۱۳۹۳-۱۱-۰۵

وسيله

وسيله
«هر چه انديشي پذيراي فناست ........ آنچه در انديشه نايد آن خداست»
خوب ما هر كدام براي خودمان يك خدايي ساختيم....... و در ترم 2 ديديم كه يك «وسيله» بود، ..........در يك جايي ديگر مي‌بينيم يك چيز ديگر است و تا آخر حالا باز هم كار داريم........ و در واقع يك چيزي است كه خودمان ساختيم و يك تصوري داريم، عيب ندارد در يك جايي گفته مي‌شود
«هيچ ترتيبي و آدابي مجوي .... هر چه مي‌خواهد دل تنگت بگوي»
اين درست است ولي خوب يواش، يواش بايد از تصورات خودمان دور شويم.
ما يواش، يواش از اين تصور و تخيل، لازم هست كه....- نمي‌گوييم در يك شب- .....ولي لازم است كه يواش، يواش جدا شويم .......و واقف شويم به بي‌نامي الله،....... واقف شويم به عدم، ........واقف شويم به آن‌جايي كه گفته مي‌شود «سُبحانَ اللهِ عَمّا يَصِفُون» (مؤمنون 91) او از هر وصفي كه بكنيد مبرا است.
اما تا زماني كه اين جا هستيم!......
«اين تصور اين تخيل لعبت است ..... تا تو طفلي پس بدانت حاجت است»
تا زماني كه ما همين پايين‌ها هستيم مجبوريم اين‌ها را بگوييم، مجبوريم بگوييم
«تو كجايي تا شوم من چاكرت .... چارقت دوزم كنم شانه سرت»
مجبوريم با اين تصور و تخيل زندگي كنيم، راه ديگري نداريم. .......شعري كه در ابتداي بحث بود از اشعار حافظ است، .......چون با چند تا از مفاهيمش خيلي كار داريم، .......اصولاً با اين قطعه خيلي سر و كار داريم .......و لازم داريم مفاهيم آن براي‌مان باز شود، ......
ترم پنجم، جلسه پنجم، تصويري
محمد علي طاهري، عرفان کيهاني

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر