درک لاتضادی
یکی از ارتباطات قرار گرفتن در لاتضادی است. یک ارتباط قرار گرفتن در جهنم است تا ادراکی از این ماجراها پیش بیاید. مثلا وقتی که ما می گوئیم چرا، چگونه، چطور، ... چقدر سؤال داریم و چقدر تضاد داریم. هر چه جلوتر می رویم، ماجراها عوض می شود، اینجا مسائل ماست و این سوالها با ذهن ما مطرح است،
ولی با یک ذهن دیگر اصلا این سوالات مطرح نیست. مثلا اگر کسی در لا تضادی قرار بگیرد، هر چه زور بزند، هیچ تضادی نمی تواند بیافریند. چون در آنجا نه عدالت معنی می دهد و نه ظلم معنی می دهد. ولی الان مرتب می گوئیم چطور، چگونه، اینجا چی میشه و ... مثل یک بچه ای که هنوز به زندگی نیامده، خیلی سؤالات را مطرح می کند، ولی وقتی خودش در آن شرایط قرار گرفت، می بیند که اصلا لازم به طرح این سوالها نبوده است.
مثلا یک کسی یک فیلمی را ندیده، مرتب می پرسد، اینجا چی شد، اونجا چی شد، ولی وقتی خودش فیلم را دید، دیگر نیاز به طرح این همه سوال نیست.
مثلا یکی سیب تا حالا نخورده، وقتی گاز زد دیگر نمی پرسد سیب چه مزّه ای است، تا زمانیکه گاز نزده، می پرسد این چه مزّه ای است
ارتباط قرار گرفتن در ...
دوستانی که توانستند به آن فضا نزدیک شوند؟
چند نفر متوجه شدند که جائی زمان، مکان و تضاد نیست؟
خلاصه یکی شدن یعنی کثرت یواش یواش تبدیل به وحدت شود.
ما راهی نداریم جز اینکه به سمت ادراک این مسئله بیائیم. وقتی ادراکش کنیم، دیگر خیلی از سؤالات ما برطرف می شود. پس یک جائی در این ادراکات پیش می آید،که خیلی از عرفا قطعا به آن رسیدند، اینکه حرف از عدم و هیچ و نیستی زدند، آنها هم همین رویت ها را داشتند.
مثلا من شنیدم که نوشته ای از بودا این است که: من رفتم به جائی و رسیدم به هیچ. باز ما نمی دانیم که منظور از هیچ کدام هیچ است. هیچی که ما می گوئیم هیچی است که قابل تعریف نیست، نه مکان، نه زمان و نه تضاد، هیچ چیزی در آن قابل تعریف نیست. در آنجا همه چیز حل شده است. طرح سؤال در همچین جائی نیست. فهم آنجا زبان خاص خودش را می خواهد. با سواد ما اگر تضاد را بگیرند، یعنی روز و شب و خیر و شر و ... را از ما با شرایط فعلی و سواد الان ما بگیرند، ما آنجا به هیچ رسیدیم.
دوره 8 - جلسه 4 - زنگ 2
استاد محمد علی طاهری
یکی از ارتباطات قرار گرفتن در لاتضادی است. یک ارتباط قرار گرفتن در جهنم است تا ادراکی از این ماجراها پیش بیاید. مثلا وقتی که ما می گوئیم چرا، چگونه، چطور، ... چقدر سؤال داریم و چقدر تضاد داریم. هر چه جلوتر می رویم، ماجراها عوض می شود، اینجا مسائل ماست و این سوالها با ذهن ما مطرح است،
ولی با یک ذهن دیگر اصلا این سوالات مطرح نیست. مثلا اگر کسی در لا تضادی قرار بگیرد، هر چه زور بزند، هیچ تضادی نمی تواند بیافریند. چون در آنجا نه عدالت معنی می دهد و نه ظلم معنی می دهد. ولی الان مرتب می گوئیم چطور، چگونه، اینجا چی میشه و ... مثل یک بچه ای که هنوز به زندگی نیامده، خیلی سؤالات را مطرح می کند، ولی وقتی خودش در آن شرایط قرار گرفت، می بیند که اصلا لازم به طرح این سوالها نبوده است.
مثلا یک کسی یک فیلمی را ندیده، مرتب می پرسد، اینجا چی شد، اونجا چی شد، ولی وقتی خودش فیلم را دید، دیگر نیاز به طرح این همه سوال نیست.
مثلا یکی سیب تا حالا نخورده، وقتی گاز زد دیگر نمی پرسد سیب چه مزّه ای است، تا زمانیکه گاز نزده، می پرسد این چه مزّه ای است
ارتباط قرار گرفتن در ...
دوستانی که توانستند به آن فضا نزدیک شوند؟
چند نفر متوجه شدند که جائی زمان، مکان و تضاد نیست؟
خلاصه یکی شدن یعنی کثرت یواش یواش تبدیل به وحدت شود.
ما راهی نداریم جز اینکه به سمت ادراک این مسئله بیائیم. وقتی ادراکش کنیم، دیگر خیلی از سؤالات ما برطرف می شود. پس یک جائی در این ادراکات پیش می آید،که خیلی از عرفا قطعا به آن رسیدند، اینکه حرف از عدم و هیچ و نیستی زدند، آنها هم همین رویت ها را داشتند.
مثلا من شنیدم که نوشته ای از بودا این است که: من رفتم به جائی و رسیدم به هیچ. باز ما نمی دانیم که منظور از هیچ کدام هیچ است. هیچی که ما می گوئیم هیچی است که قابل تعریف نیست، نه مکان، نه زمان و نه تضاد، هیچ چیزی در آن قابل تعریف نیست. در آنجا همه چیز حل شده است. طرح سؤال در همچین جائی نیست. فهم آنجا زبان خاص خودش را می خواهد. با سواد ما اگر تضاد را بگیرند، یعنی روز و شب و خیر و شر و ... را از ما با شرایط فعلی و سواد الان ما بگیرند، ما آنجا به هیچ رسیدیم.
دوره 8 - جلسه 4 - زنگ 2
استاد محمد علی طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر