۱۳۹۲-۱۲-۲۰

واژه نا مه ی عشق

واژه نا مه ی عشق __

یک جایی میبینی هرچه کلام است سخن عشق است و بس. هرچه خبر است دارد از یار خبر می دهد. هرچه وازه است دارد نام او را می گوید. هرچه ادعاست مدعی اش اوست!! و هیچ کس ادعایی نکرد مگر آنکه او کرد!!
یک جایی گلو ها همه از آن اوست. حنجره ها. امان از حنجره ها.
دست ها نیز . پا ها نیز . و هر سویی از آن اوست. و آن دم است که هرکه هر طرف که رفت به سوی او رفت و هرچه هر کجا که رفت همان آغوش بود. که آغوش مأمن او بود. و از آغوش بود که حصن او همه را فرا گرفت و چیزی نبود جز اینکه آغوش بود. یک جایی سخن هرچه بود سخن دوست بود. چه از بیان موسی چه از بیان شبان.
یک جایی جز به سخنوری او صدایی به گوش نرسید. یک جایی میبینی هر واژه دارد چرخه را ترسیم می کند. کدام کلامِ هدایت بود که سخن از الیه راجعون نبود. هرچه بود سخن توحید بود و بس. جز به توحید گویی چیزی نیست که هر کلامی سخن توحید است و توحید را اویی گوید که حقیقت توحید است. پس هیچ کلام گفته نشد جز که توحید بود! و او گفت! و او همه چیز را خود گفت! و هرچه گفت از این روی بود که انچه به هر سو میرود نیز به توحید در جایگه خویش نائل آید. ولیک من هر آن سمت هم که رفتم جز سخن توحید نبود و جز سوی توحید نبود. تنها خود آگاه نبود. که این نا آگاهی جهل بود و در این نا آگاهی ظلمیست به حضرت باری تعالی. ولی او مظلوم نبود. که حق بود و در او ظلم جای نداشت. چرا که همه توحید بود. حقیقت کلام توحید محض بود و آنکه ندانست نیز در توحید بود! گرچه نا آگاه بود و در جهل!!

__ حسن . ش - اسفند 92 __

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر