۱۳۹۲-۰۹-۲۰

با طلب خیر و آرزوی تندرستی

با طلب خیر و آرزوی تندرستی
(درس محو شدن و خودرا ندیدن از استاد نازنین)

مربی اصلی جای دیگریست، کس دیگریست.
اسمش هست رب.
من که مربی نیستم...
من تنها هماهنگ کنندۀ ساده ای هستم که برنامۀ کلاسها را میگذارم.
داوطلب میشوم که مقابل شرکت کنندگان بایستم؛ حلقه هایی که از جایی دیگری به من تفویض شده را تقدیمشان کنم و مطالب را با هم مرور و جمع بندی کنیم.
قرار نیست مدام زور بزنم که یک معلم خبره جلوه کنم تا مخاطبین جذب «من» شوند.
قرار نیست کاری کنم که یادشان برود پاسخهای ناب ادراکی را باید در اتصال ها از او دریافت کرد، نه از من.
قرار نیست در فراز و فرودها و بیرون ریزیها، آنچنان حامی استوار و همیشه در صحنۀ افراد کلاس به نظر بیایم که امیدشان را به جای خدا متوجه خودم بکنم، که چپ و راست به من رجوع کنند... که اینقدر وابسته ام شوند.
قرار نیست دیوار حائل بشوم بین او و انسانها... که شاید باید یک شیشۀ شفاف نازک باشم که تتها رحمانیت الهی را عبور میدهد و دیگر هیچ...
قرار نیست رنگی و نشانی از «من» در این راه باشد... شما همه سروران و همراهان عزیزم هستید... و خدای متعال تنها یاری دهنده و دستگیر همگی‌مان.
من که مربی نیستم...
این یادم رفته بود.
:
دیشب آمد
گفت که تو شمع شدی، قبلۀ این جمع شدی
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری
تنم لرزید. زانو زدم. پیشانی بر زمین نهادم، اشک ریختم و یک روند زمزمه کردم:
جمع نی‌ام شمع نی‌ام... دود پراکنده شدم
دود پراکنده شدم... دود پراکنده شدم...
شیخ نی‌ام پیش نی‌ام... امر تو را بنده شدم
امر تو را بنده شدم... بنده شدم
...
یادم باشد من که مربی نیستم : )
محمد علی طاهری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر