۱۳۹۲-۱۲-۲۲

دشارژ بيروني و حريم خودشيفتگي!

دشارژ بيروني و حريم خودشيفتگي!


يك دشارژ دروني داريم يك دشارژ بيروني داريم. توضيح مي دهم كه در اين دوره دشارژ بيروني را و در دوره بعد دشارژ دروني را چون اينها مكانيزم شان با هم كاملا فرق مي كند.

دشارژ بيروني من در معرض مسايل بيرون هستم. الان شما به من مي رسي مي گويي «كفشش را نگاه كن! اين چه لباسيه! اين چه قيافه اي!...» از اين جور چيزها يعني شما به حريم خود شيفتگي من حمله كردند.

حريم خود شيفتگي همان حريمي است كه توضيح داديم هركسي يك حريمي را دارد اين حريم خود شيفتگي؛ مثلا شما اگر بگوييد «اين چه ماشيني است كه ؟ داري؟» ماشين من مستقل از من است، جدا از من است، تازه اگر لگن هم باشد ربطي به من ندارد. مثلا مي گويند « محله شون نگاه كن! اين هم محله است! ».

خوب محله من ربطي به خود من ندارد، شخصيت من مستقل از ماشين و لباس و محله و همه اين هاست. اما يك ماجرايي من را به همه اينها وصل مي كند، چي؟ آن چيزي كه متعلق به من باشد در اين حريم خود شيفتگي من جاي مي گيرد. تعلق؛ محل من، ماشين من، لباس من، بچه من و الي آخر، هر چيزي كه در اين بحث تعلق قرار بگيرد و هر چيزي كه بيايد آن ماجرا را نقض بكند؛ نقض توجه، ستايش، محبت، تعريف و تمجيد و ... هر چيزي بيايد اين را ... .

مثلا من انتظار دارم، دوست دارم كه بياييد از من تعريف بكنيد وقتي كه اين انجام نمي شود، عكس اين انجام مي شود، نقضش كه صورت گرفت، چي مي شود؟ عامل دشارژ پيش مي آيد. درست شد؟

پس يك دشارژ داريم دشارژ بيروني است، در رابطه با حريم خودشيفتگي و يكسري مسايلي كه صحبت كرديم در واقع اين عمل مي كند.

اما يك موقع است اصلا كسي با من كاري ندارد، من در يك جايي نشستم تنهاي تنهاي تنها. در آن جا يكدفعه مي روم سراغ خاطرات؛ يك واقعه اي ?? سال پيش من را افسرده كرده است، در اين ?? سال هر بار به يادش افتادم دوباره من را افسرده كرده است، حالم را گرفته. بنابراين يك اتفاق يك بار افتاده ولي تا حالا هزار بار حال گيري را كرده است.

ما يك رزنانس و تشديد داريم در اين مسايل؛ يعني يك اتفاقي افتاده يكبار، اين خودش يك عاملي است درون من كه بارها و بارها و بارها بيايد چيز كند. حالا اينها تعريف هاي مخصوص به خودش را دارد كه بعدا با هم صحبت مي كنيم.

يا اين كه من در درون خودم انتظار دارم كه يك مهماني است، يك جشن است بيايند من را دعوت كنند يعني يا خاطرات است، يا توقعات، يا آرمان هاست، ايده آلها و ... . من انتظار دارم بيايند من را دعوت كنند. بعد مي بينم ا خبري نشد. كسي اصلا كاري با من ندارد، كسي اصلا به سراغ من نيامده، من دشارژ مي شوم. يا آرمان هايي مثلا من مي خواهم فلان شوم، به فلان مسئله برسم، نمي رسم، آرمانم تحقق پيدا نمي كند. كسي اصلا كاري با من ندارد.

بنابراين يك مسئله دروني داريم كه ترم ديگر رويش صحبت مي كنيم و يك مسئله بيروني داريم كه در اين ترم راجع به آن صحبت مي كنيم. در اينجا اول درهاي بيروني شهر وجودمان را مي بنديم كه ستون پنجم و اينها، چيزي واردش نشود، بعد كه دورش را بستيم مي رويم درون ببينيم درون چه خبر است يعني اول بيرون را مي بنديم بعد مي رويم درون.


مطالب دوره چهار عرفان حلقه / استاد محمد علي طاهري 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر