۱۳۹۲-۱۲-۲۰

آغوش

آغوش
__ آغوش __

حقیقت آغوش را حصنی یافتم و حفاظی . و آنچه در عالم ظاهر از آغوش محسوس است دستان امن یاریست که در برت میگیرد . لیکن دیدم هر آغوشی آغوش اوست و هیچ چیز نیست جز آنچه در حصن و حفاظ اوست لیکن تو تا به ادراک این آغوش نائل نشوی خود را در امن آن نخواهی یافت و پیوسته احساس نا امنی خواهی کرد .
و هر دستی بود دست او بود و هر صدایی بود صدای او بود و هرکه شعر خواند چیزی نگفت جز ترانه ی عاشقی لیکن بیان ها مختلف بود و زبان ها بسیار . پس هر کس به زبانی خواند .
پس در مکان امن می توان به معاشقه رسید که جز به معاشقه ای در حصن یار نطفه ای پاک نخواهی نشاند .
همین !

__ طوفان - اسفند 92 __

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر