۱۳۹۳-۰۲-۰۳

ادراك ناب سبحان الله، الحمدلله


ادراك ناب سبحان الله، الحمدلله

پرستشی که اینجا رسیدیم، دیگر دست ما نیست و قرار است که در صلاة اینقدر ما به عظمت برسیم، تا می گوئیم سبحان الله، احساس شناوری دست می دهد، چند نفر این را تجربه کردند؟

درک سبحان الله، درک شناوری در عظمت رب است و پس از آن، امری نهادینه و درونی ایجاد می شود که همان پرستش است.

اصولاٌ تا بحث سبحان الله پیش می آید، یک احساس شناوری در یک عظمت (عظمت ربّ) پیش می آید، و بعد از آن است که یک چیزی نهادینه آغاز می شود که اسمش پرستش است. " پرستش درونی و نهادینه است ". اگر غیر از این باشد، محل اشکال می شود.

" اگر فکر می کنیم که ما باید پرستش کنیم، یعنی او نیازمند است "

با شناور شدن در عظمت خداوند، به درک آن عظمت می رسیم و به مقام تحیّر نائل می شویم.

آن وقت اگر او نیازمند پرستش ما شد، محل کلّی اشکالات دارد، این تشریفات و مناسکی که در ادیان به ما توصیه شده، برای غرق شدن است. برای شناور شدن است. یک دفعه می بینیم که شناور شدن پیش آمد و از آنجا تازه مفاهیم ظاهر می شود و او نیاز ندارد که ما بگوئیم خداوند پاک و منزّه است (با معانی که ما کردیم). مرتّب هم باید تکرار کنیم که خداوند پاک و منزّه است ! اگر به این صورت به آن نگاه کنیم، محلّ اشکال است. مگر تصور پاک و منزّه نبودن هم می شود؟ موضوع دیگر اینکه ما وقتی می گوئیم پاک و منزّه، داریم از واژه جهان تضاد استفاده می کنیم.

پاک و منزه و ناپاک، خداوند متعلّق به لا تضادّی است. ان شاء الله در رابطه با لاتضادی ارتباطاتی داریم و درون آن قرار می گیریم، تا بهتر این موضوع را درک کنیم.

سالها قبل وقتی که معنای سبحان و معنای « یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض » برایم می آمد، همیشه من احساس شناوری داشتم، همیشه مفهوم شناوری می آمد. من وقتی سالها قبل حالاتم را برای یکی از دوستانم که آشنائی هائی داشت و اطلاعات خوبی داشت، تعریف کردم، می گفتم چرا اینطوری است، چرا من همیشه وقتی بحث سبحان پیش می آید، این احساسم است، احساس یک ادغام و شناوری می کنم، ایشان بعد از یک مدّت تحقیق به من گفت، « سبّح »، معنی شناوری هم می دهد، شما احساست درست است.

و در واقع وقتی می خواهد ما را به حیرت بیاندازد، ما را به آن وادی تعجّب بکشاند، زمانی است که ما در آن عظمت او شناور شدیم. حالا اگر ما بگوئیم خدا پاک است، خدا پاک است، مگر اصلا تصور ناپاکی هم می رود؟ اصلا تعریف نا پاکی و پاکی نسبت به او، تعریف سطح پائینی است.

از درک شناوری و در آن قرار گرفتن، این نردبان تکمیل می شود. و با تکمیل شدن آن ما به مرحله لپ گیری می رسیم . مولانا می گوید:

یا منیر‌الخد یا روح‌البقا اشتذب روحی و جدلی باللقا
(ای سرخ گونه، ای گونه روشن، بیا و روح من را دریاب و به ابدیت پیوند بده )

... مولانا دیگر اینجا دست خودش نیست، یک کسی که دیگر از قالب معنا جدا شده، از قالب مفاهیم مادّی جدا شده، (تو کجائی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت)، اینجا کنترل از دستش خارج می شود، لذا هر چه گفته درست گفته، ضمن اینکه مولانا درک عدم را داشته ولی می بینید که چند پله پریده پائین و به سرخ گونه و گونه روشن و.. رسیده و راجع به خدا اینگونه صحبت می کند. بنابراین یک سیکلی را طی می کند که دوباره بر می گردد و هر بار با یک مسئله بیشتری تا آنجا که:

عیسی مسیح (ع) می فرماید: " اگر به اندازه ارزنی ایمان داشته باشید، می توانید کوه ها را تکان بدهید ". این چطور اتفاق می افتد؟ وقتی که این چرخه پرستش ایجاد می‌شود، با هر بار زدن این چرخه رزنانس ایجاد می شود و تشدید ایجاد می شود، و اهمیت پرستش اینجا تازه معلوم می شود.

پرستش، باور را تقویت می کند و تقویت باور موجب تشدید پرستش می شود.

دستیابی به ادراک ناب، مفاهیمی چون سبحان الله و الحمدلله و....، در گرو چرخش ما در چنین چرخه هائی است.

می بینیم مولانا از عدم می آید پائین و می رود بالا، اینقدر در این چرخه بین بالا و پائین باید بگردیم و بگردیم و بگردیم، تا به ادراک ناب تمام این مفاهیم تبدیل شود.

دوره ٨ - جلسه ٤ - زنگ ١
استاد محمد علی طاهري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر