۱۳۹۲-۱۲-۱۹

دیوانگی

__ دیوانگی

به خیال خویش در حال آمدنم . به کدام سوی ؟ جاهلم . نمیدانم .
دیگر هیییچ نمیدانم . هیییچ .
گم کرده راهی هستم و تو میکشانیم . گویی من به جهل خویش در گریزم از تو و تو نیز به هر طریق به سمت خویش می خوانی . میبری . میکشانیم به سوی خویش .
همچون گم کرده راهی که تنها میرود و به خیال خویش به سوی حق گام بر میدارد و ...
ندا میرسد بیا . پشت کرده میرود . دستی میگردش . خود را رها میسازد . تقلا برای فرار میکند . ولی تو . تو عجیبی . تو عشقی . من از تو در گریزم و مرا میبر؟ . تا کجا ؟ تا کجا ؟ و من نمیدانم . من به ره گم کردگی خویش اینچنین در گریز و تو اینچنین عاشق . دیوانه ام میکنی آخر از این عشق بازی عجیییب ... !!!!

__ طوفان - اسفند 92 __

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر