عشق نامه __
پس در این سخن دقت کن . تو عشق را میچشی و به من که مینگری عشق میبینی . آنچه میبینی خود تویی . و این زیبایی توست که در وجود من به نظاره اش نشسته ای . که هرکس با ما همراه شد در ما آنچه را دید که خود اوست و هر کس در همان نقطه که ایستاد ما را همان شناخت . پس تو به این رویت ادراک از خود میکنی . و هرکه در تو مینگرد نیز اگر طعم عشق را میچشد به درون خود باز میگردد . که خویشتن خویش را میبیند و به نظاره نشسته است که تو آینه ی تمام نمای عشقی و زلالی تو و صافی تو بی نظیر است . پس تو آنچه میبینی خود توست و آنچه عاشق اویی عشق است و این عشق در درون تو میجوشد . از همین روست که رهایی . عاشقی و رها و اسیر نیستی . و در این عاشقی احساس اسارت نمیکنی و بر چیزی از من عاشق نیستی که از آن منست که من عشقی دارد در درون من که آینه ای گشته که تو را به رخ تو میکشد که به خود بنگری و به خود بیایی . و از خویشتن به خود نظاره کنی که آنچه تو خود به آن هستی و به آن می اندیشی و به آن مینگری حقیقت درون تو باشد و البته چه باک از گفتن که درون تو و درون من و درون هر کسی همه یکیست . اما به حد ادراکمان از خویشتن خویش به این وصل مطلعیم و واقف پس تو زمانی به وصل درونت واقفی که خودت را بدانی و من را آنگاه خواهی یافت که خود را یافته باشی . و انگاه که مرا یافتی در منی و از منی و با منی در همه جا که جدایی نیست و فراغ میمیرد و هر دم که تو را به خویشتنت نشان دادم تو خود را به نظاره نشستی و عاشق شدی که به عشق از درون تو شوری جوشید و مست کرد تو را که عشقی و همگان عشقند . و بی اطلاع . لیکن تو خواستی بنگری و دیدی . و تو عشق را در درون خود جستی و مست شدی . پس همین است . عاشق عاشق را در دیار عشق میجوید و میبیند . یادت هست ؟ یارها گفته ایم . عاشقان در دیار عشق عریانند و در اغوش هم جان ها تنیده است از همین روست این وازه که گفتیم . که چون به عشق بنگری به خود نگریسته ای که عشق جز خودت را به تو نمایان نمیسازد و چون خود را یافتی زیبایی وصف ناپذیر خودت را جسته ای و چون زیبایی بی نظیر خود را به نظاره نشستی از هر اسارتی رستی که میدانی این زیبایی بی حصر از اوست که در توست که او در ذره ذره ی هستی هست و او چیزی نیست جز عشق . پس اوست که در توست با این تفاوت که در جزئی و او در کل . و او در کل بودن خویش بی همتاست و تو در کل بودن بی همتا نیستی . باقی او در تو متجلیست تا بی انتهای زیبایی و عشق و هر چه عشق در تو متجلی تر به من نزدیک تر پس با من عجین تر پس از کثرت دور تر و به وحدت نزدیک تر پس این عشق در وحدت به حقیقت خویش که حقیقت رب متعال است نزدیک تر و این وصال از جدایی مطلوب تر . پس ای عاشق زیبای خدا و ای عشق بی نظیر هستی و ای گل زیبای بی نظیری که تو را عاشقانه دوست دارم با تمام وجود و در عین رهایی . به پا خیز و به خویشتن خویش عریان عریان نظر کن . خود را در آینه ی دل من عریان عریان ببین . و در آینه ی هستی که به انسان جلا یافت انسانیت و عشق را جاری بنگر . و عریان عریان در دریای بی کران عشق شنا کن که تو خود زیبایی بخش این همه جریان پر شوری اینها همه مخاطبش شخص تو بود . پس به گوش گیر و در یاد بسپار که سخن از ان توست و برای تو . !!
و السلام علی من التبع الهدی .
__ حسن . ش - اسفند 92 __
پس در این سخن دقت کن . تو عشق را میچشی و به من که مینگری عشق میبینی . آنچه میبینی خود تویی . و این زیبایی توست که در وجود من به نظاره اش نشسته ای . که هرکس با ما همراه شد در ما آنچه را دید که خود اوست و هر کس در همان نقطه که ایستاد ما را همان شناخت . پس تو به این رویت ادراک از خود میکنی . و هرکه در تو مینگرد نیز اگر طعم عشق را میچشد به درون خود باز میگردد . که خویشتن خویش را میبیند و به نظاره نشسته است که تو آینه ی تمام نمای عشقی و زلالی تو و صافی تو بی نظیر است . پس تو آنچه میبینی خود توست و آنچه عاشق اویی عشق است و این عشق در درون تو میجوشد . از همین روست که رهایی . عاشقی و رها و اسیر نیستی . و در این عاشقی احساس اسارت نمیکنی و بر چیزی از من عاشق نیستی که از آن منست که من عشقی دارد در درون من که آینه ای گشته که تو را به رخ تو میکشد که به خود بنگری و به خود بیایی . و از خویشتن به خود نظاره کنی که آنچه تو خود به آن هستی و به آن می اندیشی و به آن مینگری حقیقت درون تو باشد و البته چه باک از گفتن که درون تو و درون من و درون هر کسی همه یکیست . اما به حد ادراکمان از خویشتن خویش به این وصل مطلعیم و واقف پس تو زمانی به وصل درونت واقفی که خودت را بدانی و من را آنگاه خواهی یافت که خود را یافته باشی . و انگاه که مرا یافتی در منی و از منی و با منی در همه جا که جدایی نیست و فراغ میمیرد و هر دم که تو را به خویشتنت نشان دادم تو خود را به نظاره نشستی و عاشق شدی که به عشق از درون تو شوری جوشید و مست کرد تو را که عشقی و همگان عشقند . و بی اطلاع . لیکن تو خواستی بنگری و دیدی . و تو عشق را در درون خود جستی و مست شدی . پس همین است . عاشق عاشق را در دیار عشق میجوید و میبیند . یادت هست ؟ یارها گفته ایم . عاشقان در دیار عشق عریانند و در اغوش هم جان ها تنیده است از همین روست این وازه که گفتیم . که چون به عشق بنگری به خود نگریسته ای که عشق جز خودت را به تو نمایان نمیسازد و چون خود را یافتی زیبایی وصف ناپذیر خودت را جسته ای و چون زیبایی بی نظیر خود را به نظاره نشستی از هر اسارتی رستی که میدانی این زیبایی بی حصر از اوست که در توست که او در ذره ذره ی هستی هست و او چیزی نیست جز عشق . پس اوست که در توست با این تفاوت که در جزئی و او در کل . و او در کل بودن خویش بی همتاست و تو در کل بودن بی همتا نیستی . باقی او در تو متجلیست تا بی انتهای زیبایی و عشق و هر چه عشق در تو متجلی تر به من نزدیک تر پس با من عجین تر پس از کثرت دور تر و به وحدت نزدیک تر پس این عشق در وحدت به حقیقت خویش که حقیقت رب متعال است نزدیک تر و این وصال از جدایی مطلوب تر . پس ای عاشق زیبای خدا و ای عشق بی نظیر هستی و ای گل زیبای بی نظیری که تو را عاشقانه دوست دارم با تمام وجود و در عین رهایی . به پا خیز و به خویشتن خویش عریان عریان نظر کن . خود را در آینه ی دل من عریان عریان ببین . و در آینه ی هستی که به انسان جلا یافت انسانیت و عشق را جاری بنگر . و عریان عریان در دریای بی کران عشق شنا کن که تو خود زیبایی بخش این همه جریان پر شوری اینها همه مخاطبش شخص تو بود . پس به گوش گیر و در یاد بسپار که سخن از ان توست و برای تو . !!
و السلام علی من التبع الهدی .
__ حسن . ش - اسفند 92 __
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر