سهم من چيست ؟
___ سهم من چيست ؟ ___
حق من چيست ؟
کجاها دست به تصاحب ميزنم ؟
از کجا بدانم ؟ آيا در همه ي موارد مطلعم که سهم خويش را برداشته ام يا دست به تصاحب حق و سهم ديگران زده ام ؟ و اگر کسي حق ديگران را تصاحب کرده باشد چه کرده است ؟ نه آيا که ظلم است ؟
و نه آيا هر کس ظلم کند ، محبوب گفت که هدايت من به ظالمان نميرسد ؟
پيشتر در مطالب قبل تر اشاره کرديم که امير المومنين فرمود عقل آنست که فرد جاي صحيح هر چيز را بداند و عدل آنست که فرد هر چيز را در جاي صحيح خويش قرار دهد . حال کدام عقل است که جاي صحيح هر چيز را مي داند ؟ نه آيا عقلي که به شور عشق به رشد رسيده باشد و از بند هاي عقل جزئي رسته و به عقل کلي نزديک شده باشد؟
در اين پله است که آنچه که عشق بدان حکم کند عقل پسندد و هرچه در اين پله عقل گويد با عشق در هيچ تعارضي نباشد .
ما هستي را و حرکتمان در اين جهان را به همين عقل ميشناسم . حال به همين عقل بايد تشخيص دهم که سهم من چيست !! به عقل جزئي چه ميتوانم بگويم ؟ مگر به عقل جزئي جاي صحيح هر چيز را مي دانم ؟ پس چگونه از سهم خويش اطلاع دارم ؟ و چگونه تشخيص داده ام دستم در کدام سفره بوده است ؟ آيا بار ها لقمه از دهان ديگران بيرون نکشيده ام ؟ آيا ديگر باور نداريم که کمترين انديشه ي ما در هستي اثر گذار است ؟
نيک که به خويش مي نگرم ميبينم با اين حساب من چه ظالمم که بسيار اوقات دستم در سفره ي ديگران است بدون آنکه بدانم . و از طرفي چه گم کرده راهم که همه جا رفته ام جز ان جا که بايد ميبودم . و به هر چيزي چنگ زده ام الا ان چيز که مي بايد مي خواستم ...
در اين بين توجه کنم که سهم و تصاحب هر دو تابع انتخاب منند . با اين تفاوت که بين اين دو دريايي عظيم از بينش و شناخت فاصله انداخته است ...
پس به عشق برخيزم که به نور حقيقتش عقل نيز در منظر صحيح تري به ناظري بنشيند . که حق بزرگي بر گردنم سنگيني ميکند ...
Hassan Sh
___ سهم من چيست ؟ ___
حق من چيست ؟
کجاها دست به تصاحب ميزنم ؟
از کجا بدانم ؟ آيا در همه ي موارد مطلعم که سهم خويش را برداشته ام يا دست به تصاحب حق و سهم ديگران زده ام ؟ و اگر کسي حق ديگران را تصاحب کرده باشد چه کرده است ؟ نه آيا که ظلم است ؟
و نه آيا هر کس ظلم کند ، محبوب گفت که هدايت من به ظالمان نميرسد ؟
پيشتر در مطالب قبل تر اشاره کرديم که امير المومنين فرمود عقل آنست که فرد جاي صحيح هر چيز را بداند و عدل آنست که فرد هر چيز را در جاي صحيح خويش قرار دهد . حال کدام عقل است که جاي صحيح هر چيز را مي داند ؟ نه آيا عقلي که به شور عشق به رشد رسيده باشد و از بند هاي عقل جزئي رسته و به عقل کلي نزديک شده باشد؟
در اين پله است که آنچه که عشق بدان حکم کند عقل پسندد و هرچه در اين پله عقل گويد با عشق در هيچ تعارضي نباشد .
ما هستي را و حرکتمان در اين جهان را به همين عقل ميشناسم . حال به همين عقل بايد تشخيص دهم که سهم من چيست !! به عقل جزئي چه ميتوانم بگويم ؟ مگر به عقل جزئي جاي صحيح هر چيز را مي دانم ؟ پس چگونه از سهم خويش اطلاع دارم ؟ و چگونه تشخيص داده ام دستم در کدام سفره بوده است ؟ آيا بار ها لقمه از دهان ديگران بيرون نکشيده ام ؟ آيا ديگر باور نداريم که کمترين انديشه ي ما در هستي اثر گذار است ؟
نيک که به خويش مي نگرم ميبينم با اين حساب من چه ظالمم که بسيار اوقات دستم در سفره ي ديگران است بدون آنکه بدانم . و از طرفي چه گم کرده راهم که همه جا رفته ام جز ان جا که بايد ميبودم . و به هر چيزي چنگ زده ام الا ان چيز که مي بايد مي خواستم ...
در اين بين توجه کنم که سهم و تصاحب هر دو تابع انتخاب منند . با اين تفاوت که بين اين دو دريايي عظيم از بينش و شناخت فاصله انداخته است ...
پس به عشق برخيزم که به نور حقيقتش عقل نيز در منظر صحيح تري به ناظري بنشيند . که حق بزرگي بر گردنم سنگيني ميکند ...
Hassan Sh
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر