جهانهاي موازي از منظري ديگر
يه دانه سيب داخل يک سيب بود. دانه بود و بس. تا اينکه عزيز دلي سيب تناول کرد دانه سيب درون بشقابش ماند. اون دانه سيب برداشت و به اميد سر برآوردن نهالي درون باغچه کوچک خونه شان کاشت. خلاصه بعد چند وقتي دانه سيب درون خاک رشد کرد و شد نهالي. عزيز دل ما آبياري مي کرد نهال و نهال هم بهره مي برد از آفتاب عالم تاب و همينطور عطوفت باغبانش. نهال بزرگ شد براي خودش شد تک درختي در باغچه کوچيک خانه عزيز دل و درخت ما شاخه داد و در هر شاخه شاخه ديگر جوانه زد و تنه درخت ستبر تر محکم تر مي شد هر سال. تا اينکه سالي رسيد که دانه سيب ما که حالا با دست عزيز دل در دل خاک رفته بود شده بود درخت خودش مي خواست محصول بده. درخت ما سيب هاش که رسيد. عزيزاني اومدند از سيبهاي درخت تناول کردند. يکي سيبش نصفه خورد به يک گوشه انداخت. يکي سيب خورد گفت به به. يکي که خانمي بود سيب تناول کرد که اتفاقا حامله هم بود . يکي از سيبها هم که چون زياد مونده بود رو درخت گنديده شده بود. خودش افتاد. يکي هم اومد زير دخت نشست . خواست خستگي در بکنه سيب هم نخورد اما يک سيب درشت هم خورد تو سرش و اسمش نيوتن بود جاذبه کشف کرد.
يکي هم مثل من مبهوت جهانهايي شد که يک دانه سيب که درختي شد و خودش سيبها به بار آورد بود.
کمال شما نمي توني در حالت خلق يک دنيا يا دنياهاي مختلف پيدا کني، نمي شه گفت که اگر همه چيز به وقف مراد باشه حالا کمال شکل مي گيره. اينجا بي نظم منظم هستش. شما با هر دو ضميرت همراه مي شي هم ضمير خود آگاه و هم ضمير نا خودآگاه. رو هر دو پله قدم مي گذاريد هم پله عقل و هم پله عشق. همون سيب يه خانم مي خوره و از اجزاي اون سيب انساني شکل مي گيره و يا تغذيه مي کنه
جهان انسان شد و انسان جهاني///از اين پاکيزه تر نبود کلامي
و يا يکي مثل من و شما و کسايي که اين متن مي خونند اين فهم حاصل بشه که هر يک از سيبها خودشون يک جهان هستندو باز همون سيبها برا خودشون مسيري دارند و جهانهاي ديگه اي در پيش روي خودشون دارند. و وسعت هستي به مراتب بزرگتر از اون چيزي هستش که در ذهن من که برخاسته از ضمير خوداگاه من هستش مي گذره و براي ديدن اين نا پيوسته پيوسته (هستي)نياز هست از ضمير ناخوداگاه خودمون هم بهره ببريم و باهاش در ارتباط باشيم. نياز هست روي هر دو پله قدم بگذاريم. هم پله عقل و هم پله عشق. و اونقت که در امتداد هستي ما به يک وحدت خواهيم رسيد...............
اميدوارم تونسته باشم جان کلام رسونده باشم. پاينده باشيد
Habib Haghparast
يه دانه سيب داخل يک سيب بود. دانه بود و بس. تا اينکه عزيز دلي سيب تناول کرد دانه سيب درون بشقابش ماند. اون دانه سيب برداشت و به اميد سر برآوردن نهالي درون باغچه کوچک خونه شان کاشت. خلاصه بعد چند وقتي دانه سيب درون خاک رشد کرد و شد نهالي. عزيز دل ما آبياري مي کرد نهال و نهال هم بهره مي برد از آفتاب عالم تاب و همينطور عطوفت باغبانش. نهال بزرگ شد براي خودش شد تک درختي در باغچه کوچيک خانه عزيز دل و درخت ما شاخه داد و در هر شاخه شاخه ديگر جوانه زد و تنه درخت ستبر تر محکم تر مي شد هر سال. تا اينکه سالي رسيد که دانه سيب ما که حالا با دست عزيز دل در دل خاک رفته بود شده بود درخت خودش مي خواست محصول بده. درخت ما سيب هاش که رسيد. عزيزاني اومدند از سيبهاي درخت تناول کردند. يکي سيبش نصفه خورد به يک گوشه انداخت. يکي سيب خورد گفت به به. يکي که خانمي بود سيب تناول کرد که اتفاقا حامله هم بود . يکي از سيبها هم که چون زياد مونده بود رو درخت گنديده شده بود. خودش افتاد. يکي هم اومد زير دخت نشست . خواست خستگي در بکنه سيب هم نخورد اما يک سيب درشت هم خورد تو سرش و اسمش نيوتن بود جاذبه کشف کرد.
يکي هم مثل من مبهوت جهانهايي شد که يک دانه سيب که درختي شد و خودش سيبها به بار آورد بود.
کمال شما نمي توني در حالت خلق يک دنيا يا دنياهاي مختلف پيدا کني، نمي شه گفت که اگر همه چيز به وقف مراد باشه حالا کمال شکل مي گيره. اينجا بي نظم منظم هستش. شما با هر دو ضميرت همراه مي شي هم ضمير خود آگاه و هم ضمير نا خودآگاه. رو هر دو پله قدم مي گذاريد هم پله عقل و هم پله عشق. همون سيب يه خانم مي خوره و از اجزاي اون سيب انساني شکل مي گيره و يا تغذيه مي کنه
جهان انسان شد و انسان جهاني///از اين پاکيزه تر نبود کلامي
و يا يکي مثل من و شما و کسايي که اين متن مي خونند اين فهم حاصل بشه که هر يک از سيبها خودشون يک جهان هستندو باز همون سيبها برا خودشون مسيري دارند و جهانهاي ديگه اي در پيش روي خودشون دارند. و وسعت هستي به مراتب بزرگتر از اون چيزي هستش که در ذهن من که برخاسته از ضمير خوداگاه من هستش مي گذره و براي ديدن اين نا پيوسته پيوسته (هستي)نياز هست از ضمير ناخوداگاه خودمون هم بهره ببريم و باهاش در ارتباط باشيم. نياز هست روي هر دو پله قدم بگذاريم. هم پله عقل و هم پله عشق. و اونقت که در امتداد هستي ما به يک وحدت خواهيم رسيد...............
اميدوارم تونسته باشم جان کلام رسونده باشم. پاينده باشيد
Habib Haghparast
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر