ما ياد گرفتيم كه همه چيز را يك مقايسه اي بكنيم
سوال:
ما ياد گرفتيم كه همه چيز را يك مقايسه اي بكنيم كه به چه درد مي خورد اين را مي دانيم كه موضوعش مثبت هست و به درد بخور است ولي مي خواهم بدانم در مسير كمال به چه درد ما مي خورد يعني يك آدم عارف كه مي خواهد به سمت كمال برود چرا بايد تزكيه تشعشعاتي داشته باشد؟
ما يك حركتي مي خواهيم بكنيم همان مثال خودمان رفتيم مركز شهر و برگشتيم مي خواهيد فكر كنيد، مي خواهيد براي فردا برنامه بريزيد، مي خواهيد زندگي كنيد ولي اين دودي كه وجودمان را گرفته، وضعيت نابساماني كه احساس مي كنيم، يك مزاحمتي ايجاد مي كند براي اين كه اصولا ما بشينيم فكر كنيم براي فردا ولي وقتي يك دوش مي گيريد مي آييد حالا احساس مي كنيد يك وضعيت بهتري داريد براي اينكه برنامه ريزي هاي بعدي را داشته باشيد زندگي كنيد.
يك عارف- البته بحث كسي است كه دارد مي رود سمتي را پيدا كند، وقتي مي گوييم نه اينكه الزاما فرد آنجا رسيده باشد- مثلا موحد كسي است كه دنبال وحدت است نه اين كه حالا الزاما رسيده باشد حالا تا برود. لذا اين مطلب به خودي خود جزو تسهيلات جانبي است حالا ما مي خواهيم حركت كنيم ولي سنگين هستيم، اين حالت را نداريم؟ اين حالت پيش نمي آيد؟ سنگينيم، خوب چكار كنيم كه يك خرده سرحال تر شويم بعد بتوانيم بگوييم حالا كجا مي خواهيم برويم؟ حالا چه برنامه اي داريم؟ حالا چه وضعيتي داريم؟ درست است؟
بنابراين اصولا به طور كلي يكسري ارتباطات هست ارتباطات گرم كردن است؛ يك ورزشكار قبلش خودش را گرم مي كند يا قبلش يكسري حركات را انجام مي دهد كه آماده آن قضيه باشد اصلا ربطي به آن ماجرا ندارد كلي حركات نرمشي انجام مي دهد تا تازه بيايد آن قضيه را دنبال كند. يك مثال ديگري بزنم كه چرا اصلا ارتباطات و اتصالات زيادي وجود دارد براي اين قضيه؟
شما مي آيد يك خميري را عمل مي آوريد اصلا مي شود خمير. كاري تا اينجايش نداريم كه آنجا كه جوانه زده است يك مرحله بوده است، اين جوانه زدن تا مرحله خمير عمل آمده يك مرحله، از حالا تا دم تنور يك مرحله، داخل تنور يك مرحله ديگر. اينجايش را بگوييم اين خمير را الان برمي دارند كلي با آن حركات انجام مي دهند كه اين در واقع به يك ضخامت و شكلي دربيايد كه در تنور، مغزش و بيرونش با همديگر همگن يك چيزي را به ما بدهد قابل قبول. اگر كلفت تر باشد حالا هر ناني به يك صورتي بيرونش سرخ شده درونش خام است، خيلي نازك باشد مي سوزد و خلاصه كلام اين بايد از اينجا تا آنجا را يك مراحلي روي آن انجام شود تا زماني كه آماده رفتن داخل تنور شود. تازه مي رود داخل تنور از ترشي و خامي در مي آيد « ز آتش مي گريزي ترش و خامي چون خمير » مكانيزم جهنم كه يادتان هست با هم صحبت كرديم مكانيزم جهنم اين است كه تازه مي خواهد در آنجا يك كاري انجام شود، اصلا تعريف جهنم آن نيست كه ما به هر حال به آن شكل تصوراتي داشتيم.
لذا يكسري ارتباطات اتصالات از زواياي مختلف ما را مي برد با هستي، با هوشمندي، برخورد مي دهد؛ هم فازي كيهاني يك جوري اين كار را مي كند، حالا ارتباطاتي بعدا داريم كه آن ارتباطات را هم دنبال مي كنيم هر كدام از يك زاويه اي ما را مي آورد با اين هوشمندي و با هستي برخورد مي دهد. ممكن است ما بگوييم حالا چرا بايد اين اتصال را هم برويم؟ چرا آن را هم برويم؟ الان ببينيد زندگي مي كنيم؛ دوش مي خواهيم، ماشين مي خواهيم، اين را مي خواهيم، آن را مي خواهيم تا چكار كنيم؟ تا فكر كنيم وگرنه خود دوش گرفتن كه زندگي نشد، خود رانندگي كردن به خودي خود... همه اين كارها، اين تجهيزات، اين تسهيلات در خدمت ما هستند تا ما تازه چكار كنيم؟ « تا تو ناني به كف آري به غفلت نخوري » حالا اين غفلت معني دارد غفلت چيه؟ نداني از كجا آمدي و به كجا مي خواهي بروي، اين غفلت است و آخر و عاقبت نفهميم اينجا چي بود؟ اين كارها را براي چي كرديم؟ براي چي غذا خورديم؟ براي چي رفتيم براي چي آمديم؟ هستي چي بود؟ پيامش چي بود؟ زبانش چي بود؟ اينها بحث اين قضاياست.
مطالب دوره چهار عرفان حلقه
استاد محمد علي طاهري
سوال:
ما ياد گرفتيم كه همه چيز را يك مقايسه اي بكنيم كه به چه درد مي خورد اين را مي دانيم كه موضوعش مثبت هست و به درد بخور است ولي مي خواهم بدانم در مسير كمال به چه درد ما مي خورد يعني يك آدم عارف كه مي خواهد به سمت كمال برود چرا بايد تزكيه تشعشعاتي داشته باشد؟
ما يك حركتي مي خواهيم بكنيم همان مثال خودمان رفتيم مركز شهر و برگشتيم مي خواهيد فكر كنيد، مي خواهيد براي فردا برنامه بريزيد، مي خواهيد زندگي كنيد ولي اين دودي كه وجودمان را گرفته، وضعيت نابساماني كه احساس مي كنيم، يك مزاحمتي ايجاد مي كند براي اين كه اصولا ما بشينيم فكر كنيم براي فردا ولي وقتي يك دوش مي گيريد مي آييد حالا احساس مي كنيد يك وضعيت بهتري داريد براي اينكه برنامه ريزي هاي بعدي را داشته باشيد زندگي كنيد.
يك عارف- البته بحث كسي است كه دارد مي رود سمتي را پيدا كند، وقتي مي گوييم نه اينكه الزاما فرد آنجا رسيده باشد- مثلا موحد كسي است كه دنبال وحدت است نه اين كه حالا الزاما رسيده باشد حالا تا برود. لذا اين مطلب به خودي خود جزو تسهيلات جانبي است حالا ما مي خواهيم حركت كنيم ولي سنگين هستيم، اين حالت را نداريم؟ اين حالت پيش نمي آيد؟ سنگينيم، خوب چكار كنيم كه يك خرده سرحال تر شويم بعد بتوانيم بگوييم حالا كجا مي خواهيم برويم؟ حالا چه برنامه اي داريم؟ حالا چه وضعيتي داريم؟ درست است؟
بنابراين اصولا به طور كلي يكسري ارتباطات هست ارتباطات گرم كردن است؛ يك ورزشكار قبلش خودش را گرم مي كند يا قبلش يكسري حركات را انجام مي دهد كه آماده آن قضيه باشد اصلا ربطي به آن ماجرا ندارد كلي حركات نرمشي انجام مي دهد تا تازه بيايد آن قضيه را دنبال كند. يك مثال ديگري بزنم كه چرا اصلا ارتباطات و اتصالات زيادي وجود دارد براي اين قضيه؟
شما مي آيد يك خميري را عمل مي آوريد اصلا مي شود خمير. كاري تا اينجايش نداريم كه آنجا كه جوانه زده است يك مرحله بوده است، اين جوانه زدن تا مرحله خمير عمل آمده يك مرحله، از حالا تا دم تنور يك مرحله، داخل تنور يك مرحله ديگر. اينجايش را بگوييم اين خمير را الان برمي دارند كلي با آن حركات انجام مي دهند كه اين در واقع به يك ضخامت و شكلي دربيايد كه در تنور، مغزش و بيرونش با همديگر همگن يك چيزي را به ما بدهد قابل قبول. اگر كلفت تر باشد حالا هر ناني به يك صورتي بيرونش سرخ شده درونش خام است، خيلي نازك باشد مي سوزد و خلاصه كلام اين بايد از اينجا تا آنجا را يك مراحلي روي آن انجام شود تا زماني كه آماده رفتن داخل تنور شود. تازه مي رود داخل تنور از ترشي و خامي در مي آيد « ز آتش مي گريزي ترش و خامي چون خمير » مكانيزم جهنم كه يادتان هست با هم صحبت كرديم مكانيزم جهنم اين است كه تازه مي خواهد در آنجا يك كاري انجام شود، اصلا تعريف جهنم آن نيست كه ما به هر حال به آن شكل تصوراتي داشتيم.
لذا يكسري ارتباطات اتصالات از زواياي مختلف ما را مي برد با هستي، با هوشمندي، برخورد مي دهد؛ هم فازي كيهاني يك جوري اين كار را مي كند، حالا ارتباطاتي بعدا داريم كه آن ارتباطات را هم دنبال مي كنيم هر كدام از يك زاويه اي ما را مي آورد با اين هوشمندي و با هستي برخورد مي دهد. ممكن است ما بگوييم حالا چرا بايد اين اتصال را هم برويم؟ چرا آن را هم برويم؟ الان ببينيد زندگي مي كنيم؛ دوش مي خواهيم، ماشين مي خواهيم، اين را مي خواهيم، آن را مي خواهيم تا چكار كنيم؟ تا فكر كنيم وگرنه خود دوش گرفتن كه زندگي نشد، خود رانندگي كردن به خودي خود... همه اين كارها، اين تجهيزات، اين تسهيلات در خدمت ما هستند تا ما تازه چكار كنيم؟ « تا تو ناني به كف آري به غفلت نخوري » حالا اين غفلت معني دارد غفلت چيه؟ نداني از كجا آمدي و به كجا مي خواهي بروي، اين غفلت است و آخر و عاقبت نفهميم اينجا چي بود؟ اين كارها را براي چي كرديم؟ براي چي غذا خورديم؟ براي چي رفتيم براي چي آمديم؟ هستي چي بود؟ پيامش چي بود؟ زبانش چي بود؟ اينها بحث اين قضاياست.
مطالب دوره چهار عرفان حلقه
استاد محمد علي طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر