مديريت بحران (2)
بحث مديريت دشارژ، مديريت بحران به ما نشان مي دهد كه در واقع رفع و رجوع بحران ها ارتباطي به دشارژ شدن ما ندارد و ما در يك بدآموزي قرار گرفتيم و تعليم و تربيت ما در واقع در يك فضايي صورت گرفته كه صرفا بدآموزي بر آن حاكم بوده است.
مثال بزنم براي شما كه اين مديريت بحران را مشخص كنيم كه بتوانيم روي آن صحبت كنيم و بحث داشته باشيم. اگر ما جايي قرار بگيريم و ببينيم كه يك نفر جلوي چشم ما آتش گرفت و دارد در آتش مي سوزد، چه حالي به ما دست مي دهد؟ چه كمكي مي توانيم بكنيم؟ چه حالي به ما دست مي دهد؟ همه ي اينها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
اول از همه ممكن است خودمان غش كنيم. غش نكنيم ممكن است توي سر و كله خودمان بزنيم و اصلا دست و پاي مان را گم كنيم و بگوييم «واي داره مي سوزه! آي سوخت! واي سوخت!...» آنقدر بگوييم «آي سوخت واي سوخت تا بسوزد! »
درسته؟ چند درصد احتمال دارد كه ما بتوانيم به او كمك كنيم؟ خيلي كم. مي دانيد چرا؟ چون كه عامل دشارژ باعث شده كه ما دست و پاي مان را گم كرديم و اصلا نمي دانيم چيه. يك تلفن دو يا سه رقمي را شايد در آن لحظه ما اصلا ندانيم كه بايد بگيريم و هيچ كاري از ما برنيايد يعني خلاقيت ما اينجا نمي توانسته فعال باشد و تحت تأثير فضاي دشارژ قرار گرفته باشد.
اما اگر همين جا يك مامور آتشنشاني حضور داشته باشد در آن حالت، او چه كار مي كند؟ او بدون اينكه دشارژ شده باشد در كوتاه ترين مدت، در كوتاه ترين زمان مي فهمد از شرايط موجود و از امكانات موجود چگونه بايد استفاده بكند و او را نجات دهد.
ما دشارژ شديم و در سر و كله ي خودمان زديم و گريه كرديم و « واي داره مي سوزه، آري داره مي سوزه! » سوخت ولي او (مامور آتشنشاني) بدون اينكه دشارژ بشود او را نجات داد. حالا نتيجه ب گيريم ببينيم كه آيا دشارژ شدن مي تواند عملا به درد ما بخورد؟ مثلا يك نفر را ببينيم ماشين زده به او درب وداغونش كرده، تكه تكه شده. چه حالي به ما دست مي دهد؟ دشارژ مي شويم. چه كمكي مي توانيم به او بكنيم؟ هيچي، شايد اگر همان لحظه هم كه آنجا هستيم دست و پاي مان را گم كرديم يك بلايي هم ما سرش بياوريم!
اما همين جسد لهِ و لوَرده را مي برند اورژانس و يك پزشك اورژانس مي آيد در نهايت صبر و حوصله و بدون اينكه يك ذره دشارژ باشد شروع مي كند از همه توانايي هاي خودش و امكانات موجود استفاده مي كند، بتواند اين تكه ها را وصله پينه بكند و بهم متصل بكند؛ او دشارژ نيست ما دشارژ هستيم.
در تمام وضعيت ها اگر بياييم دونه دونه مثال بزنيم، دونه دونه دنبال كنيم متوجه مي شويم كه قضايايي را كه ما با دشارژ شدن مي خواهيم برايش پاسخ پيدا بكنيم هرگز پاسخ ندارد و در جاهايي هم مسئله دشارژ شدن حتي قابليت ابتكار عمل را از ما مي گيرد. مثلا در يك مسابقه فرض كنيد مشت زني، ورزش هاي رزمي، ..... اگر حريف دشارژ شود امكان باخت او بيشتر مي شود. لذا در تمام اين ورزش ها و مسابقات سعي مي كنند با انجام مانورهايي حريفشان را دشارژ كنند، يك كاري كنند از كوره به در برود، او را عصبي كنند، چون ابتكار عملش را از دست مي دهد با استفاده از همين قاعده و قانوني كه صحبت كرديم. تمام تلاش اين است كه به يك نحوي او را وارد فاز دشارژش كنند تا ابتكار عملش را از دست بدهد.
مطالب دوره چهار عرفان حلقه / استاد محمد علي طاهري
بحث مديريت دشارژ، مديريت بحران به ما نشان مي دهد كه در واقع رفع و رجوع بحران ها ارتباطي به دشارژ شدن ما ندارد و ما در يك بدآموزي قرار گرفتيم و تعليم و تربيت ما در واقع در يك فضايي صورت گرفته كه صرفا بدآموزي بر آن حاكم بوده است.
مثال بزنم براي شما كه اين مديريت بحران را مشخص كنيم كه بتوانيم روي آن صحبت كنيم و بحث داشته باشيم. اگر ما جايي قرار بگيريم و ببينيم كه يك نفر جلوي چشم ما آتش گرفت و دارد در آتش مي سوزد، چه حالي به ما دست مي دهد؟ چه كمكي مي توانيم بكنيم؟ چه حالي به ما دست مي دهد؟ همه ي اينها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
اول از همه ممكن است خودمان غش كنيم. غش نكنيم ممكن است توي سر و كله خودمان بزنيم و اصلا دست و پاي مان را گم كنيم و بگوييم «واي داره مي سوزه! آي سوخت! واي سوخت!...» آنقدر بگوييم «آي سوخت واي سوخت تا بسوزد! »
درسته؟ چند درصد احتمال دارد كه ما بتوانيم به او كمك كنيم؟ خيلي كم. مي دانيد چرا؟ چون كه عامل دشارژ باعث شده كه ما دست و پاي مان را گم كرديم و اصلا نمي دانيم چيه. يك تلفن دو يا سه رقمي را شايد در آن لحظه ما اصلا ندانيم كه بايد بگيريم و هيچ كاري از ما برنيايد يعني خلاقيت ما اينجا نمي توانسته فعال باشد و تحت تأثير فضاي دشارژ قرار گرفته باشد.
اما اگر همين جا يك مامور آتشنشاني حضور داشته باشد در آن حالت، او چه كار مي كند؟ او بدون اينكه دشارژ شده باشد در كوتاه ترين مدت، در كوتاه ترين زمان مي فهمد از شرايط موجود و از امكانات موجود چگونه بايد استفاده بكند و او را نجات دهد.
ما دشارژ شديم و در سر و كله ي خودمان زديم و گريه كرديم و « واي داره مي سوزه، آري داره مي سوزه! » سوخت ولي او (مامور آتشنشاني) بدون اينكه دشارژ بشود او را نجات داد. حالا نتيجه ب گيريم ببينيم كه آيا دشارژ شدن مي تواند عملا به درد ما بخورد؟ مثلا يك نفر را ببينيم ماشين زده به او درب وداغونش كرده، تكه تكه شده. چه حالي به ما دست مي دهد؟ دشارژ مي شويم. چه كمكي مي توانيم به او بكنيم؟ هيچي، شايد اگر همان لحظه هم كه آنجا هستيم دست و پاي مان را گم كرديم يك بلايي هم ما سرش بياوريم!
اما همين جسد لهِ و لوَرده را مي برند اورژانس و يك پزشك اورژانس مي آيد در نهايت صبر و حوصله و بدون اينكه يك ذره دشارژ باشد شروع مي كند از همه توانايي هاي خودش و امكانات موجود استفاده مي كند، بتواند اين تكه ها را وصله پينه بكند و بهم متصل بكند؛ او دشارژ نيست ما دشارژ هستيم.
در تمام وضعيت ها اگر بياييم دونه دونه مثال بزنيم، دونه دونه دنبال كنيم متوجه مي شويم كه قضايايي را كه ما با دشارژ شدن مي خواهيم برايش پاسخ پيدا بكنيم هرگز پاسخ ندارد و در جاهايي هم مسئله دشارژ شدن حتي قابليت ابتكار عمل را از ما مي گيرد. مثلا در يك مسابقه فرض كنيد مشت زني، ورزش هاي رزمي، ..... اگر حريف دشارژ شود امكان باخت او بيشتر مي شود. لذا در تمام اين ورزش ها و مسابقات سعي مي كنند با انجام مانورهايي حريفشان را دشارژ كنند، يك كاري كنند از كوره به در برود، او را عصبي كنند، چون ابتكار عملش را از دست مي دهد با استفاده از همين قاعده و قانوني كه صحبت كرديم. تمام تلاش اين است كه به يك نحوي او را وارد فاز دشارژش كنند تا ابتكار عملش را از دست بدهد.
مطالب دوره چهار عرفان حلقه / استاد محمد علي طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر