۱۳۹۳-۰۱-۰۶

داستانک ها بخش اول

داستانک ها بخش اول

اینها تعدادی از داستانک هایی است که در جواب محبت های دوستان و به برکت وجود پر خیرشان در کامنت های پست صفحه ی ف.ی.س.ب.و.کم به صورت بداهه نوشته شد ...

داستانک 1 :
صبح است و من چشم گشوده ام و هستی هنوز در آغوشم کش و قوس می آید . به چشم هایش نگاه می کنم و میگویم سلام . هستی به من خیره مینگرد . سبزه ای آرام از کنج شهر عشاق مرا سلام می گوید . و این نغمه در کل هستی جریان دارد . انعکاس صدا چنان هیبتیست که هستی در آغوش من همه سلام است .
من عشق را در آغوش دارم چرا که سلام اولین وازه ی عشق بود .

داستانک 2 :
به نور نگاه کردم . به من خندید . به او خندیدم . و شکر حاصل شد . گویی شکر در همین لبخند بود . که جان نور را به من مست کرد و جان مرا به نور . و من اینک خورشید بودم و نور از من . و بر زمین تابیدم . . .
و شکر حاصل شد که من بخشنده ترین شدم که خورشید شدم به عشق.

داستانک 3 :
باد وزید و بادبادک را برد .
بادبادک مدت ها بود که میخواست بپرد . اما می ترسید . می ترسید بر پشت باد سوار شود . و از همین رو رقص را فراموش کرده بود .
اما باد که عاشق بود ، این حرف ها را نمی فهمید . باد رقص را می دانست و عشق را . بادبادک را برداشت و برد . و سال هاست که هرکه سخن از رقص می گوید خاطرات باد و بادک را زمزمه میکند که کودکان شهر عشق را مستانه ساخته .
سال هاست کودکان با کاغذ های رنگی نمادی می سازند از بادبادک عاشق و طرح لبش را همیشه خندان می کشند . به نماد کسی که به شوق رفت و نه به ترس . که خوب میرقصید . خوووب ...

داستانک 4 :
عاشق را دیدم . در کوچه ها قدم میزد و میخندید . پرسیدم از چه می خندی . بر چشم هایم خیره نگریست و گریست . گفتم از چه گریانی؟ در چشمانم مات نگریست و جان داد . گفتم از چه جان دادی ؟ تن بی جانش به رقص آمد و نسیمی جاری شد و برگی به بوسه گاه لبش آمد و آسمان می خندید . زمین میگریست و درختان پاییزی بودند . و عاشق در همه بود و هیچکدام نبود ...

داستانک 5 :
صدایی از دور به گوش می رسید . دیدم چوپانی را که نی میزد و گرگها در رقص بودند . گوسفندان بال داشتند و بر بلندای درختی تنومند ایستاده بودند و با هم یک صدا سرود می خواندند . و باد آرام در میان شاخه ها جریان داشت . و حس لطیفی بود از آرامش . عجب صدای لطیفی بود این نی ...

__ حسن . ش - فروردین 93 __

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر