۱۳۹۲-۱۲-۰۵

چه کنم با دل تنها

چه کنم با دل تنها،
چه کنم با دل خسته که به حسرت زلفونت،
با خودش تنها نشسته
هرچی بش میگم بلند شو،
فکر خربوزه و نان شو میگه که از تو چه پنهون،
کارم از اینا گذشته یه روزی مثل تو بودم،
پر شور، پر از انرژی پر عقل، پر برنامه،
پر طرحهای زمینی یه روزی از همین روزا،
سرم به کار خودم بود یه دفه صدایی اومد،
بهم گفت علی شدی مردود
خیلی من ترسیده بودم،
دنبال یه راهی بودم واسه خلاصی از ترسم،
آماده هرکاری بودم رفتم پی صداهه،
تو راه و توی بیراهه صدا گفت علی کجائی؟
میبینم دنبال مایی...؟
بذار کمک کنم من،
یا راهنماییت کنم من
ندویی اینور و اونور،
بذار رهات کنم من
بذار بگم نهایت،
کلام آخر و راحت نگاه کن به "درونت"،
رها شو از "منیت" من "خود"و رها کن،
من "من"و پیدا کن
اگر که پیداش کردی،
اونوقت میگم که تو مردی...
ارسالی از همسفر بسیار آگاه و گرامی جناب Alireza Safari‌ با طلب خیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر