۱۳۹۲-۱۲-۱۴

روابط شبه ریاضی در عرفان

روابط شبه ریاضی در عرفان (1)

این روابط، روابط شبه ریاضی و تقریبا منطقی است.
البته در عرفان صحبت از روابط منطقی یک کم سخت است اما در عرفان نظری می تواند به ما کمک بکند.

1- « انسان منهای کمال بی معنی است »
در صحبت هایی که داشتیم دیدیم که اگر برای انسان، تعالی تعریف نشده باشد، در واقع بی معنی است که همچین موجودی با همچین ادراکاتی هدفی نداشته باشد.

2- « کمال هم بدون انسان بی معنی است »
اما از اینجا بحث عمده شروع می شود که کمال ناظر می خواهد.یعنی اگر تعالی هست ناظر نیاز دارد.

3- « کمال منهای ناظر بی معنی است »
حالا

4- « ناظر منهای درک بی معنی است »
این بحث ها ما را سر انجام به آنجایی می رساند که از بین مخلوقات کدام بخش می تواند ناظر کمال باشد و کمال را داشته باشد؟ این تعاریف ما را به شناخت خاصی می رساند.
حالا « ناظر منهای درک بی معنی است » و
5- « درک منهای آگاهی بی معنی است »
یعنی آگاهی نباشد، درک نیست، درک نباشد، ناظر نداریم و ناظر نباشد کمال معنی نمی دهد. پس اینها زنجیروار به هم وصل هستند.

پس متوجه شدیم که یکی از خصوصیات ناظر این است که باید قابلیت درک داشته باشد و حالا که قابلیت درک را داریم چه چیزی کم است؟ آگاهی.
پس ناظر باید قابلیت کار با آگاهی را داشته باشد.

بنابر این این سوال پیش می آید که تکلیف درخت و حیوانات چیست
و آنها در این نقشه کمال چه نقشی دارند و تا کجاست؟

بعضی از تفکرات این است که یک درخت هم به کمال می رسد
اما اینجا می بینیم که اگر قرار باشد تعالی و کمال مطرح شود، آن موجود باید واجد یک شرایطی باشد. حالا

6- « آگاهی منهای ارزیابی بی معنی است »
یعنی ناظر باید قابلیت ارزیابی داشته باشد. یعنی بتواند اطلاعات را پردازش کند. مثلا به یک گربه آگاهی هم بدهند قابلیت پردازش ندارد.

7- « ارزیابی منهای قیاس بی معنی است »
یعنی هر کس برای ارزیابی باید قابلیت قیاس کردن داشته باشد.

8- « قیاس منهای تشخیص بی معنی است » و

9- « تشخیص منهای تضاد بی معنی است »
اگر تضاد نباشد تشخیص به چه درد می خورد؟

تضاد هست که ما می توانیم تشخیص به کار ببریم.
می گوئیم روز و شب و خوب و بد. چون تضاد هست می توانیم تشخیص بدهیم و بگوئیم الان روز هست یا شب هست. حالا اینجاست که می فهمیم چرا ما را در جهان تضاد قرار دادند. یعنی تضاد عامل کمال است.

تضاد باعث شده ما به تشخیص برسیم. تشخیص باعث شده ما به قیاس برسیم، قیاس باعث شده به ارزیابی برسیم، ارزیابی باعث شده به آگاهی برسیم، آگاهی باعث شده به درک برسیم و درک باعث شده ناظر کمال بشویم.
پس هر کدام از اینها نبود این چرخه تکمیل نمی شد. حالا

10- « تضاد منهای دو گانگی بی معنی است »
بعضی ها می گویند چرا دو گانگی هست؟ چرا ظلم هست؟ اینجا می فهمیم اگر دو گانگی نبود چرخه ناقص می شد و در آخر کمال نبود.



حالا می آییم سراغ یک بخش دیگر.
پس یکی از خصوصیات ناظر که می خواهد سوار مرکب بشود، این ناظر باید چه خصوصیاتی داشته باشد که به کمال برسد؟ جسم یک گربه هم مرکب او است ، ولی راننده که سوار مرکبی هست، چه خصوصیتی باید داشته باشد تا کمال معنا پیدا کند؟ حالا

11- « کمال منهای اختیار بی معنی است »
اگر اختیار نداشتیم کمال پیدا کردن چه معنی می دهد؟ هیچی، در هر جهتی می توانستیم حرکت کنیم بدون آنکه نقشی داشته باشیم.

12- « اختیار منهای آزادی بی معنی است »
مثل این که بگویند انتخاب کن ولی حق نداری جز این برداری، پس این اختیار بدون آزادی بی معنی است.
نتیجه این که

13- « کمال منهای آزادی عمل بی معنی است »
یعنی باید آزادی عمل داشته باشیم تا بتوانیم کمال را تحقق بدهیم. حالا

14- « کمال منهــای انگیـــزه بی معنی است »
این ناظر آزاد هست، اختیار می کند، قابلیت قیاس و ارزیابی و تشخیص دارد اما انگیزه ندارد. مثل ما که به خیلی از کارها می رسیم اما انگیزه نداریم.

15- « انگیزه منهای اشتیاق بی معنی است »
برای این که انگیزه داشته باشیم باید اشتیاق داشته باشیم و

16- « اشتیاق منهای عشق بی معنی است »
اینجا می آید روی پله عشق. پس

17- « کمال منهای پله عشق بی معنی می شود »
پس این راننده باید با پله عشق هم آشنا باشد. ارزیابی و قیاس روی پله عقل بود و در کنارش باید روی پله عشق هم باشد.

پس ببینید که ما را چه طور طراحی کردند.حالا از یک جهت دیگر

18- « کمال منهای ضد کمال بی معنی است »
اگر کمالی که ما می رویم، ضد کمال در آن نبود به چه درد می خورد؟ پس

19- « کمال منهای شیطان بی معنی است »
می بینید که فلسفه خلقت دارد معلوم می شود، که چرا شیطان خلق شده و چرا ما را با عشق و اختیار آشنا کردند؟ می بینیم که اصول طراحی طراح، یک الگو حساب شده است. حالا

20- « کمال منهای عدالت بی معنی است »
این کمال وقتی می آید باید برابری و عدالت در آن باشد.

با تن واحده کاری نداریم، چون اجزا هم باید تابع برابری باشند.
در این رابطه متوجه می شویم اگر اصل عدالت را بگذاریم کنار همه چیز ملغی می شود.

در خیلی از تفکرات، عدالت کنار گذاشته شده است.
می گوئیم خدا عادل است، اما در طرحی که ارائه می کنیم در آن طرح پارتی بازی هست. یعنی خدایی که ما می شناسیم می گوئیم عادل است ولی در عمل ممکن است بوی عدالت ندهد و بعضی جاها دوست داریم که عادل نباشد و به نفع ما پارتی بازی کند. ولی جای دیگر شدیدا به بودن و نبودن عدالت معترض می شویم.



حالا به یک اصل مهم برمی خوریم

21- « کمال منهای فناناپذیری ناظر بی معنی است »
اگر ناظر فناپذیر باشد کمال چه فایده ای دارد؟ پس اصل بسیار مهمی است که راننده ای که دارد مرکب را می راند باید فناناپذیر باشد.
حالا علت « نفخت فیه من روحی » برای ما مشخص می شود.

این مرکب باید بخش فناناپذیر داشته باشد تا حرکت ما معنا پیدا کند.
یک درونی باید از او باشد (انا لله) اگر این بخش را نداشتیم کمال به چه درد ما می خورد؟ یعنی بخشی از وجود ما، البته نه مرکب، روی مرکب اصلا نمی شود حساب کرد، چهار روز هست، بعد مدل قدیمی می شود و می اندازیم دور و مدل جدید را برمی داریم. اما آن چیزی که پشت پرده وجود دارد آن چیز خدایی است، فناناپذیر است.

بنابر این این اصل مهم وجود دارد که « ما فنا ناپذیریم » آن کسی که دارد این مرکب را می راند فناناپذیر است. اگر این موضوع را متوجه بشویم بحث مرگ منتفی می شود. این مرکب ها که انتخاب می کنیم دارند ما را می برند به سمت بی نیازی. مثلا یک روز مرکب هندل می زده، نسل بعدی استارت می زند، نسل بعدی فول اتومات می شود.

مدام می رویم جلو به سمت بی نیازی. الان در این زندگی باید این مرکب را جابه جا کنیم، اما در زندگی بعدی هر جا بخواهیم باشیم، هستیم. اگر راننده فنا ناپذیر نباشد این چرخه عبث می شود و کمال به درد نمی خورد. زمانی عبث نیست که ما به کمال برسیم و جاویدان باشیم.

بحث همان سیب که گفتند اگر بخوری به جاودانگی می رسی، بحث همان ماجراست. پس کمال در صورتی به درد ما می خورد که جاودانه باشیم در غیر این صورت فایده ای ندارد. من ثابت و من متحرک دارند می روند که حرف نهایی را بزنند. دارند می روند که بگویند فلسفه خلقت چیست.

دارند می روند بگویند « علّم آدم اسما کلّها » . پس

22- « کمال ناظر فنا ناپذیر می خواهد »
البته معاد جسمانی تحقق می پذیرد. چون در لامکان و لازمان همه جا هستیم و هیچ جا نیستیم و همین جسم هم حضور دارد. در عکس برداری از مولکول آب مشخص شد همه چیز شعور می گیرد و حتی تک تک سلولها شعور می گیرند. در آنجا چون لا مکان و لا زمان است هیچ سلولی نمرده و همه سلولها با شعورشان زنده هستند.

منتها این شکلی نیستیم. همه سلولها با شعورشان زنده هستند، در احادیث می گویند دست و پا شهادت می دهند، چون هیچ سلولی نمرده و همه چیز در شعور سلول ثبت و ضبط شده. اینها را الان دنیای علم با زبان روز اثبات می کند.

ما مجبوریم این لباس را دربیاوریم تا تجربه بعدی را به دست بیاوریم. اما در لا مکان و لا زمان شکل خاصی پیدا می کنیم که هیچ بخشی از ما، هیچ سلولی از ما جدا نیست. در معادلات می رسیم به این که

23- « کمال منهای حرکت بی معنی است »
کسی که می خواهد برود کمال، متحرک است.



24- « حرکت منهای هوشمندی بی معنی است »
چون هر حرکتی نیاز به جهت دارد و عامل جهت دهنده، هوشمندی است. پس بر هر حرکتی باید هوشی سوار باشد و یک عاملی آن حرکت را به وجود آورده باشد.
بدون عامل اولیه جهت دهنده، حرکت نمی تواند وجود داشته باشد و بدون حرکت کمال وجود ندارد.

هوشمندی هم بدون منبع و صاحبش نمی تواند وجود داشته باشد پس

25- « هوشمندی بدون خدا بی معنی است » بنابر این

26- « کمال منهای خدا بی معنی است» و در نهایت

27- « انسان منهای خدا بی معنی است »
پس با این روابط ما به اولین نتیجه رسیدیم که انسان منهای خدا بی معنی است. به عبارتی دیگر اگر ما نبودیم اسماء الهی کجا بود ؟

تویی از روی ذات سایه شاه
شه از روی صفات سایه تو

« کنت کنزا کنت مخفیا »
گنجی بودم می خواستم آشکار بشوم و شما را آفریدم.

وقتی وحدت را ببینیم رابطه همان

تویی از روی ذات سایه شاه
شه از روی صفات سایه تو
می شود.

دوره 6 - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر