۱۳۹۲-۱۲-۱۴

چرا دنبال کمال هستیم؟

چرا دنبال کمال هستیم؟

حالا می خواهیم ببینیم چرا انسان دنبال کمال است؟
همه ما عالم کثرت را تجربه کردیم و در آن هستیم، اگر احساس خوشبختی داشتیم هرگز اسم کمال را نمی آوردیم
و دنبال آرامش و تغییر حالت نبودیم.

اگر شما اینجا هستید به این خاطر است که از عالم کثرت راضی نیستید.
اگر عالم کثرت به شما آرامش می داد هیچ وقت اینجا نبودید.

ماجرا اینجاست که ما جاودانه هستیم. بحث اینجاست که وقتی گفت به این درخت نزدیک نشو،
ما را بین زندگی بخور و نمیر و زندگی جاودانه گذاشت.
ما کدام را انتخاب کردیم؟ زندگی جاودانه، چرا ؟
چون کیفیت در آن بود. کیفیت طلبی در نرم افزار فطرت ما گذاشته شده است.

مثلا می بینید که یک فرد در سنین بالایی هست
و حتی اگر بداند یک هفته بیشتر زنده نیست
دنبال این است که بهترین غذا را بخورد و بهترین جا بخوابد. چرا؟
چون این فطری است و ما فطرتاً دنبال این هستیم که بهترین را داشته باشیم.

حالا در این مساله درست است که اختیار داریم و می توانیم کثرت انتخاب کنیم و یا وحدت انتخاب کنیم و هر دو الیه راجعون است.

اما شما می بینید که انسانها در هر دو جناح هستند،
اما آیا از نظر کیفیت زندگی هر دو یکسان است؟
چرا بعضی می گویند ما از اضطراب خسته شدیم؟
از عدم آرامش خسته شدیم؟
چرا در تمام دنیا انسان از تجربه مادی گری خسته شده و بیشتر به دنبال معنویت افتاده است؟

چون به بن بست رسیده است !
چون آرامش می خواهد، اما نیست. ممکن است اسم کمال را بلد نباشد، اما اسم آرامش را بلد است.
خودش نمی داند آرامش را چرا می خواهد؟
او آرامش را می خواهد که به دنبال آن برسد به کمال.

بنابراین این کیفیت است که ما را به سمت بهترین هدایت می کند. ممکن است چند صباحی برویم این طرف و آن طرف ولی آخر بگوئیم آرامش کجاست؟ آن وقت می گویند:

یک عالمی هست به اسم عالم وحدت در آنجا چینه ها کوتاه است، مردمش می دانند که شقایق چه گلی است،
بی گمان آنجا آبی، آبی است !

در آنجا آوازه این ده را می شنود و می آید و می بیند که از عالم کثرت دور شده و در آن عالم وحدت است که چینه ها کوتاه است. حالا تا آنجا بخواهد برسد باید فناناپذیر باشد تا برود به جنتی برسد.

اصلا از یک جایی به آنطرف ماجرا عوض می شود و روح القدس و هوشمندی هم جا می ماند.
بعد از جهنم آنها جا می مانند.

از یک جایی هم تغییر ایجاد می شود چون باید وحدت ضدیّن داشته باشیم.
مثل همان منشور که مثال زدیم و آن عدمی که نتوانستیم آن را تعریف کنیم.

گفتیم عاشق و معشوق به هم پیوند پیدا کنند، چیزی باقی نمی ماند.
به عبارتی «عدم» همان برخورد عاشق و معشوق است، فناست !

دوره 6 - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر