۱۳۹۲-۰۹-۲۴

عیان و نهان

 عیان و نهان

پوستینی بر تن دارم که نسل های نسل است با خویش میکشم . گویی مرا گفته اند اگر این پوستین نباشد تو نیستی . هویت تو بدان است . حیات تو بدان است . پوستین پاره و پاره و پاره میشود . وصله میکنم . لکه میشود . رنگ میزنم . بو می دهد . عطر و مشک می زنم . با همه ی مصیبت هایش پوستینم را دوست دارم چون گفته اند این پوستین را بر دور اندیشه هایت بکش که سعادت همینست . نشد یکبار جرات کنم پوستینم را بر چوب لباسی بیاویزم ، از خانه بیرون شوم و هوای حقیقی را بی این پوستین لمس کنم . تنفس کنم . بچشم . همیشه ترسیدم . گفتند مریض می شوی . مسموم می شوی . حیاتت را از دست می دهی و من نفهمیدم که حیات درون منست . حیات در هستی جاریست و من خود عشقم و زیبایی و من اعتبارم به پوستینی کهنه بر دوشم نیست . و پوستین ها ابزار حرکتند . تسهیلات حرکتند و اگر من را اسیر خویش سازند جز عذابی چیزی نمی افزایند . و من اسیر پوستین خویشم .چرا که نسلهای نسل است اعتبار بودن خویش را از آن دارم . وای بر من که هنوز چنگ نزده ام بر بنای داشته هایم و مدعی عشقم . چگونه عاشقیست که اسیرست ؟ چگونه عاشقیست که در ترس است ؟ چگونه عاشقیست که در هزاران پوشش نهان است ؟ عشق باید که عریان در درون تو سر بر آورد و نهان باشد در درون سینه از نامحرمان عشق . حال من خویشتن خویش را با پوستینی از خود نهان کرده ام و مدعی بی معنای عشقم در عیان . پوستین من نماد اعتبار من است برای نگاه بیرون . این چه دنیای وارونه ایست که بر نامحرمان به غلط نوای عشق میخوانم . رنگ و لعاب میگرم که من اینم . و دیگرانی که بر این بودنمن معتقدند مرا بستایند . به تزویر و ریا و بر درون خویش درها را بسته ام . باید که پاره کرد این حجاب های دروغین را که عشق چون برخیزد خود به جای صحیح خود خواهد رفت . گویی به تعبیر مولانا چون خورشیدی که در دل سایه قرار گیرد . یا چون هلالی ...

که آنکس که چشمست بیند تورا و آنکس که کورست ، حاجت کجاست ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر