اینتریونیورسال !
چیزی که ما دنبال می کنیم انعکاس در سطح عالم هستی است.
یا اینتریونیورسال.
- یک روزی می گفتند ناسیونال یعنی انعکاس در سطح ملیّت ، قوم و نژاد.
- یک جا می گفتند اینترناسیونال یعنی انعکاس در سطح زمین. در این حالت فرد می خواهد جهان وطنی داشته باشد و فرد می گفت جهان وطن من است و من باید در سطح همه انسانها انعکاس پیدا کنم.
- حالا اینتریونیورسال یعنی انعکاس در سطح عالم هستی. مساله از زمین هم فراتر می رود. فرد می خواهد در سطح همه عالم هستی فکر کند و انعکاس پیدا کند. ببینید یک دفعه چه گستردگی پیش می آید. بنابر این کسی که می خواهد در سطح عالم هستی تفکر کند، نمی تواند درگیر مسائل قومی باشد، درگیر نژاد پرستی باشد، حتی خودش این وسط گم می شود.
یک دفعه چند تا مفهوم بزرگ و عرفانی را در اینتریونیورسال می شود عنوان کرد. پس این تزی است که ما دنبالش هستیم. ایده این ماجرا آگاهی است. اما می توانیم روند فلسفی و تاریخی برای آن پیدا کنیم. که ناسیونال رسیده به اینترناسیونال و حالا اینتریونیورسال. این روند تاریخ سیر کمال فکری انسان است. یعنی از فکر بسته رسیده به فکر بازتر.
معلوم است کسی که در فکر نژاد پرستی است، فکر او خیلی بسته است. اینجاست که خیلی شعرها برای ما معنی پیدا می کند:
نباشد مذهب و ملت، نباشد هیچ سامانم
مسلمانان چه حال است این؟ ز کار خویش حیرانم
نه راه شرع می پویم، نه کافر نه مسلمانم
شراب عشق را خوردم، شدم کافر به بتخانه
نباشد مذهب و ملت، نباشد هیچ سامانم
چرا می گوید (نباشد مذهب و ملت)؟
پس توانسته خودش را یکدفعه از قالب ناسیونالیستی بکشد بالا و به یک قالب گسترده تری برساند. بحث از بحث قومی به سطح هستی رسیده و گفته (نه کافر نه مسلمانم) وقتی به سطح هستی و کلان برسد همه چیز را یک نقطه می بیند.
در حالی که برای کسی که در قضایای جزیی است، آن جزییات برای او خیلی اهمیت پیدا می کند. اما کسی که همه چیز را کلی می بیند خیلی جزییات برایش قابل چشم پوشی می شود. مثلا شما یک خرده فروش را در نظر بگیرید یک عمده فروش را هم در نظر بگیرید. ببینید برای یک خرده فروش مسایل جزیی اهمیت دارد ولی برای عمده فروش مسایل جزیی به چشم نمی آید و مسایل کلان اهمیت پیدا می کند.
لذا جزء فروشی مکروه است. مثلا یک نفر ممکن است چاره نداشته باشد و یک جعبه بگذارد و چهار تا چیز بگذارد در آن جعبه و بفروشد، اما این موضوع دنیای آن فرد را محدود می کند. ممکن است مجبور است از لحاظ امرار معاش این کار را بکند اما دنیایش محدود می شود. از این نظر است که جزء فروشی مکروه است.
پس موضوع این است که ما طبق حلقه ای که از آن استفاده می کنیم وارد یک فازی بشویم، که در این فاز قرار است ما به کل و تفکر در سطح کل نزدیک بشویم. قرار است این حلقه در ما ایجاد گستردگی بکند و ما می بینیم که این اتفاق می افتد و مغزمان تا بی نهایت تداوم پیدا می کند و حدش را از دست می دهد.
این ماجرای کلی است که در این ارتباط به دنبال آن هستیم. در پی این ارتباط ما می رویم به استقبال عظمت، نه این که آن عظمت را در حد خودمان کوچک کنیم تا بفهمیم یا نه. در واقع ما به استقبال عظمت می رویم، نمی خواهیم عظمت در حد ما بشود.
پس حرکت از این سمت به آن سمت است. ما می خواهیم این ماجرا را دنبال کنیم. پس چیز خاصی وجود ندارد که روی آن تمرکز کنیم. به این علت برای ما مساله تمرکز چیز جالبی نبوده و نیست. نه این که تمرکز کردن اصلا به کار نیاید، اما برای ما به کار نمی آمد.
دوره 7 - استاد طاهری
چیزی که ما دنبال می کنیم انعکاس در سطح عالم هستی است.
یا اینتریونیورسال.
- یک روزی می گفتند ناسیونال یعنی انعکاس در سطح ملیّت ، قوم و نژاد.
- یک جا می گفتند اینترناسیونال یعنی انعکاس در سطح زمین. در این حالت فرد می خواهد جهان وطنی داشته باشد و فرد می گفت جهان وطن من است و من باید در سطح همه انسانها انعکاس پیدا کنم.
- حالا اینتریونیورسال یعنی انعکاس در سطح عالم هستی. مساله از زمین هم فراتر می رود. فرد می خواهد در سطح همه عالم هستی فکر کند و انعکاس پیدا کند. ببینید یک دفعه چه گستردگی پیش می آید. بنابر این کسی که می خواهد در سطح عالم هستی تفکر کند، نمی تواند درگیر مسائل قومی باشد، درگیر نژاد پرستی باشد، حتی خودش این وسط گم می شود.
یک دفعه چند تا مفهوم بزرگ و عرفانی را در اینتریونیورسال می شود عنوان کرد. پس این تزی است که ما دنبالش هستیم. ایده این ماجرا آگاهی است. اما می توانیم روند فلسفی و تاریخی برای آن پیدا کنیم. که ناسیونال رسیده به اینترناسیونال و حالا اینتریونیورسال. این روند تاریخ سیر کمال فکری انسان است. یعنی از فکر بسته رسیده به فکر بازتر.
معلوم است کسی که در فکر نژاد پرستی است، فکر او خیلی بسته است. اینجاست که خیلی شعرها برای ما معنی پیدا می کند:
نباشد مذهب و ملت، نباشد هیچ سامانم
مسلمانان چه حال است این؟ ز کار خویش حیرانم
نه راه شرع می پویم، نه کافر نه مسلمانم
شراب عشق را خوردم، شدم کافر به بتخانه
نباشد مذهب و ملت، نباشد هیچ سامانم
چرا می گوید (نباشد مذهب و ملت)؟
پس توانسته خودش را یکدفعه از قالب ناسیونالیستی بکشد بالا و به یک قالب گسترده تری برساند. بحث از بحث قومی به سطح هستی رسیده و گفته (نه کافر نه مسلمانم) وقتی به سطح هستی و کلان برسد همه چیز را یک نقطه می بیند.
در حالی که برای کسی که در قضایای جزیی است، آن جزییات برای او خیلی اهمیت پیدا می کند. اما کسی که همه چیز را کلی می بیند خیلی جزییات برایش قابل چشم پوشی می شود. مثلا شما یک خرده فروش را در نظر بگیرید یک عمده فروش را هم در نظر بگیرید. ببینید برای یک خرده فروش مسایل جزیی اهمیت دارد ولی برای عمده فروش مسایل جزیی به چشم نمی آید و مسایل کلان اهمیت پیدا می کند.
لذا جزء فروشی مکروه است. مثلا یک نفر ممکن است چاره نداشته باشد و یک جعبه بگذارد و چهار تا چیز بگذارد در آن جعبه و بفروشد، اما این موضوع دنیای آن فرد را محدود می کند. ممکن است مجبور است از لحاظ امرار معاش این کار را بکند اما دنیایش محدود می شود. از این نظر است که جزء فروشی مکروه است.
پس موضوع این است که ما طبق حلقه ای که از آن استفاده می کنیم وارد یک فازی بشویم، که در این فاز قرار است ما به کل و تفکر در سطح کل نزدیک بشویم. قرار است این حلقه در ما ایجاد گستردگی بکند و ما می بینیم که این اتفاق می افتد و مغزمان تا بی نهایت تداوم پیدا می کند و حدش را از دست می دهد.
این ماجرای کلی است که در این ارتباط به دنبال آن هستیم. در پی این ارتباط ما می رویم به استقبال عظمت، نه این که آن عظمت را در حد خودمان کوچک کنیم تا بفهمیم یا نه. در واقع ما به استقبال عظمت می رویم، نمی خواهیم عظمت در حد ما بشود.
پس حرکت از این سمت به آن سمت است. ما می خواهیم این ماجرا را دنبال کنیم. پس چیز خاصی وجود ندارد که روی آن تمرکز کنیم. به این علت برای ما مساله تمرکز چیز جالبی نبوده و نیست. نه این که تمرکز کردن اصلا به کار نیاید، اما برای ما به کار نمی آمد.
دوره 7 - استاد طاهری
کلام استاد طاهری الهی است
پاسخحذف