۱۳۹۲-۱۰-۰۴

مراتب شناخت خداوند (5)

مراتب شناخت خداوند (5)

مجسّم
همین طوری می‌رویم قبل‌تر؛ حالا این جا قابل تجسم بود. اما یک مرحله قبل از این اصلاً مجسم بود. یعنی همین که چارقد و ... یک چیزی می‌ساخت چارقد را هم سرش می‌کرد، یعنی ذهنش نمی‌کشید که این مجسمه جلوی چشمش نباشد و بیاید این حرف‌ها را بزند. تازه ترقی کرده گفته:

«تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت»

یعنی تازه بعد از این که از بت‌پرستی خلاص شده، ذهنش اینقدر آمده بالا. اما قبل از آن نمی‌توانسته، کشش ذهنی نداشته، خودش مجسمه را می‌ساخته، می‌دانسته که این واقعاً خدا نیست

«بت خانه روم گر من تا جلوه بت بینم / چون نیک نظر کردم دیدار تو می‌بینم»
(فيض كاشاني)

باز او هم آن جا دنبال تو بوده منتها کشش ذهنی نداشته و در واقع در یک جایی آمدند گفتند «بس است» به زور، و بعد از آن دیدند که بس است این را بیندازی کنار، این را هم بگذاری کنار باز هم می‌توانی با او صحبت کنی. بعد زور زورکی یک ارتقایی ایجاد شده و انسان از بت‌پرستی جدا شده است.

دوره 2 - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر