۱۳۹۳-۰۲-۲۹

معناي زندگي چيست؟ (3)

معناي زندگي چيست؟ (3)
بخشي از گفتار استاد طاهري - كرج 88

حالا اين عشق ريز ريز ريز در تمام ذرات عالم هستي، يسبح لله ما في السموات و ما في الارض، همه چي در او شناوره، پس همه چيز در اين عشق، همه چيز از چي به وجود اومده؟ از همون عشق، از همون عشق در واقع پديدار شده،

منشاء خلقت عشق، درست شد، منشاء خلقت، انگيزه خلقت، عامل خلقت، همه چيز در چي؟ عشق
درست شد يا نه؟ حالا عشق اول، عالم اول، عشق دوم، عالم دوم، عشق سوم، عشق چهارم، که ديگه بعدش به ما ميرسه دو تا رديف پيدا مي کنيم، که ديگه حالا اينا توي، در بحثهاي بعدي پيدا مي کنيم، يکسري عاملين عشق اند، مثل ما، يه سري عامل انتقال هستند
...
پس زندگي بخواد تعريف شه، بايد وجود تعريف شه، وجود بخواد تعريف بشه برميخوريم به اينا، اينا الان ميتونه ما رو، مسير فکري ما رو، از اينور بکنه، ميتونه از اونور بکنه، وقتي ما متوجه شديم انگيزه هستي عشقه، نگاه ما چي ميشه؟ تغيير ميکنه.

ما با خدا در تضاديم، يادتون نره، خُب؟ ما با خدا در تضاديم، بهشتش، جهنمش، اينجا اونجا، سؤال ايشون، همين سؤال ايشون يک نشانه يک تضاده، که در درون، که آيا ما همه واقعا يک چيزيم، و بعد يک قياسهايي پيدا ميشه، خّب، حالا اين عشق اول، عقل اول رو بوجود مياره، عشق انگيزه خلقته، عقل نحوه پياده شدن خلقته، دو دو تا چهار تاي خلقته، او عشق، انگيزه ايجاد منطقِ، چرا بايد خلق بشه؟ عقل منطقِ، نحوه پياده شدنه منطقِ، حالا يک عقل کلّ پس پيدا ميشه، يک عشق کلّ پيدا ميشه، اين عشق کلّ، عقل خود را قرار ميده، عالم اول. حالا اين عقل کلّه دوباره خورد شده، خورد شده، خورد شده، هيچ ذره اي نيست که از اون عقل کلّ اثري نداشته باشه، پس هر جا نگاه کنيم تجلّي کيست؟ تجلّي اوست، چرا تجلّي اوست؟ چون نشاني از عقل کلّ رو در خودش داره. آيا شما ذرّه اي رو سراغ دارين که از عقل، عقل او خالي باشه؟ مگه همه رو او طراحي نکرده؟ اون عقل کلّ مثل يک چراغي که بذارين توي آبپاش، سوراخ، سوراخ، سوراخ، خُب، هر روزنه اش اومده هر ذرّه اي يک نمودي از اون عقل کلّ، يک نمودي از اون عشق کلّه، خُب! حالا، بنابر اين بايد يکدفعه مراقب خودمون باشيم، چون هر جا را نگاه بکنيم، عقل اوست، هر جا را نگاه کنيم، عشق اوست، هر جا را نگاه کنيم، وجه اوست، وجه الله است، خُب؟ اينه که

هان بر سبزه پا بخواري ننهي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر