غم در دنیای عرفان!
ممكن است كه كسي بگويد در دنياي عرفان صحبت از غم شده است. ممكن است اين صحبت پيش بيايد ولي غمي كه در دنياي عرفان به آن اشاره مي شود اين غمي نيست كه ما مي خواهيم راجع به آن صحبت كنيم.
آن غم دوري از يار است، غم دوري از اصل خويش است، غم فراق از يار است!
تازه بعدا هم مي آيد اين غم را به گونه اي تبديلش مي كند به چيز ديگري چون اين غم كه ناشي از شكايت دوري است در يك جاي ديگر تبديل به يك چيز ديگر مي شود كه ناشي از شكايت دوري است در يك جاي ديگر تبديل به يك چيز ديگر مي شود.
« بشنو از ني چون حكايت مي كند / وز جدايي ها شكايت مي كند »
ظاهرا صحبت از يك شكايت و يك حزني است ولي در اصل اين جوري نيست، حافظ مي گويد:
« چون غمت را نتوان يافت بجز در دل شاد / ما به اميد غمت خاطر شاد مي طلبيم»
من غم تو را دارم ولي مي دانم كه تو پايت را نمي گذاري جايي كه غم وجود دارد، به اين خاطر من خاطر شاد مي طلبم كه تو بتواني پايت را بگذاري. من غم دوري تو را دارم اما مي دانم كه تو پايت را جايي نمي گذاري كه غم باشد به اين علت است كه من خاطر شاد مي طلبم يعني غم دوري، غم اين فراق را دارم ولي بخاطر اينكه مي دانم تو پايت را جايي نمي گذاري كه غمگين باشد لذا من به همين علت خاطر شاد مي طلبم.
«منظر دل نيست جاي صحبت اضداد» نمي تواند هم غم باشد هم اين باشد، يا غم باشد با وجود او خورند ندارد، نمي آيد.
بنابراين ممكن است ما بگوييم چرا با ما ارتباط برقرار نمي شود؟ چرا؟ چون از دوره ۲ صحبت كرديم كه ما نياز داريم ارتباط برقرار كنيم، جزء و كل و اين ها را با هم صحبت كرديم و بعد مي گوييم كه چرا نمي آيد؟ كجا بيايد! جايي كه غم هست كه نمي تواند بيايد، اين قانون است جايي كه حزن باشد نخواهد آمد، اين قانون است!
« چون غمت را نتوان يافت بجز در دل شاد / ما به اميد غمت خاطر شاد مي طلبيم »
مطالب دوره چهار عرفان حلقه / استاد محمد علی طاهری
ممكن است كه كسي بگويد در دنياي عرفان صحبت از غم شده است. ممكن است اين صحبت پيش بيايد ولي غمي كه در دنياي عرفان به آن اشاره مي شود اين غمي نيست كه ما مي خواهيم راجع به آن صحبت كنيم.
آن غم دوري از يار است، غم دوري از اصل خويش است، غم فراق از يار است!
تازه بعدا هم مي آيد اين غم را به گونه اي تبديلش مي كند به چيز ديگري چون اين غم كه ناشي از شكايت دوري است در يك جاي ديگر تبديل به يك چيز ديگر مي شود كه ناشي از شكايت دوري است در يك جاي ديگر تبديل به يك چيز ديگر مي شود.
« بشنو از ني چون حكايت مي كند / وز جدايي ها شكايت مي كند »
ظاهرا صحبت از يك شكايت و يك حزني است ولي در اصل اين جوري نيست، حافظ مي گويد:
« چون غمت را نتوان يافت بجز در دل شاد / ما به اميد غمت خاطر شاد مي طلبيم»
من غم تو را دارم ولي مي دانم كه تو پايت را نمي گذاري جايي كه غم وجود دارد، به اين خاطر من خاطر شاد مي طلبم كه تو بتواني پايت را بگذاري. من غم دوري تو را دارم اما مي دانم كه تو پايت را جايي نمي گذاري كه غم باشد به اين علت است كه من خاطر شاد مي طلبم يعني غم دوري، غم اين فراق را دارم ولي بخاطر اينكه مي دانم تو پايت را جايي نمي گذاري كه غمگين باشد لذا من به همين علت خاطر شاد مي طلبم.
«منظر دل نيست جاي صحبت اضداد» نمي تواند هم غم باشد هم اين باشد، يا غم باشد با وجود او خورند ندارد، نمي آيد.
بنابراين ممكن است ما بگوييم چرا با ما ارتباط برقرار نمي شود؟ چرا؟ چون از دوره ۲ صحبت كرديم كه ما نياز داريم ارتباط برقرار كنيم، جزء و كل و اين ها را با هم صحبت كرديم و بعد مي گوييم كه چرا نمي آيد؟ كجا بيايد! جايي كه غم هست كه نمي تواند بيايد، اين قانون است جايي كه حزن باشد نخواهد آمد، اين قانون است!
« چون غمت را نتوان يافت بجز در دل شاد / ما به اميد غمت خاطر شاد مي طلبيم »
مطالب دوره چهار عرفان حلقه / استاد محمد علی طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر