ماجراهاي مفصلي وجود دارد كه بعد از آن شايد ما شناخت پيدا كنيم كه تعريف هنر چيه؟ چه تعريفي از هنر بايد داشته باشيم؟ وقتي كه آمديم شعور در هنر را مثلا تعريف كرديم. شعور در نقاشي، يك رنگ هايي را شما مورد استفاده
قرار مي دهيد. اين رنگ را كه ما انتخاب مي كنيم، خودش، هر ذره اش شعوري دارد وقتي كه مي آييم اين را روي زمينه پياده مي كنيم شعور ما با شعور اين رنگ، شعور ما سوار اين مي شود، اين را مي آوريم پايين، مي كشيم مي كشيم مي كشيم. ظاهرش اين است كه يك منظره كشيديم اما اين منظره در واقع خلق شعوري است كه پشت اين خوابيده يعني شعورش من سوار بر
اين شده است.
حالا يكي مي آيد نگاه مي كند، تحت تأثير شعور دو دلي قرار مي گيرد چون من دو دل بودم اين درخت را اينجا بگذارم يا اينجا بگذاريم. يا تحت تأثير شعور شجاعت قرار مي گيرد، تحت شعور ايمان، شعور عشقي قرار مي گيرد يا يك موقعي تحت شعور غمي قرار مي گيرد كه يك نقاشي از غم و تنهايي و عزلت برداشته اين را كشيده، اينها را دريافت مي كند. حالا بعضي ها حساسند متوجه مي شوند، بعضي ها نه، چون القاء شده به آن ها و خودشان نمي دانند ولي تحت تأثير قرار مي گيرند.
وقتي يك قطعه اي زده مي شود، يك سازي نواخته مي شود، اين ساز ظاهرا يك نتُي اجرا مي شود اما شعوري است كه سوار اين ماجرا مي شود و اين ساز در واقع خود شعور ساز هم اين جا هست. يك نوازنده حرفه اي سازش را به دست كسي نمي دهد، نمي داند چرا؟ شايد خودش نداد چرا؟ ولي سازش را هر جايي نبايد بگذارد يعني اين ساز هم شعور محيطي را دارد جذب مي كند پس دست هر كسي نمي دهد. و در لحظه اي كه اثري را خلق مي كند شعوري سوار اين ماجرا مي شود شما مي گوييد بعضي ها دست و پنجه دارند، اما آيا واقعا دست و پنجه است؟ آيا واقعا تكنيك نواختن است؟ كساني كه تحصيلات موسيقي دارند، در تمام دنيا، هر قطعه اي را بدهي با اطمينان مي شود گفت- حالا دوستاني كه موسيقي مي دانند و در جمع هستند- با دقت نزديك به صددرصد نُت را اجرا مي كنند اما مي گوييم اين نه، موسيقي او، نواختن او حال دارد.
نمي دانيم چي داريم مي گوييم، بله مي گويند فلاني پنجه دارد. لذا اين موضوع موضوع تكنيك نيست موضوع شعوري است كه اينجا سوار بر اين مي شود يك مجسمه اي وقتي كه ساخته مي شود، اين دارد از شعور باردار مي شود. نقاشي كه كشيده مي شود دارد از شعور باردار مي شود، قطعه اي كه نواخته مي شود از شعوري باردار مي شود؛ شارژ شعوري است. شارژ شعوري يك موقع اين طوري طبيعي است يك موقع ما شارژ مي كنيم كه حالا در دوره ۷ با شارژ شعوري آشنا مي شويد و مي بينيد كه مي شود يك تكه نان را شارژ شعوري كرد، هر كسي اين را بخورد اسكن شود.
بنابراين هنر يك جور شارژ شعوري است؛ شعرش، موسيقي اش و هر چي را كه صحبت كنيم بنابراين وقتي كه مي آييم در اين مباحث يك دفعه مي بينيم كه فاكتورهايي مي آيد، حتي آن ساز را چه كسي ساخته؟ يعني سازي كه مي آيد، در يك مغازه سازهاي مختلفي را كه چيدند، هر كدام از اين سازها في البداهه، هنوز نواخته نشدند ولي هر كدام يك شارژ شعوري خاصي دارد. يعني اين هم مثل يك اثر هنري است، مثل يك مجسمه است، زماني كه اين را مي تراشيدند و اين تار، اين سه تار حالا هر چي، زماني كه اين را شكل مي دادند، چه جوري شكل گرفته.
صداي يك ساز دست ساز با صداي يك ساز ماشيني فرق دارد؟ بله تاييد مي كنيد؟ صداي سازهايي كه مثلا در غرب عمدتا سازها كارخانه اي است. اساتيد موسيقي در شرق با يك ساز ماشيني زياد نمي توانند مأنوس باشند ولي با ساز دست بايد كار كنند چون موسيقي شرق متكي به حال است موسيقي غرب متكي به تكنيك است. مي گويد «نُت را درست زد، خارج نبود، چي نبود...» مهم درست بودن اين نواختن است در حالي كه موسيقي شرق متكي به حال است. حتي بعضي از اساتيد موسيقي ايران، خواندن را سينه به سينه ترجيح مي دهند؛ مي گويند اصلا غير از سينه به سينه نمي شود و اعتقادي به نُت ندارند و معتقدند كه بايد سينه به سينه، تازه بعضي از آن ها هم ممكن است اين اعتقاد را داشته باشند كه اين بايد اصلا يك چيزي باشد با فرد هم همراه باشد، يعني ارثي يك چيزي داشته باشد.
همه اين ماجراها در واقع صحبت از يك مسئله مي كند؛ صبحت از مسئله شعور، اين طور نيست؟ روح حاكم بر هنر، به عبارتي داريم مي رسيم كه هنر هم مثل اينكه يك موجود زنده است، كالبدي دارد، روحي دارد، يك همچنين چيزي است، يك همچنين مسئله اي پشت اين قضيه خوابيده است. بنابراين شايد در يك روزي نوازنده با يك احترامي سازش را ببرد بگذارد يك جايي، به احترام از آن دور شود، به احترام آن را بردارد، هر جايي نگذاردش.
اصلا شايد در يك روزي يك مسايلي شناخته شود به طور كلي يك نقاش هم تمام آن آلات رنگ و قلم و... آن هم همينطور؛ او هم با يك تقدسي بردارد بگذارد يك جايي، با يك تقدسي بردارد و اين قلمش را هم كه برمي دارد، قلمش را ماچ كند يك دستي به سرو گوشش بكشد! شايد باور نكنيد؟ البته باور مي كنيد الان با اين حساب، آن كسي هم كه مجسمه تراش است دوباره همين طور و متوجه بشويم كه عناصر هستي يعني احترام، يعني به هر عنصري كه نزديك مي شوي بايد با احترام به آن نزديك شويم، يعني هيچ چيزي .... همه چيز در هستي تجلي الهي است، شعور و اين هم در واقع از يك زاويه ديگري و از يك ديد ديگري بيايد به ما بگويد كه هيچ عنصري چه مادي چه غير مادي هر چيزي در هستي بر مبناي احترام و بر مبناي تقدس است. هر ذره اي در عالم هستي، همان اصلي كه در تشعشع دفاعي به آن رسيديم، هر جزيي از عالم وجود را بايد مقدس بدانيم.
صداي يك سازي كه درختش را رفتند شبانه، قاچاقي بريدند، دزديدند، ممكن است ... اين لوازمي هم كه گرفتيم، اگر دزدي هست يا دزدي نيست يا اگر پولش حلال است يا اگر پولش حرام است يا يكسري چيزهاي ديگري پيش مي آيد مي آيد مي آيد مي آيد مي بينيم «اِ اِ اِ اينها همه به هم ارتباط پيدا مي كند» در واقع به يك مسايلي مي رسيم كه شايد در وهله اول ما آنها بي ارتباط بدانيم، چه ربطي دارد لقمه به صداي ساز ما؟ ظاهرا در وهله اول، در اين اكوسيستم، در اين كيهان هم فاز كه وقتي رفتيم داخلش هم فازي كيهاني، رفتيم كه درك بكنيم كه اين لقمه به آن ساز به آن نقاشي، به اين به آن همه اينها به هم ارتباط دارد.
براي اين رفتيم داخلش كه حالا اينجا لزومش را پيدا بكنيم، آنجا استارت خورد، پيگيري كنيم يعني تازه برگرديم به هم فازي كيهاني، برويم داخل ارتباطاتش تا اين ادراكات را به ما هديه بكنند و ما از هستي اين ادراكات كادو دريافت بكنيم و تازه بفهميم كه هستي چي دارد؟ و از چه تقدسي جزء به جزءش برخوردار است؟
وقتي تقدس تجلي الهي را پيدا كرديم ديگر آن وقت تقدس خودش محرز مي شود. اما الان هر چي زور مي زنيم او را مقدس بدانيم، مي بينيم كه زور زدن ما بي فايده است. به چه علت؟ به علت اين كه هنوز به تقدس تجلي اش پي نبرديم. اينجا دوباره برمي گرديم به «شمس من و خدای من» كه مولانا اشاره كرد نه اينكه شمس خداست، بلكه به اهميت تجلي الهي مولانا آنجا پي برد كه تجلي الهي چقدر اهميت دارد. ما به خودش دسترسي نداريم، تجلي اش را بايد دريابيم و دنبال بكنيم.
==================
مطالب دوره چهار عرفان حلقه
استاد محمد علی طاهری
قرار مي دهيد. اين رنگ را كه ما انتخاب مي كنيم، خودش، هر ذره اش شعوري دارد وقتي كه مي آييم اين را روي زمينه پياده مي كنيم شعور ما با شعور اين رنگ، شعور ما سوار اين مي شود، اين را مي آوريم پايين، مي كشيم مي كشيم مي كشيم. ظاهرش اين است كه يك منظره كشيديم اما اين منظره در واقع خلق شعوري است كه پشت اين خوابيده يعني شعورش من سوار بر
اين شده است.
حالا يكي مي آيد نگاه مي كند، تحت تأثير شعور دو دلي قرار مي گيرد چون من دو دل بودم اين درخت را اينجا بگذارم يا اينجا بگذاريم. يا تحت تأثير شعور شجاعت قرار مي گيرد، تحت شعور ايمان، شعور عشقي قرار مي گيرد يا يك موقعي تحت شعور غمي قرار مي گيرد كه يك نقاشي از غم و تنهايي و عزلت برداشته اين را كشيده، اينها را دريافت مي كند. حالا بعضي ها حساسند متوجه مي شوند، بعضي ها نه، چون القاء شده به آن ها و خودشان نمي دانند ولي تحت تأثير قرار مي گيرند.
وقتي يك قطعه اي زده مي شود، يك سازي نواخته مي شود، اين ساز ظاهرا يك نتُي اجرا مي شود اما شعوري است كه سوار اين ماجرا مي شود و اين ساز در واقع خود شعور ساز هم اين جا هست. يك نوازنده حرفه اي سازش را به دست كسي نمي دهد، نمي داند چرا؟ شايد خودش نداد چرا؟ ولي سازش را هر جايي نبايد بگذارد يعني اين ساز هم شعور محيطي را دارد جذب مي كند پس دست هر كسي نمي دهد. و در لحظه اي كه اثري را خلق مي كند شعوري سوار اين ماجرا مي شود شما مي گوييد بعضي ها دست و پنجه دارند، اما آيا واقعا دست و پنجه است؟ آيا واقعا تكنيك نواختن است؟ كساني كه تحصيلات موسيقي دارند، در تمام دنيا، هر قطعه اي را بدهي با اطمينان مي شود گفت- حالا دوستاني كه موسيقي مي دانند و در جمع هستند- با دقت نزديك به صددرصد نُت را اجرا مي كنند اما مي گوييم اين نه، موسيقي او، نواختن او حال دارد.
نمي دانيم چي داريم مي گوييم، بله مي گويند فلاني پنجه دارد. لذا اين موضوع موضوع تكنيك نيست موضوع شعوري است كه اينجا سوار بر اين مي شود يك مجسمه اي وقتي كه ساخته مي شود، اين دارد از شعور باردار مي شود. نقاشي كه كشيده مي شود دارد از شعور باردار مي شود، قطعه اي كه نواخته مي شود از شعوري باردار مي شود؛ شارژ شعوري است. شارژ شعوري يك موقع اين طوري طبيعي است يك موقع ما شارژ مي كنيم كه حالا در دوره ۷ با شارژ شعوري آشنا مي شويد و مي بينيد كه مي شود يك تكه نان را شارژ شعوري كرد، هر كسي اين را بخورد اسكن شود.
بنابراين هنر يك جور شارژ شعوري است؛ شعرش، موسيقي اش و هر چي را كه صحبت كنيم بنابراين وقتي كه مي آييم در اين مباحث يك دفعه مي بينيم كه فاكتورهايي مي آيد، حتي آن ساز را چه كسي ساخته؟ يعني سازي كه مي آيد، در يك مغازه سازهاي مختلفي را كه چيدند، هر كدام از اين سازها في البداهه، هنوز نواخته نشدند ولي هر كدام يك شارژ شعوري خاصي دارد. يعني اين هم مثل يك اثر هنري است، مثل يك مجسمه است، زماني كه اين را مي تراشيدند و اين تار، اين سه تار حالا هر چي، زماني كه اين را شكل مي دادند، چه جوري شكل گرفته.
صداي يك ساز دست ساز با صداي يك ساز ماشيني فرق دارد؟ بله تاييد مي كنيد؟ صداي سازهايي كه مثلا در غرب عمدتا سازها كارخانه اي است. اساتيد موسيقي در شرق با يك ساز ماشيني زياد نمي توانند مأنوس باشند ولي با ساز دست بايد كار كنند چون موسيقي شرق متكي به حال است موسيقي غرب متكي به تكنيك است. مي گويد «نُت را درست زد، خارج نبود، چي نبود...» مهم درست بودن اين نواختن است در حالي كه موسيقي شرق متكي به حال است. حتي بعضي از اساتيد موسيقي ايران، خواندن را سينه به سينه ترجيح مي دهند؛ مي گويند اصلا غير از سينه به سينه نمي شود و اعتقادي به نُت ندارند و معتقدند كه بايد سينه به سينه، تازه بعضي از آن ها هم ممكن است اين اعتقاد را داشته باشند كه اين بايد اصلا يك چيزي باشد با فرد هم همراه باشد، يعني ارثي يك چيزي داشته باشد.
همه اين ماجراها در واقع صحبت از يك مسئله مي كند؛ صبحت از مسئله شعور، اين طور نيست؟ روح حاكم بر هنر، به عبارتي داريم مي رسيم كه هنر هم مثل اينكه يك موجود زنده است، كالبدي دارد، روحي دارد، يك همچنين چيزي است، يك همچنين مسئله اي پشت اين قضيه خوابيده است. بنابراين شايد در يك روزي نوازنده با يك احترامي سازش را ببرد بگذارد يك جايي، به احترام از آن دور شود، به احترام آن را بردارد، هر جايي نگذاردش.
اصلا شايد در يك روزي يك مسايلي شناخته شود به طور كلي يك نقاش هم تمام آن آلات رنگ و قلم و... آن هم همينطور؛ او هم با يك تقدسي بردارد بگذارد يك جايي، با يك تقدسي بردارد و اين قلمش را هم كه برمي دارد، قلمش را ماچ كند يك دستي به سرو گوشش بكشد! شايد باور نكنيد؟ البته باور مي كنيد الان با اين حساب، آن كسي هم كه مجسمه تراش است دوباره همين طور و متوجه بشويم كه عناصر هستي يعني احترام، يعني به هر عنصري كه نزديك مي شوي بايد با احترام به آن نزديك شويم، يعني هيچ چيزي .... همه چيز در هستي تجلي الهي است، شعور و اين هم در واقع از يك زاويه ديگري و از يك ديد ديگري بيايد به ما بگويد كه هيچ عنصري چه مادي چه غير مادي هر چيزي در هستي بر مبناي احترام و بر مبناي تقدس است. هر ذره اي در عالم هستي، همان اصلي كه در تشعشع دفاعي به آن رسيديم، هر جزيي از عالم وجود را بايد مقدس بدانيم.
صداي يك سازي كه درختش را رفتند شبانه، قاچاقي بريدند، دزديدند، ممكن است ... اين لوازمي هم كه گرفتيم، اگر دزدي هست يا دزدي نيست يا اگر پولش حلال است يا اگر پولش حرام است يا يكسري چيزهاي ديگري پيش مي آيد مي آيد مي آيد مي آيد مي بينيم «اِ اِ اِ اينها همه به هم ارتباط پيدا مي كند» در واقع به يك مسايلي مي رسيم كه شايد در وهله اول ما آنها بي ارتباط بدانيم، چه ربطي دارد لقمه به صداي ساز ما؟ ظاهرا در وهله اول، در اين اكوسيستم، در اين كيهان هم فاز كه وقتي رفتيم داخلش هم فازي كيهاني، رفتيم كه درك بكنيم كه اين لقمه به آن ساز به آن نقاشي، به اين به آن همه اينها به هم ارتباط دارد.
براي اين رفتيم داخلش كه حالا اينجا لزومش را پيدا بكنيم، آنجا استارت خورد، پيگيري كنيم يعني تازه برگرديم به هم فازي كيهاني، برويم داخل ارتباطاتش تا اين ادراكات را به ما هديه بكنند و ما از هستي اين ادراكات كادو دريافت بكنيم و تازه بفهميم كه هستي چي دارد؟ و از چه تقدسي جزء به جزءش برخوردار است؟
وقتي تقدس تجلي الهي را پيدا كرديم ديگر آن وقت تقدس خودش محرز مي شود. اما الان هر چي زور مي زنيم او را مقدس بدانيم، مي بينيم كه زور زدن ما بي فايده است. به چه علت؟ به علت اين كه هنوز به تقدس تجلي اش پي نبرديم. اينجا دوباره برمي گرديم به «شمس من و خدای من» كه مولانا اشاره كرد نه اينكه شمس خداست، بلكه به اهميت تجلي الهي مولانا آنجا پي برد كه تجلي الهي چقدر اهميت دارد. ما به خودش دسترسي نداريم، تجلي اش را بايد دريابيم و دنبال بكنيم.
==================
مطالب دوره چهار عرفان حلقه
استاد محمد علی طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر