالب یک وحدت باشه، هستند دوستانیکه به هرحال با دیدگاههای استاد آشنا هستند و میدونند که نظر استاد راجع به این مسائل چی میتواند باشد و انشاء الله اگر این اتفاق اوّل نیفتاد بموقع اطّلاع رسانی میشه!
... صدای نامفهوم حضّار
استاد: در این خصوص من خدمتتون عرض بکنم که من تکلیف خودمو میتونستم معلوم بکنم که معلوم کردم! من اگر اون تو باشم برای خودم رسالت دفاع از حقوق بشر رو و جلوگیری از جرم و جرائم رو دیگه انتخاب کردم و اصلاً بحث عرفان میره در یک حاشیه یی! اگر که مشروط آزاد بشم همونطور که خدمتتون عرض کردم که ما چون دیدمون صلح و فلان و صحبت هم بوده و خدمتتون گفتم دیگه فعّالیّتی نخواهم کرد. خب فعّالیّتی هم نمیکنیم میاییم و مسأله منتفی میشه. حالا شکایتها هم میمونه چون به صورتهای دیگه یی هم بالأخره این قضایا در جریان هست. ما برای اینکه مجموعه مون دچار دست اندازی نشه شکایتها رو هم چی کار میکنیم؟ چشمپوشی میکنیم.درست شد؟ این تکلیف من! من نمیتونم برای دوستان برای شماها دیگه نسخه بپیچم و بگم چیکار بکنین! چیکار نکنین! من تکلیفم که معلومه! حالا هر کس دیگری برحسب موقعیّت خودش، مسائل خودش، اصلاً اعتقاداتی که نسبت به حقوق بشر است، نسبت به مسأله که داره دیگه نمیدونم چیکار بتونه بکنه، اون دیگه حق هر کسیست! حقّ بشره، حقوق بشریست! حقّ هر انسانیست که کاری بکنه یا نه!
در این خصوص هم چون به اصطلاح قرار بوده و قرار هست که دیگه من در خصوص عرفان کیهانی مِن بعد نروم، اینی که گفتم اعتراضات نسبت به گذشته بوده، خب؟ و نسبت به اینکه ما از کجا ضربه خوردیم، این جلوی این ضربه رو بگیریم، توجّه فرمودین؟ جلوی ضربه رو بگیریم! حدّاقل آبروی خودمون رو حفظ کنیم! توجّه میکنین؟ ایرادی که دشمنان میخواهند بما بگیرن ما خودمون از خودمون بگیریم. و بیاییم کلاه خودمونو اینجا قاضی کنیم بگیم :"بابا! حالا درسته که اینجا اینجوریه و فلان، بعد هم مقّصر نبودیم، مرکزیت از بین رفته! مدیریت از بین رفته. این جریان بدون مدیر و برنامۀ خودجوش بالاخره اومده جلو و تازه خیلی هم از یه نقطه نظرایی، انحرافاتش نسبت به پیشبردهاش خیلی خیلی کمتر بوده خب؟ به هرحال در رفع نقص نسبت به گذشته داریم صحبت میکنیم که حیثیّتمون رو حداقل تا اینجا حفظ بکنیم و حقّانیّتمون، و اینکه اومدیم اگه وقت گذاشتیم عمر گذاشتیم، واقعاً همه دوستان علی الخصوص بعضیها خیلی از زندگیشون مایه گذاشتن این قابل اغماض نیست واقعاً! توجّه میکنید؟ حالا به خاطر سهل انگاری یه نفر دو نفر آبروی همهٔ این آدما بره. حالا خود ما اصلاً هیچ چی، آبروی اینهمه انسانهای بزرگواری که توی این قضیّه، واقعاً میگم من شهادت میدم، امیدوارم که یه روزی بتونم به اصطلاح خاطراتی از این قضیّه بنویسم و بگم که تک تک افراد چه کارهایی چه خدماتی کردن چه جوری بوده و بدونیم، حالا گرچه میدونم خود اونها همچین انتظاری ندارن و خود مجموعه هم، دیگه حالا بالاخره این وادیِ عرفان وادی این تعریفها و تمجیدها شاید مثلاً نباشه! ولی به هرحال سپاس و قدردانی از انسانها سپاس و قدردانی از خداونده! نگذاریم این زحمات و تلاشهای این دوستان هم هدر بره و حالا شاید بالاخره این مجموعۀ موضوعات و تحقیقاتی که تا اینجا اومده حالا در آینده بدردِ انسانها بخوره حالا که این زحمت کشیده شده تا اینجا اومده عیبها و نقایصش رو بذاریم کنار، اصلش رو (...) نگهش داریم. خب؟ با این امید که شاید حالا یه روزی بدرد بخوره حالا اصرار نمیکنیم که همین الان چی باشه چطور بشه بیسار بشه، منظور اینه حالا به هر زبانی، به هرصورتی، به هرشکلی این رو بهمۀ دوستان برسونید. داخل، خارج، داخلِ کشور، خارجِ از کشور و همۀ عزیزان که بابا! مسأله اینجاست که اگه میخواهید خدمت بکنید، این خدمته، اگر که نه! بحث منم منم و مثلاً اینهاست که خب دیر یا زود این سَره و ناسَره بالاخره معلوم میشه و یک سِری عواملی که ممکنه در بینمون اومده باشن و این چیزها رو دارن رایج میکنن جلوش گرفته بشه.
خانم: ببخشید ما وارد کلاس بیکلاسی نشدیم هنوز؟
استاد: ببینید! خیر! توضیح دادم ما حتّی الفبا رو تکمیل نکردیم! یه کتاب با چی نوشته میشه؟ با الفبا، حالا شما حسابشو بکنید که تازه الفبا نوشته بشه آیا هر کی که الفبا رو بلد باشه میتونه برداره مثلاً یه کتاب قابل توجّه بنویسه؟ نه! قبول دارین؟ خب! وای به حال اینکه این الفبا ناقص هم باشه! مثل بچّه یی که کلاس اوّلی رفته باشه مثلاً نصف الفبا رو خونده، مثلاً بگیم ها حالا یه موقع خدایی نکرده چیز نشه، قیاسِ مع الفارقه! خدایی نکرده جسارتی نباشه، من نسبت به آن چیزیکه اومدم تونستم وقت بوده دوره گذاشتم میگم، میگم که این ناقصه! خودِ من دارم میگم ناقصه! شاید یه عدّه یی بیان بگن که نه! این کلاس بیکلاسی فلان، من دارم میگم ناقصه!
یکی از خانمها: استاد! همین ناقصش رو اگه ما میتونستیم روی خودمون پیاده کنیم یعنی الان سوپر آدم بودیم! هنوز این ناقصش هم، من خودمو عرض می کنم، پیاده نشده!
استاد: بله ببینید! این پلّه پلّه است! درسته که بحث ناقصه ولی هر پلّه اش یه مرحله ما رو برده بالاتر، دقّت میفرمایید؟ یک پلّه ما رو برده بالاتر! و یه کارایی رو به ما عرضه کرده و نشون میده که به اصطلاح ای انسان! تو توانت بیشتر از این بوده، خبر نداشتی! خب این پیامش. ما داشتیم خیلیها، مثلاً فرض کنید پزشک بودن فلان بودن در طول سالها اومده یه دوره فرادرمانی دیده همون هم رفته داره استفاده میکنه کلّی هم راضیه. چیز دیگه یی هم به دردش نمیخورده همون یه پلّه اش به دردش میخورده برداشته. خب؟ صد رحمت بهش که با همون قناعت کرده رفته داره چیز میکنه تا اینکه یکی بیاد چیز کنه فلان بکنه بیسار بکنه. خب! ما باید اینجوری نگاه بکنیم و یک ارتقاء و فرازی رو که دنبالش هستیم پلّه پلّه است! یعنی وقتی آکادمیک میشه پلّه پلّه است، دقّت میکنید؟ پلّه پلّه، درس به درس باید به اصطلاح بیاییم جلو. بنابراین تا مجالِ اینکه، حالا ما نمیدونیم اصلاً دیگه به هرصورت هیچ صحبتی هم نمیشه کرد در خصوص وضعیّت آینده! ولی بیاییم اینکار رو بکنیم قدم بزرگی برداشته شده و خدمت بزرگیه و بقیّه موارد هم که صحبت شد شما فرمودین اونهم دیگه شرایط زمانی که پیش میاد و اونجا متوجّه میشیم که چیکار باید کرد.
یکی از آقایان: استاد اگر اجازه بدین، چون من دیگه خیلی جوان نیستم، یه توصیه یی اگر اجازه بدین برای شما بکنم! ما درواقع از صمیمِ قلب خواهانِ حفظِ وجودِ شما هستیم. و هرچیزیکه لازمه که شما اونجا انجام بدین هیچ مشکلی نیست یعنی تعهّد بدین من هیچ فعّالیّتی نمیکنم، هیچکاری نمیکنم ولی تشریف بیارین راحت زندگی بکنین و وجودتون سالم بمونه! ما اینو میخواهیم ازتون!
جواب(استاد): متشکّرم! به هر صورت ما تا همینجاش هم از همه ٔدوستان واقعاً ممنونیم، واقعاً تشکّر صمیمانه و قلبی خودم رو از تک تک دوستان و عزیزان واقعاً اعلام میکنم.
همان: پذیرفتید استاد؟ پیشنهاد منو پذیرفتید؟
جواب(استاد): بله! بله! البتّه هیچ انتظاری من شخصاً از کسی ندارم مخصوصاً اینکه افراد بخواهند حالا به یک شکلی حالا این مسائل و مشکلاتی که وجود داره. امّا دیگه حالا ببینیم «خود راه بگویدت که چون باید کرد!» ما هم که با توکّل بخدا میریم جلو! ببینیم چی میشه دیگه.
آقا: متاسفانه طبق قانون علف هرز یکسری از اتفاقاتی که داره میفته نیازمند راهنمایی خود شما هست، البتّه این مطلب خیلی مطلب ابتدائی هست و برای خیلی از دوستان قابل تشخیصه!...ولی من مطلب رو منتقل میکنم که یکی از مباحثی که توی(.؟.)هست بحث فساد اخلاقی هست... و فتواهایی که داده میشه راجع به وادی عشق که توی وادی عشق دیگه قوانین قبلی رفته کنار و ما بیباکانه وارد هرجور رابطه یی بشیم و انشاء الله که روابطمون هم آزاد هست و از این بابت...[به علّت سر و صدای زیاد این سوال بطور کامل قابل فهم نبود.]
جواب(استاد): بله! ببینید! این مطلب رو صحبت شده، با بنیانگذارانش صحبت شده و اشکالی که یا مسائلی که وجود داشته بحث شده انشاء الله قراره که رفع و رجوع بشه و این مسائل. توجّه بفرمایید من البته در قالب یه مثالی سعی میکنم که این مطلب جنابعالی رو توضیح بدم. ببینید ما مثلاً فرض کنید که توی عرفان نظری میگیم که میریم و یه جایی جنتّی مثلاً هست که لاتضاده! لاتضاده و حالا یه چیزی هست که ما نمیتونیم تصور کنیم که لاتضاده پس چی هست؟ خب چیزهای دیگر رو که نمیتونیم، لاتضادی برای ما مبهمه که یعنی چی؟ وقتی میگیم لاتضاده یعنی نه خیر معنی میده نه شرّ معنی میده «کفر و دین در برِ عشّاق نکوکار یکیست» عشّاق نکوکار اونیکه رفته اونجا دیده حالا متوجّه میشه که بابا! اگه بیاد اینجا این براش چیه؟ یکیه! و نمیدونم نور و ظلمت و نمیدونم عدل و داد و ظلم و اینها دیگه معنیش چیه؟ وقتی گفتیم لاتضاد یعنی همچین چیزی در اونجا وجود نداره. و ما اونجا باید یه تجراب دیگری رو مثلاً فرض کنید تجربه کنیم. حالا اونجا درگیر تضاد نیستیم حالا درگیر چی هستیم نمیدونیم، بگذریم! خب! از اونجا اونو رفتیم شهود کردیم حالا اومدیم اینجا، الان که اومدیم اینجا واقعیّتِ اینجا حاکمه! دوباره اومدیم حالا خیر و شرّ وجود داره! اینجا اگر این واقعّیت رو که « کفر و دین در برِ عشّاقِ نکوکار یکیست» همونه که متّهم به چی میشی؟ فلان... و ریختن خونِت (حلاله)! خب! این اشکال برای اینه که اگه اونجا این حرف رو بزنه درسته، اگه اینجا این حرف رو بزنه غلطه! درست شد؟ خب! بازی با واقعّیتهای اینجا، حالا اینو [لیوان آب] دست من دادن، نشانی از تضاده، یعنی تشنگی من رفع شدنش جایز (لازم) هست، خب؟ گرسنگی من، مسائل دیگه. بنابراین اونچه که من در لاتضادی شهود کردم فقط برای این بوده که بگن باباجان! اونجا یه همچین چیزی در انتظاره، یک دورنمایی رو بمن نشون بدهند، درکِش رو هم بدهند، فقط دورنما نباشه یک چرخی هم بزنی! حالا یک آبمیوه یی هست، یک قُلُپ هم سر بکشی ببینی که حالا چه مزّه یی هست اینیکه میخوان بهت بدهند.
ببینید! عشق اوّل، عشق دوم، عشق سوم و فلان؛ اینا اصلاً بحث گسترده و عمیقیه! خب؟ عشق، بی ابزاری، هوش، خلّاقیّت، خالق یک دو سه چهار، منم خالقم! شما هم خالقید! ما خالق چندمیم؟ این لیوان رو کی ساخته؟ خب ببینید! ما در سطح خودمون... بنابراین آیا ما هرچقدر رحمان باشیم با یک پلّۀ بالاترمون، میتونیم به اون اندازه باشیم؟! نه! هر چقدر اینجا عشق رو بفهمیم آیا عشق مرحلۀ بالاتر رو هم میتونیم بفهمیم؟ نه! بالاترش رو میتونیم بفهمیم؟ نه! ما اینهمه زور میزنیم نمیدونیم که در این مرحله که هستیم آیا واقعاً عشق رو درک کردیم؟! خب! بنابراین حالا یکی بگه که خب من مثلاً عشق دو، خب؟ عقل اول نمیدونم حالا عشق اول، عقل اول، عشق دوم، عقل دوم؛ اینا یک بحثهای خیلی مفصلی هست اینطوری نیست که ما یه مختصری رو اونجا آوردیم که فقط بشه یه اشاره یی تا شما هم که برخورد کردین تو ارتباطها و فلان بدونین اگه همچین چیزی اگه برخورد کردین درسته، آدرسش درسته، مثلاً، دو: بدونید که درواقع تفاوتی که وجود داره چیه! سه: خیلی دلایل دیگه! الان یک کسی بیاد بگه که نمیدونم مرحله دوم عقل دوم، فلان فرضاً اینه، اینجا علم محضه، حالا علم محض این،اون،فلان. ببینید اینها همه بی اعتباره! اینها همه باعث سردرگمی، نمیدونم اتلافِ انرژیِ ذهنی بقیه... البته بد نیست راجع به این موضوعها ما درگیر بشیم فکر کنیم، خب؟ ولی وقتیکه بیاد این ملاک قرار بگیره همون میشه که الان ما داریم ضربه میخوریم. باور بفرمایید همین مورد یکی از عمده ترین چماقهایی بوده که توی زندان وجود داشته. دقّت میکنید؟ و مدرک شده و حمایت هم شده! توجه میکنید؟ جالب اینجاست به خدمتتون بگم که یه مسألۀ انحرافی بیان که حمایتش هم کنن بصورت نامحسوس که خب! خیلی خوبه! آره! بعد از این به اون خودشون انتقالش بدن که آقا ایشون، ایشون، ایشون؛ خب؟ چرا؟ چون فردا وقتی خوب گل شد و چیز شد بگن که آقا! بیا ببینیم این مساله چی میشه؟ چون نمیتونه پاسخ بده خودمون هم قبول نداریم به اصطلاح به وسیلۀ همچین چیزی خودمونو نابود بکنن توی دل خودمون! خودمونو درواقع بیحیثیّت بکنن با توجه به یه مطلب نسنجیده یی که اصلاً منظور یه چیز دیگه بوده خب؟ در نهایت یه چیز دیگه دراومده و واقعاً خب یه مطالبی که روش؛ برای کوبیدن این ماجرا سوء استفاده میشه همینهاست که خودمون بهانه ها رو درواقع دستشون دادیم و خودمون ایجادش کردیم و خودمون نمیدونم چیکار کردیم وسیلۀ موثری گذاشتیم در اختیارشون که هر چقدر تونستن بکوبند ما رو.
آقا: استاد ببخشید! معذرت میخوام استاد! راجع به این جنگ تشعشعاتی که الان توش هستیم و حملات هم واقعاً خیلی در حد تیم ملّی! شده یه توضیحی لطف کنید.
استاد: ببینید ما یه بحثهایی، مثلاً فرض کنین در یک زمانی شده که دورنمایی دست ما بده که به اهمیّت یکسری چیزهایی توجه بکنیم دقت بکنیم! و بدونیم که خب چه چیزهایی امکان داره رخ بده که صرفاً جنبه مادّی و نمیدونم فلان و اینها رو نداشته باشه؛ و یک دیدی به اصطلاح[بدهد]. حالا در حال حاضر مشکل ما این مباحث نیست. یعنی چیزهایی که اولویّت داشت به اصطلاح اومدیم بحث کردیم صحبت کردیم. این مسائل فعلاً در حال حاضر چون یک عدّه یی نمیفهمند؛ وقتیکه میگیم مثلاً جنگ تشعشعاتی، فکر میکنن که الان چه اتّفاقی مثلاً میخواد بیفته! چه جوری میخواد چیز بشه! و خلاصۀ کلام و خیلی سربسته اینها دیگه جزء چیزهایی نیست که فعلاً ما...
اولویّت بر رفع نقایصِ خودمونه! نقایصی که خودمون قبول داریم که اینها وجود داره میتونه مورد بهانه قرار بگیره. حالا توی روزنامه ها هم خوندین«برگزاریِ کلاسِ فلان بدونِ پوششِ اسلامی! مختلط!». یعنی در واقع یه پارتی رو معرّفی میکنه، من خودم نمیدونم آیا واقعاً کسی همچین تخلّفی کرده یا نه؟ ولی ممکنه بعضاً حالا نه به این شکل، به یه صورتهای خفیفتری که مثلاً رعایت حجاب و پوشش اسلامی توی یه جایی نشده باشه، دقت میکنید؟ اینها بهانه یی، که خلاصه بتونیم دست کسی ندیم.
آقا: استاد برای جلوگیری از یکسری شایعات اگه لطف کنین این سؤالهایی که من میکنم رو جواب بدین. اگه ممکنه! شما از اوّل اینکه دستگیر شدین، بازداشت شدین تا حالا در انفرادی هستین؟
استاد: خیر! ببینید من سال گذشته در انفرادی بودم تا چند ماه بعد که به اصطلاح اعتراضات و مسائل مختلف و فلان و این حرفها، بعد که دیگه همسلولی میگذاشتن که اسمش انفرادی نباشه، و کلاً تا آخر سال، دوباره آخر سال دوباره درگیری و فلان که خب چرا بند عمومی فرستاده نمیشه! که نهایتاً موفق نشدم. ولی به مثلاً بند بزرگتری که نهایتاً دو نفره سه نفره باشه[فرستاده شدم] عمدتاً دو نفره و بعضاً سه نفره ولی بطور کلّی چیزه دیگه! قرنطینه است.
یکی از آقایان: خوش به حال اون هم سلولی!
آقا: دوستان سؤال کردن درمورد جنگ تشعشعاتی بعد شما فرمودین که اولویت الان چیزهای دیگه هست و برگشتین گفتین که درمورد حجابی که زمانیکه کلاسها برگزار بود الان که کلاسی برگزار نیست اولویّت چیه؟ اصلاً نمیدونم چیکار باید بکنم! اولویت چیه؟ هر قدمی که میخوام بردارم میگم نکنه اشتباه باشه! نکنه اینکاری که دارم میکنم غلط باشه! حالا بهترین نه! ولی اقلاً یه چیزی به من نشون بدین!
استاد: بله ببینید! یه مطلبی که خب حالا از اوایل عرایضی که خدمت دوستان کردم اشاره کردم که داریم به نقایص موجود تا اینجا اشاره میکنیم. یعنی چیزهایی که برامون دردسرساز شده اشاره داریم. از جمله اینکه خب روزنامه ها نوشتن، با خود من هم همینطور، این صحبتها هست. داریم به اون موضوعات اشاره میکنیم، دقت میکنید؟ و داریم به یکسری اشکالاتی که، حالا اگر یک دوستی داره فعالیّت هم میکنه بعد یک شاخ و برگهایی هم اضافه میکنه! یعنی خود فعّالیّته یک بحث داره حالا اون شاخ و برگها که ضربۀ اصلی رو داره به ما وارد میکنه! توجه میفرمایین؟ اینه و بعد خیلی از مطالب رو یا توجه به اینکه میگم من قبول کردم که فعّالیّت نکنم، دقّت میکنید؟ خیلی از مطالب رو دیگه من عرض کردم برای کسی نمیتونم تعیین تکلیف بکنم حالا به یه صورتی سربسته خدمتتون عرض کردم فقط خدمتتون عرض کردم که ما نگذاریم، اجازه ندیم به اسمِ ما کسانی بیان و مطالب خارج از موضوعات اصلی خودمونو بیاره و عنوان بکنه و مطرح بکنه و باعث بشه به کمک اون ما مورد حمله های مجدّد و غیره و اینها قرار بگیریم.
یکی از آقایان: (...) همچین صحبتهایی هست، به گوشمون میرسه که فلان اتفاق شده که استاد اینو گفتن در صورتیکه اصلاً همچین چیزی ما نشنیده ایم! ما که دسترسی به اون شخص نداریم...
استاد: ببینید! نه! هرکس که، یا هر جایی گفته شد که به اصطلاح این موضوع، که موضوع به درس مربوط بوده، چون من برای کسی درس خصوصی[نداده ام]! درس خصوصی ما نداشتیم! ما هر چی بوده برای همه بوده. به هر حال، حالا غیر از اینکه مثلاً شما فرض کنین یه جایی مثلاً میگیم ما دو نفر بودیم ایشون یه سؤالی پرسیده من اون سؤال رو جواب دادم. ولی هیچگاه خارج از چیز کلّی نبوده که من بیام مثلاً فرض کنید مال یک دورۀ مثلاً، به فرض حالا منتظر دورۀ نُه بودیم، مثلاً بیام برای ایشون بگم، بعد دیگه کسی مطّلع نباشه! مثل هست ها! این به عنوان مثاله! بنابراین هرجاییکه گفته شد که ما یعنی به یک منزله یی که خصوصی یک بحثی مطرح شده و حالا اون میخواد بیاد اون مطلب رو به مجموعه ارائه بده، فعلاً همچین صحبتی اصلاً نیست و بطور کلّی منتفیه! درست شد؟ بطور کلّی منتفیه. بگذاریمش کنار، حواشی و زواید و شاخ و برگها رو بگذاریم کنار، و دیگه حالا میدونم تکرار مکرّرات میشه اگه من بخوام بیشتر چیز کنم.
یکی از آقایان: ...همگی شاد شدیم/ دیدیم رُخت را همه دلشاد شدیم/ اینگونه نباشد که نباشی برِ ما/ باشی و فزون نمایی آگاهی ما .
استاد: قربون شما برم!
یکی از آقایان: درخواست من بود با زبان شعر.
یکی از آقایان: توی خواب و بیداری بنظرم رسید حفظ شدم گفتم تکرار کنم...
استاد : خیلی ممنون خیلی متشکرم به هر صورت عذر خواهی میکنم چون سر پا هم نگه داشته شدین دستتون درد نکنه.
یکی از حضار: استاد من خیلی معذرت میخوام منم مثل ایشون سراسیمه دویدم اومدم فکر نکردم الان اومدنم برای شما ممکنه مشکلی ایجاد بکنه با اشتیاق ولی میخوام بگم این جمع شدنه من مطمئنم (...)
استاد :بله یکی از تعهّدات من اینه که در مجامعی، در محفلهایی شرکت نکنم. ببینید برا همین هم، باز با عرض معذرت با توجه به اینکه بعضی دوستان مایل بودن که حالا به یه شکلی سؤالی به یه شکلی چیزای دیگه، ولی از نقطه نظر اینکه انعکاس اینجوری نداشته باشه و بحثِ در واقع این افتخار نصیب من شده دوستان برای دیدار عید و اینها به من این افتخار رو دادن اینو اینجوری تلقیش کردیم. دقت میفرمایید؟ که بارها ایجاد اشکالی نداشته باشه و انعکاسش هم غیر از این نباشه. حالا بعضیا فکر نکنن که مثلاً کلاسی تشکیل شده، جلسه یی تشکیل شده، این فقط حالا جنبۀ یک دید و بازدید خیلی معمولی داشته و به هر صورت تا اینجاش چیزی، مسأله یی نداره.
واقعیّت واقعیته، حقیقت حقیقته، این چیز خودشو داره اونم مسائل خودشو داره. البته اینها رو خب دیگه میدونین خیلی صحبت کردیم. بالاخره که این نون بخواد بیاد توی سفره، بخوای بری، بخوای بیای، بخوای زندگی کنی؛ همش متّکی به تلاش و کار و فعّالیّت و برنامه ریزی و اینهاست، خب؟ و اونور قضیه هم...
(یکی از آقایان در تکمیل سخن استاد: به جای کار عملی بیایم یک 1+ بدیم خب 1+ سر جای خودش ولی کارهای عملی هم بالاخره احتیاج هست دیگه.)
استاد: ببینید! ببینید! راجع به دعا، نفرین، اثرات جانبی یی که حول و حوش یک تلاش هست که یک چیزی بسته بشه یا نشه یا چی بشه همۀ اینها رو صحبت کردیم. اون اثرات خودش رو داره کاملاً ایمان اگه چیزی نبود که دعا نمیکردیم که! یعنی حرکت به پشتوانۀ توکّل به خدا، دعا، نمیدونم چی و اینه که هر امکانی رو که ممکنه مانعی باشه، پس اصل اینجا چیه؟ اصل حرکته دیگه! یعنی تو واقعیت اصل اون حرکته که ایجاد کار را میکنه. حالا پشتوانهٔ دعا هم وجود داره خب؟ و یه جایی میبینید که اون پیشی میگیره یعنی شما عزمت جزمه دعا هم کردی الان میری قبل از اینکه حرکت کنی دعا مثمر ثمر واقع شده! تو میگی اِ !چیزِ ما نیست، ما نیّتمون بر تلاش بود ولی اگه ببینید خب من پامو میندازم رو پام توجه میکنین؟ حالا اینجوری میکنم [بشکن]! میگم خب پس چرا اون بزرگترها نکردن؟
اونهایی که؛ اون تعبیرها اون تعریفها، دقت میکنین؟ اون تعریفها! تعریفهایی که در خصوص ائمۀ اطهار -علیهم السلام- در خصوص پیامبر اکرم -صلّی الله علیه و آله و سلّم- خب؟ وجود داشته! خب؟ پس چرا [نکردن]؟ کار اونها عمل اونها اثبات این بوده که واقعیّت چیز خودش رو داره، مسائل خودشو داره و باید حرکت بشه. حالا که حرکت کردند نمیدونم ملائکه، نمیدونم حالا هر چیز دیگری که خودتون بهتر میدونید خب؟ میتونه بیاد این وسط اونها هم اثرگذار باشه.
خانم: (...)چون هدف نشر آگاهی هست (برای اینکه شعور اجتماعی بالا بره) حتماً گشایشی ایجاد میشه، چند وقت پیش توی شبکهٔ مستند یک برنامه یی رو من دیدم که اون گروه نارانون بود(...) ولی احتمالاً بانیان اندیشه توانسته بودن این قضیّه رو پیش ببرند یه گروه مجموعه بودن به شکل غیر مستقیم بحث (اتحاد) رو مطرح کرده بودن و اون برای من نوید بخش بود (استاد: بله من اون فیلم رو دیدم وهمون بچه ها بودن) این قبلاً اتفاق افتاده که برنامه اش الان اجرا شد؟ میشه در این بستری که حتیّ مشکلات خفقان هست کارها رو به شکل علمی و تحقیقاتی جلو ببریم، من سؤالم این بود که (...) این مسأله رو برای درمان گروه معتادان به شکل ویژه نگاهش میکنیم یا مثل همون لِول دوره های خودمونو پیش ببریم؟ دوم اینکه ما توی گروههای غیررسمی که هم بحث امانتداری هست از واژه های همین مجموعۀ خودمون استفاده میکنیم منتها برای گروههای رسمی وقتی میخواهیم مسائلی هست اگر بخواهیم وارد عرفان(...) بشیم چون اینها خیلی حسّاسند به عنوان فرادرمانی اگه بخواهیم بگیم «کلاس مدیریت ذهن» از نظر شما اشکالی داره؟ چون واقعاً نیازمند هستند و وقتی که حالا ما توی اسمی که اصلاً مشکلی هست، هدف معرّفی شعور الهی هست و هدف درمانه و هدف اینه که به هرحال این آگاهی انتقال پیدا بکنه و اون بحث شعور جمعی بره بالا، از نظر شما مشکلی نیست ما اینکار رو بکنیم؟
استاد: ببینید درنهایت و درمجموع من متوجّه منظور شما هستم که به چه صورته. ما در سالها قبل که به مشکلاتی که برخورد کرده بودیم از همون یک جریان که شاید خیلی از دوستان بدونند که کدوم جریان بود شهودی هم داریم! خب؟ اینه که مشکل ما این هست که اصولاً حالا مافیای مخدّر که بسیار قدرمنده! که چیزهای خودشو داره حالا با نام دیگری(...) ولی بعد از اون کسانیکه بیان ادامه بدهند همچین مشکل سازیهایی برای مجموعه نمیکنن؟ یعنی با توجّه به لطمۀ (سنگینی که خوردیم) یعنی من نمیتونم برای شما بگم که چه لطمۀ سنگینی ما خوردیم چون هنوز شما چیز زیادی نمیدونید! توجّه می کنید؟ یعنی دو سه نفر چه خیانتی کردن و چه ضربۀ مهلکی زدند! حالا البتّه یه نفر که عاملِ... یعنی چیز بوده و اصلاً با همین نیّت که بیاد و این کار رو بکنه درواقع [اومد]، حالا اینه! بازهم من که هیچ اظهار نظری ندارم، نمیدونم، هر جور که به اصطلاح درمجموع فکر میکنید که درسته برای البتّه به نیّت کمک به معتادین انجام بشه، حالا دیگه بقیّه اش پناه بر خدا و بقولی هرچه بادا باد!
خانم: استاد! من سلام عرض می کنم، این سؤالی که می پرسم نمیدونم شاید تکراری باشه و خودمم خیلی از تحقیقهایی که سعی کردم با شنیدن فقط مستند با صوت و تصویر شما به گروهی از دوستان که در مجموعۀ بحثهای ما قرار میگرفتن در این مسائل، جوابشونو دادم. ولی خواهشم اینه که یکبار دیگه از زبان شما اینو بشنویم که تشعشعات کلامی یه نفری که شما بعنوان کسیکه (...)قبلها درس میدادن به دوستان در گذشته ها روی شاگردهاشون تاثیراتی می گذاشت یا نمی گذاشت؟ ما بعنوان کوله پشتی فروش کسی که فقط گفتیم ما کوله پشتی فروشیم و گفتیم بهتون دوست داشتید. میتونیم از کوله پشتی استفاده کنیم و تمام محرومیّتهایی که شدیم تا همین الان هم خوشحالیم ازین محرومیّتهایی که به این دلیل شدیم. حالا نمیخوام باز کنم بیشتر ازین، چون من سعی کردم تمام صوتهای شما رو گوش کنم حتّی تمام اون تلفنهایی که حتّی با دوستان تبریزی داشتین و صحبتی که کردین و بحث امانتداری شما مطرح بود و نقش امانتداری، من میدونم که شما صلاح میدونستید و یه بحثی پشت این داستان بوده که حتّی اگرمحور وجودی من اصلاح نشده بعنوان یه کسی که اینجا نشستم و ادّعای فرادرمانگری داشتم یه بحثی بوده که ادامه داشتم ولی اون کسیکه ما می خواهیم باهاش صحبت کنیم رو چه جوری راهنماییش کنیم؟
استاد: ببینید باز این بحث کلاسی اینها (است) با توجّه به اون موضوعی که خدمتتون عرض کردم نه موقعیّتش هست نه فرصتش هست اینها نیاز به توضیحات کامل و مفصّلی داره.
همان: شما فقط به من بگید "با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی"...؟
استاد: بالاخره خارج میشیم (از بحث) و جنبۀ چیز پیدا میکنه، اینها رو اجازه بدید که به اصطلاح ازش بگذریم. اینها یه بحثهایی هست که دلیلی نداره همه بپذیرند! دلیلی نداره بپذیرند. اونهایی که خالی الذّهن هستند، بیطرف هستن، میان کلنجار میرن و آخر یا می پذیرند یا نمی پذیرند. عذر خواهی میکنم ازتون البتّه چون به اصطلاح قرار شد جنبۀ کلاسی و این چیزها نباشه و جنبۀ دید و بازدید (عید) داشته، از اون لحاظ.
همان: من فقط خوشحالم وقتی خرید عید می خواستم بکنم از ته دل با تمام وجود آرزو کردم گفتم خدایا! یعنی میشه این عید هم استاد منزل خودشون باشند!
استاد: بله! همون رو گفتین که ما الان اینجاییم! حالا فهمیدیم که از کجا آب میخورده!
(خنده حضار). من عذرخواهی میکنم ازتون و واقعاً شرمنده هستم ازتون به خاطر این وضعیّت. لطف کردین واقعاً!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر