۱۳۹۳-۰۳-۱۱

اصول استراتژيک رهروي:

اصول استراتژيک رهروي:

1- حفظ وحدت: يا همه يا هيچکس: استحکام دژ و ضربه ناپذيري!

هر کاري، ولو کار مهمي باشد، ولي در جمع ما کثرت ايجاد کند به درد نمي خورد!
استحکام اين دژ اولويت دارد!

2- اجتناب از درگيري شخصيتي عليرغم اختلاف سليقه!

طبيعي است که هرجا دو نفر در کنار هم قرار مي گيرند، دو جور سليقه، اختلاف نظر و ... به وجود مي آيد. اما در يک جمع مي تواند چندين اختلاف سليقه باشد، ولي وحدت سر جايش بماند.

3- احترام به علايق و سلايق.

4- حفظ امانت و رازداري نسبت به يکديگر و مجموعه و اصول.

5- اصل برائت جمعي: هيچ کس در مظان اتهامي نيست.


6- اجتناب از ارزيابي ديگران و معطوف داشتن تمام حبّ به فعاليت هاي خود
(اصل نگاه به خود) و پرهيز از ريزبيني در کار ديگران!

هرکس نظاره گر کار خودش باشد. از نظاره کردن کار ديگري بپرهيزيم. اين ايجاد درگيري مي کند و موجب از بين رفتن استحکام دژ مي شود و دوستي خاله خرسه مي شود! آمده است که حبّ بيش از حد را پياده کند و آمده ابرويش را درست کند، چشمش را هم کور کرده است. هرکس حبّش را محدود به تفسير کار خودش بکند. مگر جايي که نياز به مداخله است.

اين قانون است که دو نفر جمع شوند اين از آن عيب مي گويد و آن از اين عيب مي گويد. اما: هر که بي هنر افتد نظر به عيب کند! من جاي تأسفم اينجاست که اگر در اين مجموعه اين مساله پيش بيايد... به اين مجموعه اين برچسب بي هنري نمي چسبد. البته من اينها را از حبّ ميدانم.

ما براي وصل کردن آمديم / ني براي فصل کردن آمديم!

7- اصالت خودجوش بودن و ذوقي بودن عملکرد افراد مجموعه:
مشکلات احتمالي مي تواند از اين حبّ بيش از حد باشد.


8- ترک هر عملي که به اصول خدشه وارد کند و سبب کثرت زايي گردد:
هيچکس کار ديگران را تجزيه و تحليل نکند!


9- اصل عدم فشار به يکديگر و عدم مؤاخذه، عدم تشويق و تنبيه، حذف عامل کنترل!


فشار در مجموعه خودجوش معني ندارد. کسي نبايد بالا سر کسي باشد، کسي نبايد از کسي کار بخواهد.چرا که افراد دچار دلزدگي و جدا شدن و ... مي شوند. من اطمينان مي دهم که اين کارها ارزش آن را ندارد که کسي از مجموعه جدا شود ...
يکي از قوي ترين مشکلات، ارزيابي ديگران از نظر وفاداري و دلسوزي به مجموعه از ديدگاه من است. اين کثرتزا است.
گرچه تفسير زبان روشنگر است / ليک عشق بي زبان روشنتر است

عقل است که عشق را تفسير مي کند. پس مجموعه ما يک مجموعه عشقي و معرفتي است که چيزي بيش از منافع را دنبال مي کند. حال کار ما که عشق است، مگر مي شود عشق را محاکمه کرد؟! مواخذه و محاکمه معني نمي دهد. سوال و جواب معني نمي دهد. چرا دير يا زود آمدي يا ... معني نمي دهد. چارچوب اين مجموعه با چارجوب هاي کلاسيک متفاوت است.

يک مجموعه خودجوش است. عقل مي آيد ميگويد کميته ايکس چه مي خواهد بکند؟ کميته ايکس اگر مي خواهد عشقش را بروز دهد در اين شاخه حرکت مي کند. باز نه توبيخ است و نه مؤاخذه! اين مجموعه، مجموعه اي خود جوش است و اگر قرار باشد به شکوفايي برسد بايد آن ذهن بي ذهني و عدم فشار بر آن حاکم باشد و کسي احساس فشار نکند؛ کسي احساس نکند که در منگنه قرار گرفته است. ما براي اين شکوفايي نياز به آن ذهن باز داريم. اين در واقع حذف عامل کنترل است.

هرکس کاري در اين مجموعه انجام دهد برخاسته از عشق است. بنابراين يک انگيزه مي تواند باشد و آن همين عشق است و لزومي ندارد کسي کسي را کنترل کند. کنترل نکنيم خيلي از مشکلات که در آينده مي تواند پيش بيايد، از بين مي رود. کنترل که مي کنيم قياس پيش مي آيد.

در اين مجموعه چيزي به نام دستور وجود ندارد. نياز و رفع نياز است.
ببينيد يک موضوع اين است که ما وحدت مان را حفظ کرده ايم. حالا يک نفر طرحي را آورده است که از نظر من اشکال فني دارد. بحث اشکال فني يعني دو دو تا چهارتا. در جمع معلوم مي شود که اين نظر، نظر درستي است يا نه. ما اينها را با هم قاطي نکنيم. بحث فني با تهاجم شخصيتي دو بحث جداگانه است. شخصيت ما شخصيت واحده تلقي مي شود از اين لحظه به بعد. مباحث ما از شخصيت مان مجزا است. ما مشکل مان اين است که من شخصيت شما را مخاطب قرار مي دهم يا ايده شما را؟! همه ما ممکن است اين را احساس کنيم. بحث ترور شخصيتي است يا تعامل سليقه ها و ايده هاست؟! نحوه ارائه ما يک هنري است که اين هنر کارش اين است که بدون اينکه شخصيت را مورد اصابت قرار دهد، حرفش را ارائه کند. در واقع بايد به يک هنر عرضه تجهيز شويم.

مباحثه، مناظره، تبادل افکار و راهيابي همه روي پله عقل است. ما که روي پله عشق نمي توانيم راه حل پيدا کنيم؛ راه حل عقل مي خواهد. مذاکره، مناقشه، مجادله و ... عقل مي خواهد. منظور از پله عشق، پشت صحنه وجودي است.

بنابراين، اصل همه کس يا هيچ کس را اگر هيچ وقت از نظر دور نکنيم، متوجه مي شويم که هيچ کسي در اين مجموعه زيادي نيست. اين که دوستي مان و وحدت مان را حفظ کنيم اين خودش بالاترين ارزش است.

ما بياييم خدمتي کنيم و هزاران نفر را دلسرد کنيم! حالا بگوييم ما پروپوزال و ... داده ايم و ...؛ مي گويند: نه! يعني چيزهايي مي چربد به چيزهاي ديگر.

10- اولويت حيات بخشي: همدلي جمعي نسبت به فعاليتها و خروجيها !

اين تجمع ما براي اين مجموعه حيات بخش است. خود تجمع ما حيات بخش است. خروجي ما، در وهله بعدي است ولي اگر بيرون بدانند وحدت، همبستگي و ... است، خودش حيات بخش است.

11- اصل احترام به انسانيت و جلب رضايت همه!

اصل اول در مديريت، احترام به انسانيت است. در کار، بحث تشعشع مثبت خيلي اهميت دارد. قديم يک اعتقادي داشتند مبني بر جلب رضايت. ما حصل کار بايد به يک تشعشع مثبت ختم شود. اگر به معراج و کائنات برويم و دلي شکسته شود و کثرتي اتفاق افتد و جدايي باشد، ارزشي ندارد!

12- اصل مجاهده در رعايت اصول!

پشت صحنه عشق است و روي صحنه عقل است. نمي آيند که ما را بردارند و بگذارند آنجا... براي راه خدا داريم تلاش مي کنيم؛ بحث «فجاهدوا» گردنمان هست و اين جاهدو بايد باشد.


13- اصل عاشقي!

روغن کاري اين سيستم عشق است. اگر به سمت عقل بيايد، خشک مي شود و گريپاژ مي کند. ما مي خواهيم يک موقع دچار رابطه هاي خشک نشويم و يادمان نرود که خمير مايه اين ماجراها عشق است و درگير روابط بوروکراسي نشويم که از اين منظر، دلي شکسته شود، اتفاقي بيافتد و نارضايتي پيش بيايد؛ آن ارزش ندارد و به هر چيزي برسيم فايده اي ندارد!

« سخنان استاد محمد علي طاهري  »

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر