۱۳۹۲-۱۲-۱۹

یک جایی احساس می کردم هیچ چیزی نیست و نمی دانستم در آن خلاء باید دنبال چی بگردم؟

یک جایی احساس می کردم هیچ چیزی نیست و نمی دانستم در آن خلاء باید دنبال چی بگردم؟
سؤال:
یک جایی احساس می کردم هیچ چیزی نیست و نمی دانستم در آن خلاء باید دنبال چی بگردم؟

پاسخ استاد:
من شنیدم بودا هم گفته به جایی رسیدم که هیچی نبود.
ما به جایی می رسیم و به جهانی می رسیم که با زبان و بیان ما غیر قابل تعریف است و فقط به ما نشان می دهند.

این یکی از ادراکات ماست و این هیچی (هیچی نبود)، معنا دارد که باید دنبال بشود.

آن عرفائی که از عدم صحبت کردند، احتمالاً رفتند و با چنین جهانی که هیچ است برخورد کردند و اسم آن را گذاشتند عدم.

یعنی در آگاهی ها متوجه شدند که همه چیز از این هیچ است و اسم آن را گذاشتند عدم.

این عدم خود چه مبارک جایی است
که مددهای وجود همه از عدم است

یعنی متوجه شدند هر چه هست از آنجاست که غیر قابل تعریف است.
چون غیر قابل تعریف است، شما می گوئید هیچ، اگر با زبان عادی قابل توصیف بود، شما حتماً توصیفش می کردید و نمی گفتید هیچ.

ذهن بی ذهنی ما را به ادراکاتی نزدیک می کند.
این ادراکات عمدتاً کمک می کند به درک مفهوم خدا.

اصولاً ما اسیر واژه های غلط خودمان شدیم، مثل خدای آسمان و این را برای خودمان درست کردیم و اگر بخواهیم خودمان را ازآن نجات بدهیم مشکل است.

این از آنجا ناشی شده که روزی گفته شده خدای زمین و آسمانها « له ملک سماوات و الارض » حالا زمین را فراموش کردیم و مانده خدای آسمانها و اینها از هم جدا شده اند.

این ارتباط ذهن بی ذهنی می خواهد، ذهن ما را از یک سری کلیشه ها نجات بدهد.
مسائلی که صرفاً ادراکش می تواند به ما کمک کند.

دوره 6
استاد محمد علی طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر