پیش گفتار کتاب « دفتر اول عرفان کیهانی (حلقه) »
ایران و دنیای عرفان:
انسان در دنياي امروز، در معرض لجام گسيختگي ها و نابسامانی هایی و در نتیجه ی آن، دچار احساس پوچي عميقي است و اين احساس که ناشي از فقدان روح معنويت و گسترش منيّت در بشر می باشد، به شدت رو به افزايش می رود. همچنين، خلأ ناشي از فقدان حس حضور خداوند در جوامع انسانی، به وضوح مشاهده می گردد. اين در حالي است که اميد انسان به دنياي علم برای خوشبختی بخشیدن به او و پاسخ به سؤالاتش به نا امیدی بدل شده است. زيرا علم ايجاد سؤال ميكند و سؤال ايجاد علم و به همین دلیل، هر روز بر تعداد شاخه هاي علمي افزوده شده و تعداد سؤالات انسان به مراتب بیشتر گرديده است.
اين روند فزاينده، انسان را به سوی مرزي هدايت میکند که آن را مرز «بحران سؤال » ميناميم؛ مرزي که در آن، ديگر علم قادر نيست پا به پاي انسان پيش رود و جواب سؤالات او را بیابد. از اين رو، هر چه انسان جلوتر برود، تعداد سؤالات او به سمت بی نهايت سوق می یابد و اميد به اين را که اين روند رو به کاهش گذارد و با گذشت زمان از تعداد سؤالات انسان کاسته شود، سلب میکند.
در چنان مرحله اي است كه انسان براي هميشه، از اين که علم به او پاسخ دهد که جهان هستي و انسان براي چه هدفي به وجود آمده است، نا اميد خواهد شد و اين نا اميدي از هم اکنون احساس ميشود.
از اين رو، همه ي اقوام و ملل، دست به کار شده و آن چه را که از عرفان و يا به نام عرفان در اختيار داشته اند، به شک لهاي مختلف به دنيا عرضه کرده اند و شايد در طول تاريخ هيچگاه در دنيا تا به اين حد، بازار عرفان پُر رونق نبوده است و اين خود نشان دهنده ي نياز دروني انسان به تجاربي جديد است که در این حیطه قابل دستیابی میباشد.
در چنين برهه اي، ايران که همواره پايگاه صاحب نامي براي عرفان به شمار می رفته و در دامان خود، عرفاي زيادي را پرورش داده است، تا کنون در اين زمينه چارچوبی ساده، عملی و قابل فهم را به دنيا عرضه نکرده است که ضمن سهولت تعالیم، بتواند براي همگان قابل استفاده و سهل الوصول باشد. امروزه ديگر دوره ي پناه بردن به غارها و آويزان کردن خود در چاهها و انواع ریاضتهای مختلف سپري شده و با کمبود وقت شدید انسان در زندگی ماشینی لازم است چنین آموزشی برای او به سادگي حاصل شود. انسان امروز به واسطه ی همین مشکل کمبود وقت مایل است براي همه ي کارهايش با جدول زما نبندي پيش رود و به طور دقيق بداند که در قبال هر کاری، با صرف چه مدت زمانی، چه نتیجه ای را به دست خواهد آورد. او آمادگی رویارویی با مسائل پيچيده و مبهم و فهم مطالب غامض را ندارد. ضمن اين که به شدت نيازمند آگاهیهای نوین در خصوص معنویت و معرفت است:
هان سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بي حّد و اندازه شود
«مولانا
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نو فروشانيم و اين، بازار ماست
«مولانا »
همچنين، دوران کلی گويي و حر فهاي صرفاً زيبا و ادبی، گذشته است و آ نچه را که بر زبان جاري کنيم، بايد در عمل به اثبات رسد. در غير اين صورت، نوشت هها اشکالي روي کاغذ و گفت هها اصواتي در فضا هستند و در عصر حاضر، حر فها و نوشته ها، ديگر به درد انسان دردمند و بی حوصله نمی خورد و پاسخگوي نياز درونی او نيست.
کاري ز درون جان تو می بايد و ز قصه شنيدن اين گره نگشايد
يک چشمه ي آب، در درون خانه به زان رودي که از برون می آيد
« مولانا »
امروزه ايران به محل و جولانگاه عرفان کليه ي اقوام و ملل تبديل شده است. عرفان سرخ پوستي، عرفان های تبت، چين، ژاپن، هند، فيليپين، ويتنام و ... و حتي عرفان های غربي و امریکایی نیز به شکلها و رنگهاي گوناگون چنان از عشق صحبت میکنند و تعالیم چندين و چند صد ساله ي خودمان را با رنگ و لعاب به خود ما عرضه می نمايند که گویا پيش کسوت عرفان دنيا بوده اند و ما هرگز از دنياي عشق اطلاع نداشته ایم. متأسفانه در چنين شرايطي، جاي عرفان نظري و عملي ايران کاملاً خالي است؛ درحالي که اين عرفان در بطن خود چنان غني است که می تواند دنيا را مجذوب خود کند.
متأسفانه امروزه ما در معرض نوعي «القاي فرهنگي و عرفانی » قرارگرفته ايم که به مراتب از تهاجم فرهنگي خطرنا کتر است؛ زيرا به زبان بي زباني و بسيار پنهاني به ما القاء ميكنند که در حيطه ي عرفان حرفي براي گفتن نداريم و محتاج آن هستيم که به آموزه های ساير ملل پناه ببريم و بدين ترتيب، از سر تا سر دنيا تکنيکهاي مختلفي، تحت نام عرفان و يا زير مجموعه اي از آن، به ايران صادر شده است؛ در حالي که دنياي عشق و عرفان، دنياي بی ابزاري است و نمیتواند از هي چگونه فن و تکنيکي برخوردار باشد.
افرادي که با اين حقیقت آشنا نيستند، مسائل غير عرفاني وارداتی را به عنوان عرفان پذيرفته و نسبت به آ نها تعصب پيدا كرده اند؛ تا جايي كه نسل جديد ایران به تدريج به اين باور رسيده است که این مرز و بوم صاحب عرفان قابل عرض هاي نيست.
اين موضوع، دل هر ايراني را که حتی اندکی با عرفان ايران آشنا باشد و يا از عرفاي ايران چند بيت شعر شنيده يا خوانده باشد، به درد می آورد و اين احساس را در ما ایجاد میکند که وارثان خوبي براي عرفان پُر محتواي خود نبوده و نتوانسته ايم از این عرفان ديرينه بهره ي کافي ببريم.
البته، همان طور که اشاره شد، اين مسأله به علت سهل انگاريها و خودباختگی ها، به روز نشدن تفكرات و چارچوب عرفان نظري و عملي ايران و بی توجهی به انجام کاری نو براي ارائه به نسل جديد و وجود مشکلاتي براي عرضه ي آن در جامعه است كه اين سرمايه ي گرا نبها را در پرده ي ابهام و فراموشي قرار داده است. در این شرایط، حاصل زحمات و دريافتهاي ماورايي همه ي عرفاي ايران در گوشه ي کتابخانه ها خاک مي خورد و مَثَل «آن چه خود داشت، ز بيگانه تمنا میکرد »، در مورد ما مصداق پيدا کرده است.
به همین دلیل، در اين برهه از زمان، هرکس چيزي از عرفان اين مرز و بوم براي عرضه به نسل جديد و دنيا در اختيار دارد، بايد به پا خیزد و در اين حرکت بزرگ، يعني «اعتلاي عرفان ايران » سهيم گردد. شايد به نظر رسد از آ نجا که همه ی عرفان ها قصد دارند انسان را از پوچي نجات دهند، تفاوتی میان عرفان هاي مختلف وجود ندارد؛ اما این تفاوت چشمگیر است و به بحثهاي کارشناسي نیاز دارد.
يکي از اين تفاو تها، وجود «فن و تکنيک » در آ نها است که با عرفان اصیل سازگاری ندارد. وقتي فردي به کمک تکنیک، توانايي و قدرتي کسب ميكند، در نهايت آن را به حساب توان فردي و اين که تکنيک را به خوبي به کار برده است، می گذارد و دچار غرور و منيّت و خودستايي می گردد. اين همان مشکلي است که امروزه انسان به آن مبتلا است و بايد از آن جدا شود؛ نه اين که به گونه ي ديگري به آن مبتلا گردد. اما وقتي که اين توانايي به واسطه ي فيض الهي به او تفويض شده باشد، فرد نمی تواند آن را به حساب توان فردي گذارد و دچار حالتهاي کاذب شود.
موضوع ديگر، تشويق برخي از اين مکاتب براي وارد شدن به حريمهاي خصوصي اشخاص مانند فکرخواني و نفوذ در ديگران، مسخ افراد، پي بردن به شخصيت آنها و کارهايي از اين قبيل به شيوه هاي گوناگون است و افراد نيز توجه نكرده اند که اين اعمال، مربوط به عرفان قدرت است و نه تنها در جهت کمال نيست، بلکه فقط می تواند در جهت کسب برتری و سلطه بر ديگران و ايجاد کثرت به کار برده شود.
باید از افراد بسيار زيادي که جذب اين مکاتب شده اند، پرسید که چگونه اين کارها، به کمال انسان منجر می شود؟ نکته ي ديگر اين است که، در اين چارچوبها، مرز «شبکه ي مثبت و منفي » مشخص نیست و فعاليتهاي آنها از هم تفکيک نشده است. مطالعه و بررسي توانمندیهاي مطرح شده در برخي از اين شاخه ها، نشان می دهد که بسياري از آ نها متعلق به شبکه ي منفي است و فقط از طریق آن به دست می آید. براي مثال، يكي از ويژگی هاي شبکه ي مثبت، ستارالعيوب (پوشاننده ي عيب) است كه هرگز امکاني در اختيار کسي که بخواهد در ديگران نفوذ کند، شخصيت آنها را بخواند و معايب افراد را آشكار نمايد، قرار نمی دهد و به طور قطعی، چنين اعمالی از طريق شبکه ي منفي صورت می گیرد. متأسفانه اکثر افراد از چنين موضوعي مطلع نیستند و اين کارها را «کرامت » نيز می دانند. اما چگونه ممكن است كه خداوند عيبها را خود بپوشاند وليكن به بنده اش اجازه ي ديدن معايب ديگران را بدهد؟!
مسأله ي ديگر اين است که عرفان براي هر ملتي زبان خاص خود را دارد که براي ملتي ديگر، بيگانه و فهم آن مشکل است. برای مثال، ريسمان الهي (حبل الله) و شراب از خُم وحدت و ساقي و شاهد و مطرب و مستي و شمع و پروانه و... در عرفان ايران، با گوشت و پوست و استخوان ما عجين است و نسبت به این واژه ها احساس آشنايي داريم و در ناخودآگاه جمعي ما چنان نهفته است که حتي اگر مفهوم آ نها را نيز به خوبي ندانيم، با شنيدن و يا خواندنشان باز هم وجد، سرور و نشاط خاصي را احساس می کنیم که دليل آن را به خوبي نمي دانيم. به همین دلیل است که خواننده در اوج د لگرفتگي، با شنیدن اين واژه ها احساس شکفتگي و نشاط ميکند؛ در حالي که همين واژه ها براي يک سر خپوست کاملاً بی معني است؛ همانگونه که اصطلاحات آ نها (مانند «چپق وحدت ») نیز براي ما ناآشنا، بی معني و حتی مضحک است.
پس باز هم باید اين سؤال را مطرح کرد که چرا آن چه را خودمان داريم، بايد از ديگران تمنا کنيم؟ به هر حال، عرفان در دنياي امروز به عنوان وسيله ي مؤثري براي نفوذ فرهنگي به کار برده می شود و در سطح دنيا فعاليتهاي بسيار زيادي در اين زمينه انجام می شود که خود راهی برای کسب اعتبار و حيثيت محسوب ميگردد و از این نظر، مورد توجه ملل بسياري قرار گرفته است.
«عرفان كيهاني (حلقه)» که متکي به عرفان اين مرز و بوم است و اعتلاي آن در چارچوب دنياي بي ابزاري را هدف قرار داده است، با مشخص کردن مرز شبکه ي «مثبت و منفي » و تفکيک مسير «قدرت و کمال » در بخش عرفان نظري، قادر به ارائه ي آسان، ساده و همه فهم اين عرفان، ايجاد آشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها است. این عرفان، قابليت دسترسي عملي، سريع و همگاني در بخش عرفان عملي را نيز دارد و با روش ارتباط با خدا و برخورداری از شبکه ي شعور الهي، ميتواند در سطح دنيا اعتباري بی سابقه براي عرفان ايران به وجود آورد.
در این راستا و برای این حرکت عظیم الهی، کمک و همفکری همگانی لازم است و امید است که بتوان در این راه از کمک ها، راهنمایی ها و محبتهای همه ی علاقه مندان به تعالی و کمال انسان، برخوردار شد.
در این کتاب، برای روشن شدن ابعاد مختلف عرفان کیهانی(حلقه)، که عرفانی ایرانی و اسلامی و برخاسته از فرهنگ ما است، اصولی به عنوان اصول اساسنامه ی عرفان کیهانی (حلقه) بیان می شود.
با تشکر از تمام دوستانی که در این امر مهم یاری کرده اند.
با آرزوی توفیق الهی
محمد علی طاهری
ایران و دنیای عرفان:
انسان در دنياي امروز، در معرض لجام گسيختگي ها و نابسامانی هایی و در نتیجه ی آن، دچار احساس پوچي عميقي است و اين احساس که ناشي از فقدان روح معنويت و گسترش منيّت در بشر می باشد، به شدت رو به افزايش می رود. همچنين، خلأ ناشي از فقدان حس حضور خداوند در جوامع انسانی، به وضوح مشاهده می گردد. اين در حالي است که اميد انسان به دنياي علم برای خوشبختی بخشیدن به او و پاسخ به سؤالاتش به نا امیدی بدل شده است. زيرا علم ايجاد سؤال ميكند و سؤال ايجاد علم و به همین دلیل، هر روز بر تعداد شاخه هاي علمي افزوده شده و تعداد سؤالات انسان به مراتب بیشتر گرديده است.
اين روند فزاينده، انسان را به سوی مرزي هدايت میکند که آن را مرز «بحران سؤال » ميناميم؛ مرزي که در آن، ديگر علم قادر نيست پا به پاي انسان پيش رود و جواب سؤالات او را بیابد. از اين رو، هر چه انسان جلوتر برود، تعداد سؤالات او به سمت بی نهايت سوق می یابد و اميد به اين را که اين روند رو به کاهش گذارد و با گذشت زمان از تعداد سؤالات انسان کاسته شود، سلب میکند.
در چنان مرحله اي است كه انسان براي هميشه، از اين که علم به او پاسخ دهد که جهان هستي و انسان براي چه هدفي به وجود آمده است، نا اميد خواهد شد و اين نا اميدي از هم اکنون احساس ميشود.
از اين رو، همه ي اقوام و ملل، دست به کار شده و آن چه را که از عرفان و يا به نام عرفان در اختيار داشته اند، به شک لهاي مختلف به دنيا عرضه کرده اند و شايد در طول تاريخ هيچگاه در دنيا تا به اين حد، بازار عرفان پُر رونق نبوده است و اين خود نشان دهنده ي نياز دروني انسان به تجاربي جديد است که در این حیطه قابل دستیابی میباشد.
در چنين برهه اي، ايران که همواره پايگاه صاحب نامي براي عرفان به شمار می رفته و در دامان خود، عرفاي زيادي را پرورش داده است، تا کنون در اين زمينه چارچوبی ساده، عملی و قابل فهم را به دنيا عرضه نکرده است که ضمن سهولت تعالیم، بتواند براي همگان قابل استفاده و سهل الوصول باشد. امروزه ديگر دوره ي پناه بردن به غارها و آويزان کردن خود در چاهها و انواع ریاضتهای مختلف سپري شده و با کمبود وقت شدید انسان در زندگی ماشینی لازم است چنین آموزشی برای او به سادگي حاصل شود. انسان امروز به واسطه ی همین مشکل کمبود وقت مایل است براي همه ي کارهايش با جدول زما نبندي پيش رود و به طور دقيق بداند که در قبال هر کاری، با صرف چه مدت زمانی، چه نتیجه ای را به دست خواهد آورد. او آمادگی رویارویی با مسائل پيچيده و مبهم و فهم مطالب غامض را ندارد. ضمن اين که به شدت نيازمند آگاهیهای نوین در خصوص معنویت و معرفت است:
هان سخن تازه بگو، تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بي حّد و اندازه شود
«مولانا
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نو فروشانيم و اين، بازار ماست
«مولانا »
همچنين، دوران کلی گويي و حر فهاي صرفاً زيبا و ادبی، گذشته است و آ نچه را که بر زبان جاري کنيم، بايد در عمل به اثبات رسد. در غير اين صورت، نوشت هها اشکالي روي کاغذ و گفت هها اصواتي در فضا هستند و در عصر حاضر، حر فها و نوشته ها، ديگر به درد انسان دردمند و بی حوصله نمی خورد و پاسخگوي نياز درونی او نيست.
کاري ز درون جان تو می بايد و ز قصه شنيدن اين گره نگشايد
يک چشمه ي آب، در درون خانه به زان رودي که از برون می آيد
« مولانا »
امروزه ايران به محل و جولانگاه عرفان کليه ي اقوام و ملل تبديل شده است. عرفان سرخ پوستي، عرفان های تبت، چين، ژاپن، هند، فيليپين، ويتنام و ... و حتي عرفان های غربي و امریکایی نیز به شکلها و رنگهاي گوناگون چنان از عشق صحبت میکنند و تعالیم چندين و چند صد ساله ي خودمان را با رنگ و لعاب به خود ما عرضه می نمايند که گویا پيش کسوت عرفان دنيا بوده اند و ما هرگز از دنياي عشق اطلاع نداشته ایم. متأسفانه در چنين شرايطي، جاي عرفان نظري و عملي ايران کاملاً خالي است؛ درحالي که اين عرفان در بطن خود چنان غني است که می تواند دنيا را مجذوب خود کند.
متأسفانه امروزه ما در معرض نوعي «القاي فرهنگي و عرفانی » قرارگرفته ايم که به مراتب از تهاجم فرهنگي خطرنا کتر است؛ زيرا به زبان بي زباني و بسيار پنهاني به ما القاء ميكنند که در حيطه ي عرفان حرفي براي گفتن نداريم و محتاج آن هستيم که به آموزه های ساير ملل پناه ببريم و بدين ترتيب، از سر تا سر دنيا تکنيکهاي مختلفي، تحت نام عرفان و يا زير مجموعه اي از آن، به ايران صادر شده است؛ در حالي که دنياي عشق و عرفان، دنياي بی ابزاري است و نمیتواند از هي چگونه فن و تکنيکي برخوردار باشد.
افرادي که با اين حقیقت آشنا نيستند، مسائل غير عرفاني وارداتی را به عنوان عرفان پذيرفته و نسبت به آ نها تعصب پيدا كرده اند؛ تا جايي كه نسل جديد ایران به تدريج به اين باور رسيده است که این مرز و بوم صاحب عرفان قابل عرض هاي نيست.
اين موضوع، دل هر ايراني را که حتی اندکی با عرفان ايران آشنا باشد و يا از عرفاي ايران چند بيت شعر شنيده يا خوانده باشد، به درد می آورد و اين احساس را در ما ایجاد میکند که وارثان خوبي براي عرفان پُر محتواي خود نبوده و نتوانسته ايم از این عرفان ديرينه بهره ي کافي ببريم.
البته، همان طور که اشاره شد، اين مسأله به علت سهل انگاريها و خودباختگی ها، به روز نشدن تفكرات و چارچوب عرفان نظري و عملي ايران و بی توجهی به انجام کاری نو براي ارائه به نسل جديد و وجود مشکلاتي براي عرضه ي آن در جامعه است كه اين سرمايه ي گرا نبها را در پرده ي ابهام و فراموشي قرار داده است. در این شرایط، حاصل زحمات و دريافتهاي ماورايي همه ي عرفاي ايران در گوشه ي کتابخانه ها خاک مي خورد و مَثَل «آن چه خود داشت، ز بيگانه تمنا میکرد »، در مورد ما مصداق پيدا کرده است.
به همین دلیل، در اين برهه از زمان، هرکس چيزي از عرفان اين مرز و بوم براي عرضه به نسل جديد و دنيا در اختيار دارد، بايد به پا خیزد و در اين حرکت بزرگ، يعني «اعتلاي عرفان ايران » سهيم گردد. شايد به نظر رسد از آ نجا که همه ی عرفان ها قصد دارند انسان را از پوچي نجات دهند، تفاوتی میان عرفان هاي مختلف وجود ندارد؛ اما این تفاوت چشمگیر است و به بحثهاي کارشناسي نیاز دارد.
يکي از اين تفاو تها، وجود «فن و تکنيک » در آ نها است که با عرفان اصیل سازگاری ندارد. وقتي فردي به کمک تکنیک، توانايي و قدرتي کسب ميكند، در نهايت آن را به حساب توان فردي و اين که تکنيک را به خوبي به کار برده است، می گذارد و دچار غرور و منيّت و خودستايي می گردد. اين همان مشکلي است که امروزه انسان به آن مبتلا است و بايد از آن جدا شود؛ نه اين که به گونه ي ديگري به آن مبتلا گردد. اما وقتي که اين توانايي به واسطه ي فيض الهي به او تفويض شده باشد، فرد نمی تواند آن را به حساب توان فردي گذارد و دچار حالتهاي کاذب شود.
موضوع ديگر، تشويق برخي از اين مکاتب براي وارد شدن به حريمهاي خصوصي اشخاص مانند فکرخواني و نفوذ در ديگران، مسخ افراد، پي بردن به شخصيت آنها و کارهايي از اين قبيل به شيوه هاي گوناگون است و افراد نيز توجه نكرده اند که اين اعمال، مربوط به عرفان قدرت است و نه تنها در جهت کمال نيست، بلکه فقط می تواند در جهت کسب برتری و سلطه بر ديگران و ايجاد کثرت به کار برده شود.
باید از افراد بسيار زيادي که جذب اين مکاتب شده اند، پرسید که چگونه اين کارها، به کمال انسان منجر می شود؟ نکته ي ديگر اين است که، در اين چارچوبها، مرز «شبکه ي مثبت و منفي » مشخص نیست و فعاليتهاي آنها از هم تفکيک نشده است. مطالعه و بررسي توانمندیهاي مطرح شده در برخي از اين شاخه ها، نشان می دهد که بسياري از آ نها متعلق به شبکه ي منفي است و فقط از طریق آن به دست می آید. براي مثال، يكي از ويژگی هاي شبکه ي مثبت، ستارالعيوب (پوشاننده ي عيب) است كه هرگز امکاني در اختيار کسي که بخواهد در ديگران نفوذ کند، شخصيت آنها را بخواند و معايب افراد را آشكار نمايد، قرار نمی دهد و به طور قطعی، چنين اعمالی از طريق شبکه ي منفي صورت می گیرد. متأسفانه اکثر افراد از چنين موضوعي مطلع نیستند و اين کارها را «کرامت » نيز می دانند. اما چگونه ممكن است كه خداوند عيبها را خود بپوشاند وليكن به بنده اش اجازه ي ديدن معايب ديگران را بدهد؟!
مسأله ي ديگر اين است که عرفان براي هر ملتي زبان خاص خود را دارد که براي ملتي ديگر، بيگانه و فهم آن مشکل است. برای مثال، ريسمان الهي (حبل الله) و شراب از خُم وحدت و ساقي و شاهد و مطرب و مستي و شمع و پروانه و... در عرفان ايران، با گوشت و پوست و استخوان ما عجين است و نسبت به این واژه ها احساس آشنايي داريم و در ناخودآگاه جمعي ما چنان نهفته است که حتي اگر مفهوم آ نها را نيز به خوبي ندانيم، با شنيدن و يا خواندنشان باز هم وجد، سرور و نشاط خاصي را احساس می کنیم که دليل آن را به خوبي نمي دانيم. به همین دلیل است که خواننده در اوج د لگرفتگي، با شنیدن اين واژه ها احساس شکفتگي و نشاط ميکند؛ در حالي که همين واژه ها براي يک سر خپوست کاملاً بی معني است؛ همانگونه که اصطلاحات آ نها (مانند «چپق وحدت ») نیز براي ما ناآشنا، بی معني و حتی مضحک است.
پس باز هم باید اين سؤال را مطرح کرد که چرا آن چه را خودمان داريم، بايد از ديگران تمنا کنيم؟ به هر حال، عرفان در دنياي امروز به عنوان وسيله ي مؤثري براي نفوذ فرهنگي به کار برده می شود و در سطح دنيا فعاليتهاي بسيار زيادي در اين زمينه انجام می شود که خود راهی برای کسب اعتبار و حيثيت محسوب ميگردد و از این نظر، مورد توجه ملل بسياري قرار گرفته است.
«عرفان كيهاني (حلقه)» که متکي به عرفان اين مرز و بوم است و اعتلاي آن در چارچوب دنياي بي ابزاري را هدف قرار داده است، با مشخص کردن مرز شبکه ي «مثبت و منفي » و تفکيک مسير «قدرت و کمال » در بخش عرفان نظري، قادر به ارائه ي آسان، ساده و همه فهم اين عرفان، ايجاد آشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها است. این عرفان، قابليت دسترسي عملي، سريع و همگاني در بخش عرفان عملي را نيز دارد و با روش ارتباط با خدا و برخورداری از شبکه ي شعور الهي، ميتواند در سطح دنيا اعتباري بی سابقه براي عرفان ايران به وجود آورد.
در این راستا و برای این حرکت عظیم الهی، کمک و همفکری همگانی لازم است و امید است که بتوان در این راه از کمک ها، راهنمایی ها و محبتهای همه ی علاقه مندان به تعالی و کمال انسان، برخوردار شد.
در این کتاب، برای روشن شدن ابعاد مختلف عرفان کیهانی(حلقه)، که عرفانی ایرانی و اسلامی و برخاسته از فرهنگ ما است، اصولی به عنوان اصول اساسنامه ی عرفان کیهانی (حلقه) بیان می شود.
با تشکر از تمام دوستانی که در این امر مهم یاری کرده اند.
با آرزوی توفیق الهی
محمد علی طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر