۱۳۹۲-۰۹-۲۷

شاخص در عرفان 1


دوستان عزیزم مقاله طولانی است ولی خواهشم این است که حتما با دقت بخوانید ممنون.

شاخص در عرفان

هر چیزی که میخواهد به نتیجه برسد بایستی برای آن یک چارچوب مشخص با شاخص و معیارهایی تعریف کرد ، وگرنه یک تئوری ، بدون منطق و چارچوب و شاخص به نتیجه نخواهد رسید و به پراکندگی تئوری و در آخر به کثرت و تضاد منجر خواهد شد که در آن هرکسی برای خودش منطق خاص خودش را بنا خواهد کرد که در آخر به تناقضات برخواهند خورد.
لذا مسلم است که بایستی یک منطق و شاخص آشکار و بنیادین ، پشت هر تئوری باشد که انسان ها همیشه در یک خط به یک آرمان مشخص برسند و حرکت کنند ، البته ناگفته نماند همیشه یک آرمان خداگونه است که به یک شاخص قوی میرسد و دفاع بنده از یک آمان خداگونه است وگرنه خیلی از تئوری ها بودند که در ابتدا یک آرمان مشخص داشتند ولی در آخر به شکست منجر شده اند.
لذا آرمانی گه میخواهم از آن بگویم آرمانی است که برای آن اصلا وجود داریم و آمده ایم ، همان آرمانی که حافظ ، مولانا ، شمس ، خیام ، عطار، نیشابوری ، محمد(ص) ، علی(ع)، مسیح (ع) ، زرتشت و فیخته ، هگل ، شلینگ و خیلی از این قبیل انسانها به آن رسیده اند و آرمانی که این افراد داشتند میتوان حدس زد که آنان به عرفان یا به تعبیر فلسفی اش به جنبه تجربه ناپذیر هستی دست یافته اند و همیشه از حرف از وحدت انسانها بوده است که در آن به من مطلق همگانی رسیده اند بنابراین میتوان گفت افرادی که به بعد کیفی هستی پی بردند همیشه به یک شاخص های مشترک رسیدند و به آرمان مشترک ، چرا که آنان یکپارچگی هستی را اشراق کردند حتی فیلسوفانی بودن مثل فیخته شلینگ که ماده را قائم به ذات خود میدانستند که در آخر شعور ماده رسیدند.
باری حرف آخر دیدگاه عرفانی است و این دیدگاه از بعد کیفی انسانها به عرصه در می آید و نمیتوان آنرا انکار کرد و معنا دهنده هر آدمی است و اینکه میپرسد ، علت نخستین چیست یا کیست باز به فطرت انسانها مربوط میشود که نادیده گرفتن آن یعنی نادیده گرفتن انسانیت ما است.
بنابراین در عرفان آنچه که بیشتر از آن سخن گفته میشود بحث رسیدن به آگاهی ادراک یا اشراق به بُعد جنبه تجربه ناپذیر هستی است که یکپارچه است و معمولا در ادیان نیز وقتی سخن از توحید میشود میتوان گفت صاحب ادیان از عرفان به همین اشراق رسیده اند.
بنابراین هرکس به این دیدگاه عرفانی میرسد میتوان به این نکته پی برد که آنها بیشتر دم از دیدار یار ، غم دل از ندیدن یار میزنند ، ولی واقعیت این است که انسان تا زمانی که چیزی را لمس یا نبیند نمیتواند عاشق کسی شود و همچنین دم از دیدار یار بزند و سوالی که پیش می آید این است که این افراد چگونه عاشق و تشنه دیدار به اصطلاح خدا گشته اند در حالیکه او را ندیدند؟
همانطور که در مقاله الله ساخلار عرض کردم ، مسئله سر درک علت و معلولیِ بین ذات (خدا) با نمود (دنیای ماده) است ، اینکه هیچ فاصله ای بین ذات و نمود وجود ندارد بنابراین نُمود همان معنای ذات است و آنچه که وجود دارد نقطه اثر ذات است و این افراد اشراق به نقطه اثر ذات در نمود پیدا کرده بودند « وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. البقرة/115 » « او در همه چیز است و نه اینکه قرین آن باشد. نهج البلاغه خطبه اول » « قل هو الله احد » « اشهدان لااله الاالله ».
در واقع از نُمود به ذاتِ ذات رسیده و عاشق او شده بودند و به اینکه هر آنچه که وجود دارد تجلی خداست و هر انچه میدیدند جز خدا نبود و هر زیبایی را مختص به او میدیدند ، برای همین است که موسیقی غنایی شعورش منفی است ، وقتی از زیبایی زنی صحبت میشود چون زیبایی به غیر از خدا نسبت داده شد شعور منفی میشود و آدمی وقتی عاشق تجلیات خدا میشود برابر با عاشق خدا شدن میشود.
نتیجه ای که میتوان گرفت ، یکی از شاخص های اصلی عرفان رسیدن به روشن بینی و به تعبیر ساده تر رسیدن به وجه الله است اینکه در مفاهیم دینی سخن از قرب الی الله میشود گویای همین امر است ، به خدا نزدیک شدن زمانی اتفاق می افتد که به وجه الله برسیم از این وجه الله به حس حضور و از این حس حضور که به دنیای مفاهیم حقیقی وارد میشویم چرا که به جای ما ، او میبیند و این همان جواب اصلی مشاجره بین اشاعره و معتزله بود که ، آنچه خدا میکند خوب است
یا آنچه خوب است خدا میکند و به نظر من هر دو درست است چون اگر آدمی به حس حضور حاصل از روشن بینی (وجه الله) برسد چیزی جز خوبی نخواهد دید و چیزی جز خوبی نخواهد کرد بنابراین اخلاق نیز اینجا مطرح میشود و انسان در این وادی برای خوبی یا بدی کردن نیامده است چون هنوز نمیداند که چرا خوبی خوب است و چرا بدی بد ، چگونه بدون شک کردن میخواهد خوبی کند و خوبی هدف نیست چون ملاکی را در دست ندارد که بداند واقعا خوبی میکند یا بدی ، بلکه ما به روشن بینی (وجه الله) میرسیم و آنوقت است که خوبی بازتاب آن خواهد بود و هر آنچه از حس حضور او انجام دهیم ، خوب خواهد بود و به مصداق هر آنچه خدا میکند خوب است میرسیم چرا که آنچه که خوب است خدا میکند .
بنابراین در اینجا به اخلاق مطلق میرسیم و میتوان گفت که در عرفان وجه الله ، علت و اخلاق معلول آن است ، برای اینکه اخلاق را در رفتار میبینیم میتوان از معلول (اخلاق) به علت پی برد یا به تعبیر دیگر اگر به اخلاق نرسیدیم بدانیم که به وجه الله و حس حضور نرسیدیم و شاخص رشد ما در عرفان ، اخلاق ماست و شاخص رسیدن به اخلاق ، روشن بینی ماست و همچنین به نسبت هر چه رسیدن به کیفیت روشن بینی (وجه الله) به اخلاق بیشتر میرسیم .
بنابراین میتوان گفت که آگاهی الهی دوجانبه است به تعبیر ساده تر شاخص این شد که ما آگاه میشویم که روشن بینی را احساس میکنیم روشن بینیِ اینکه میتوانیم اشراق داشته باشیم به سمت وجه الله نزدیک میشویم و این اصلیترین چارچوب عرفان است و از این روشن بینی به حس حضور نائل میشویم و از این حس حضور به جنبه دیگر آگاهی میرسیم که تمام هستی با مفاهیم حقیقیِ آنچه هست بر ما نازل میشوند و ما بیشتر به سمت هدف نزدیک میشویم که در آن به اشتراک نظر میرسیم چون چارچوب و سلیقه خودمان حذف گردیده است.
بقیه این مقاله را إن شاء الله در روزهای آتی عرض خواهم کرد.

موفق باشید
Amin Rafati

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر