آيا مي شود رب و ملک و اله را تفکيک کنيد؟
آيا معياري داريم که بگوئيم رب بالاتر است، يا ملک يا اله؟
چون معياري نداريم پس تفکيک نداريم، اما خودش آمده تفکيک کرده است.
اين يک شاه کليد است که اگر کشف رمز کنيم به نتايجي ميرسيم و ميفهميم که همان اناالحق است.
يک مسائلي صد در صد مربوط به ماست: باور، ايمان، يقين، پرستش ...
يعني ماييم که اين مراحل را ميگذرانيم و از يقين ديگر نميتوانيم خودمان را کنترل کنيم و ميشود پرستش.
ما ميگوئيم انگيزه اعمال براي کمال است.
هر کاري که کرديم براي کمال است، اين تفکر غلط است که بگوئيم براي رضاي خدا، در حاليکه هر کاري که ميکنيم و کرديم براي خودمان هست.
به هر حال هر کسي اين فکر را در ذهن ما ايجاد کرده به نوعي دوستي خاله خرسه داشته و مي خواستند ما از خدا بترسيم.
آنها کار زميني و آسماني را با هم قاطي کردند که ما به خاطر کار زميني به مسائل آسماني هم برسيم، ولي نتيجه اين شد که ما الان هيچ کدام را نداريم.
الان زمان رفع سوء تفاهم ما و خداست.
قرار است بفهميم من قرار است چه کار کنم و او قرار است چه کند.
اين که ما در چه رابطهاي هستيم همان فلسفه خلقت است.
آن تفکر کجا که ما سهمي نداريم و اين تفکر کجا که سهمي داريم.
تا به حال فکر ميکرديم ما سهمي نداريم و محکوميم، به هر دليل يک نقشهاي کشيده و ما را کشيده اينجا و ما نميخواهيم.
مثلا مولانا گفته:
يک حبيبي است که عشق او اعما و احشا درون من را ميسوزاند.
اگر بخواهد مي تواند پايش را بگذارد روي چشمان من و راه برود.
ما نمي دانيم مولانا چه احوالي داشته که اين شعر را گفته است.
فردي که به اين وجد ميرسد، از حال عادي خارج است، نميشود گفت براي خدا جسم و مکان قائل شده است.
ما نميتوانيم قضاوت کنيم که آن در چه وجدي بوده که اين را گفته است.
دوره 6
استاد محمد علي طاهري
آيا معياري داريم که بگوئيم رب بالاتر است، يا ملک يا اله؟
چون معياري نداريم پس تفکيک نداريم، اما خودش آمده تفکيک کرده است.
اين يک شاه کليد است که اگر کشف رمز کنيم به نتايجي ميرسيم و ميفهميم که همان اناالحق است.
يک مسائلي صد در صد مربوط به ماست: باور، ايمان، يقين، پرستش ...
يعني ماييم که اين مراحل را ميگذرانيم و از يقين ديگر نميتوانيم خودمان را کنترل کنيم و ميشود پرستش.
ما ميگوئيم انگيزه اعمال براي کمال است.
هر کاري که کرديم براي کمال است، اين تفکر غلط است که بگوئيم براي رضاي خدا، در حاليکه هر کاري که ميکنيم و کرديم براي خودمان هست.
به هر حال هر کسي اين فکر را در ذهن ما ايجاد کرده به نوعي دوستي خاله خرسه داشته و مي خواستند ما از خدا بترسيم.
آنها کار زميني و آسماني را با هم قاطي کردند که ما به خاطر کار زميني به مسائل آسماني هم برسيم، ولي نتيجه اين شد که ما الان هيچ کدام را نداريم.
الان زمان رفع سوء تفاهم ما و خداست.
قرار است بفهميم من قرار است چه کار کنم و او قرار است چه کند.
اين که ما در چه رابطهاي هستيم همان فلسفه خلقت است.
آن تفکر کجا که ما سهمي نداريم و اين تفکر کجا که سهمي داريم.
تا به حال فکر ميکرديم ما سهمي نداريم و محکوميم، به هر دليل يک نقشهاي کشيده و ما را کشيده اينجا و ما نميخواهيم.
مثلا مولانا گفته:
يک حبيبي است که عشق او اعما و احشا درون من را ميسوزاند.
اگر بخواهد مي تواند پايش را بگذارد روي چشمان من و راه برود.
ما نمي دانيم مولانا چه احوالي داشته که اين شعر را گفته است.
فردي که به اين وجد ميرسد، از حال عادي خارج است، نميشود گفت براي خدا جسم و مکان قائل شده است.
ما نميتوانيم قضاوت کنيم که آن در چه وجدي بوده که اين را گفته است.
دوره 6
استاد محمد علي طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر