۱۳۹۳-۰۱-۲۳

شک و یقین!

شک و یقین!

شک زمانی مجاز است که چیزی ثابت نشده باشد، اما وقتی چند مورد پیش آمد که به یک یقین و پذیرشی رسید، دیگر مورد قبول نیست که شک کند. مثلا اگر یک فرد 10مورد درمان کند بعد در دوره 5 بگوید آیا هوشمندی هست یا نه! این شک مورد قبول نیست. شبکه منفی منتظر فرصت است، وقتی می رویم دوره 5 و این شک را بکنیم آن وقت کار دستمان میدهد.

وقتی شما در علم فیزیک حرکت میکنید، یک سری ثابتها را دراین مسیر میپذیرید، شما این ثابتها را قبول میکنید و با آنها کار میکنید، اگر این اعداد ثابت را نپذیرید چه کار می خواهید بکنید. یعنی هر لحظه باید برگردید و آن اعداد را ثابت کنید. اما آمدند در ریاضی و فیزیک یک سری اعداد ثابت گذاشتند. اگر هر دقیقه بخواهید شک کنید که بیچاره میشوید و عمری برای شما نمیماند. در مذهب و عرفان و قانون و منطق هم به یک سری ثابتهایی میرسیم. در دوره فرادرمانی گفتیم «هوشمندی» و ثابت شد. اگر این[هوشمندی] اصل یک باشد، اصل دو میشود «حلقه» اصل سه میشود «رحمانیت.«

اگر شما 4 تا حلقه را گرفتید بعد از آن شک کنید و بگوئیید رحمانیت چیست؟ جریان همان اعداد ثابت میشود. الان شما دوباره بخواهید برگردید و بگوئید سرنوشت هست یا نیست، طبعاً گیر میکنید بعضی از این اصلها مثل بحث هوشمندی، مثل بحث شبکه مثبت و منفی، مثل بحث مندون الله ... اینها نقش اعداد ثابت را بازی میکنند و ما آجرهایی روی اینها میچینیم. مثلاً کسی که میرود در دانشگاه اجازه ندارد مجدداً درباره اصول و درسهای دبیرستان سوال بپرسد. البته بعضی دوستان میگویند ما نمیخواهیم چیزی ثابت بشود، فقط آمدیم اطلاعات بگیریم.

ما میگوییم نمی شود. چون باید فوندانسیون طراحی کنیم تا بتوانیم آجر بچینیم. پس در مورد موضوعاتی که جاری است و در جریان است میتوانیم شک داشته باشیم. در دانشگاه کسی مجاز به طرح سوال درباره کلاس پنجم نیست، اما میتواند راجعبه موضوعات جاری سوال و شک کند.

اصولاً بعضی چیزها را در علم نظریه می گویند. دانشمندها خودشان با هم تضاد دارند، اما یک سری نظریهها را قبول دارند. خوب در عرفان میگوئیم خدا عادل است. شما میگویید به چه دلیل؟ من میگویم چون ممکن است من صورتهای دیگری هم داشته باشم، این یک نظریه است که به این شکل عدالت حاکم است.

من امکان طرح سوال و طرح مجادله با خدا رادارم، او هم ملزم هست که به من جواب بدهد، چون بدون عدالت فلسفه خلقت نیست و بدون فلسفه خلقت، کار عبث و بیهوده است و گفتیم کار عبث و بیهوده هم از خدا امکان ندارد سر بزند. این یک اصل است..
میگوییم عدالت اصل است، حالا میتوانیم بپرسیم کار خدا با طرح و برنامه است یا دیمی است؟ خوب اگر بگوییم دیمی است که آیا می شود خدا دیمی کار کند و طرح و برنامه نداشته باشد؟ خوب چون قبلاً اصل داشتیم که خدا کار دیمی نمی کند، پس می پذیریم طرح و برنامه بوده است. وقتی میشود طرح و برنامه، پس شیطان هم جزءبرنامه بوده و یک دفعه می بینیم که موضوع کشف رمز پیش می آید. موضوع از ظاهر به باطن حرکت کردن پیش می آید که ما باید آیات قرآن را کشف رمز کنیم.

مسائل عرفان اشراقی است، مثلا من اشراق کردم که جهان موازی وجود دارد و این برای من یقین است. اما شما نمی توانید به یقین من اعتماد کنید. اما چندین نفر اینجا خودشان هم تجربه اشراق درباره جهان موازی را داشتند؟ بنابراین یک جاهایی مساله تبدیل به نظریه میشود و باید این نظریه را بشنویم و بپذیریم تا زمانی که برای ما روشن بشود. روشن شدن از دو راه است، یکی عقل و [دیگری] ادراک؛ اینکه بنشینیم ببینیم ادراکات چه میگوید. الان ما استدلال ماجراها را از طریق علم هم بررسی می کنیم تا به درک آن مفهوم برسیم.

مثلاً گفته قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس ... این همان چیزی است که منصور حلاج پیدا کرد و درک کرد ولی جایی نوشته نشده است. او یک دفعه دید که پایین و بالا خودش است. اما خوب در آن زمان با آن ادراکات نمی توانست توضیح بدهد. الان ما آمدیم از نظر علمی بحث را استدلال کردیم.

ترم6-جلسۀ2- بخش1
استاد محمد علی طاهری +1

با سپاس از همسفر گرامی سرکار خانم شیرین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر