۱۳۹۲-۱۰-۰۹

نردبان خلقت !

نردبان خلقت !

برويم سر بحث نردبان خلقت. نردبان خلقت را، اصل موضوع را بگوييم ببينيم ... . گفتيم كه هستي از حركت، حركت هم ديديم پشتش شعور است. يعني در واقع هستي از شعور آفريده شده است. هستي شامل من، ما، هر ذره‌اي در آن از شعور يا آگاهي، يا هوشمندي و يا همچنين اصطلاحاتي آفريده شده است.
اولين شعوري كه در هستي تظاهر پيدا كرده است، شعور زمينه؛ شعور زمينه مثلا مي‌گوييم ماده و انرژي، البته از اين هم مي‌توانيم جلوتر برويم ولي كمكي به بحث ما نمي‌كند. ما از همين جا مي‌گوييم شعور زمينه. در واقع مثل اين كه نقاش ازل بخواهد يك تابلويي را بكشد. اولين چيزي كه در كشيدن يك تابلو پيش روي ما قرار دارد چيست؟ آماده كردن يك زمينه‌اي، يك زمينه‌اي را آماده مي‌كنيم. شعور بعدي كه اضافه مي‌شود شعور حيات، يعني اينجا نقاش ازل دستي مي‌برد و يك اتودي مي‌كشد. حالا ببينيم شعور زمينه رسيديم به ماده و انرژي كه البته ماده و انرژي يكي هستند در واقع انرژي هستند ماده، انرژي متراكم است. مراحلي باز هم طي شده است، مراحل زيادي طي شده، رسيده به شعور زمينه و الان وقتي شعور حيات اضافه مي‌شود، يعني ما يك ارتقايي پيدا مي‌كنيم. فرض كنيد يك مورچه يك تعدادي ملكول است، يك تعداد سلول است، هر سلول هم يك تعدادي ملكول است. به محض اينكه اين حيات يا جان يا نيروي حيات يا هر چي كه بگوييم به اين چند تا ملكول اضافه مي‌شود، قابليتي پيدا مي‌كند كه قبلاً نداشته است. الان يك مورچه برتر است يا كهكشان راه شيري؟ مورچه در واقع تعدادي ملكول دارد و از نظر تعداد ملكول با كهكشان راه شيري قابل قياس نيست ولي يك مورچه چيزي دارد كه كهكشان راه شيري ندارد. اين شعور زمينه پس حالا مي‌بينيم هر چي اضافه مي‌شود ما ارتقاء داريم، ارتقا پيدا مي‌شود.

به دنبال آن شعور، خوب حالا همين طوري در اين تابلو دستي برده مي‌شود. در اينجا شعور تعقل غريزي، شعور تعقل غريزي يعني اينكه يك مورچه مي‌داند چطوري دنبال دانه بگردد، چطوري آن را بگيرد، چطوري بكشد، چطوري ببرد داخل لانه. اگر اولين شعور حيات روي يك ياخته و يك تك‌سلولي آمده يك چيز بسيار ساده‌اي را آورده كه فقط آن در يك جايي بوده و در معرض دريافت‌هاي بيروني قرار داشته است مثل اكسيژن، مثل هر چيز. آن صرفاً يك گيرنده بوده و تعقّلي برايش نداشته است. آن آنجا بوده، اينها هم در معرضش بودند و يك مكانيزمي باعث اين جذب و دفع مي‌شده اما بعدش شعور تعقل غريزي كه حالا اين حيات، به يك نوعي، به يك نرم‌افزاري هم متصل باشد. همان كه مي‌گويم، يك مورچه مي‌رسد به يك دانه‌اي دورش يك گشتي مي‌زند مي‌فهمد اين را از اين جا بگيرد يا از آنجا بگيرد و چطوري بكشد و با برخورد به هر مانعي چه جوري آن مانع را رد كند. اين تعقلي مي‌خواسته، دوباره وقتي اين اضافه مي‌شود، چقدر ايجاد كيفيت مي‌كند؟ مثلاً در يك كندوي زنبور عسل مي‌بينيم سرباز، كارگر، ملكه و ... چيزهاي مختلفي تعقّل‌هاي مختلفي را مي‌طلبد و آنها هر كدام براساس تعقل غريزي خواسته‌ خودشان آنجا دارند نقشي را بازي مي‌كنند. حالا وقتي اين اضافه شد، آيا ارتقاء داشتيم يا نداشتيم؟ ارتقاء داشتيم.
مي‌آيد شعور تعقل اختياري، همين‌طوري در اين نقاشي هم نقاش ازل هي دارد روي اين هم اتودهايي مي‌زند و هي دارد تصوير شكلش كامل و كامل‌تر مي‌شود. تا اينجاي قضيه‌ به صورت سمبليك برخورد مي‌كنيم كه سابقه داشته است. يكسري از اطلاعاتي كه ما برخورد مي‌كنيم و محاوره‌ها و گفتگوهايي كه فرضاً بين خدا و شيطان و بين ملائك و اينها هست به صورت سمبليك يك چيزهايي را مي‌خواهد به ما برساند. فرضاً تا اين جاي قضيه، مي‌خواهد بگويد كه در بارگاه خلقت سابقه داشته است؛ به عنوان مثال وقتي كه پروردگار به عنوان سمبليك در قرآن مي‌گويد كه مي‌خواهم جانشيني در زمين قرار بدهم، بلافاصله آنها استدلال مي‌آورند 15 دقيقه چون زمان نبوده است، مكان نبوده همه‌ چرخه را ديدند، بلافاصله با يك استدلال و تعقّلي وارد قضيه مي‌شوند كه «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء» (بقره 30) موجودي قرار مي‌دهي كه خون‌ها بريزد، فسادها بكند ...، استدلال مي‌آورند، يعني چي؟ يعني تعقلي كه بر مبناي اختيار و خواست‌ آن‌ها است كه دارند اين را بيان مي‌كنند.

مثلاً به شيطان مي‌گويند «چرا سجده نكردي؟» مي‌گويد: «اَنا خَيرٌ مِنهُ» (اعراف 12) استدلال مي‌آورد، يعني عقلش مي‌رسد كه مي‌تواند همچنين چيزي را بيان كند، مي‌گويد من از او بهترم «خَلَقْتَني مِن نّارٍ خَلَقْتَهُ مِن طينٍ» (اعراف 12) «من را از آتش آفريدي» استدلال مي‌آورد، حالا كاري نداريم استدلال درست بوده يا غلط بوده، چون ردّش هم نكردند، نگفتند «نه‌خير تو اشتباه مي‌كني» يعني قابليت استدلال و قابليت استفاده از تعقلي را به صورت سمبليك دارد نشان مي‌دهد. يعني ما از همين «انا خير مِنْه خَلَقْتَني مِن نّار خَلَقته مِن طين» چقدر دريافت‌ها داريم؛ رمز خاك و آتش، بحثي كه اينجا داريم و خيلي بحث‌هاي ديگر در همين يك عبارت.

باز برگشتي به آن مسئله‌اي كه خدمتتان عرض كردم با خودش سروكار پيدا كنيم، اينجا از اين مسئله‌اش استفاده كنيم. همه‌ اينها مي‌خواهد بگويد قبل از شما عقل وجود داشته است پس تا اينجا سابقه داشته است. چرا دنبال ما آمدند؟ چرا به طراحي ما اقدام كردند؟ وقتي كه يك مخلوقات بسيار رو به راه، حساب شده، رو به راه، سر به راه داشتند كه گفتند «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ» ما كه تو را تقديس مي‌داريم و اين صحبت‌ها «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وُ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره 30) ما كه هستيم اين را مي‌خواهي چكار كني؟ بعد گفت «اِنّي اَعْلَمُ ما لاتَعلَمُون» (بقره 30) من يك چيزي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد. اين ماجرا پس چيزي مي‌دانم شما نمي‌دانيد، اين يكي از صحبت‌هايي است كه بايد پايه صحبت مي‌كرديم تا بعداً بتوانيم ادامه‌اش دهيم.

موضوع اينجاست كه من چيزي مي‌دانم شما نمي‌دانيد، اين موجود حاوي و حامل يك تجربه‌اي است كه قبلاً وجود نداشته است. مخلوقي قبل از ما تجربه‌اي را كه ما به هستي داريم مي‌دهيم، تجربه‌اي را كه ايجاد كرديم نداشته و ما اينجا پله بعدي را داريم كه شعور درك عشق است كه قبل از ما هيچ موجودي نداشته است. اعتراض ملائك هم اين كه گفتند «اتجعل فيها ...» قرار مي‌دهي در آن كه خون‌ها بريزد و فسادها بكند، به اين خاطر بوده است كه؛ نيست آنها دركي از اين ماجرا نداشتند، نمي‌دانستند كه اشك اين موجود براي چيه، غمش براي چيه، ظلمش براي چيه و ... و همه‌ اين چيزها چون اين را تجربه نكرده بودند. قبل از ما هيچ ملكي براي ملك ديگر ايثار نكرده است، قبل از ما هيچ ملكي عاشق ملك ديگر نشده است يك ملك ديگر را نخواسته، از خود بي‌خود نشده، هيچ ملكي جُك نگفته، هيچ ملكي قبل از ما نخنديده.

«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت / عين غيرت شد از اين آتش و بر آدم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز / دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد»
(حافظ)

ملائك آمدند ببينند اين چيه؟ اين تجربه چيه؟ آن‌ها را كنار زدند كه شما نمي‌توانيد اين را بفهميد برويد دنبال كار و بار خودتان. «جلوه‌اي كرد رخت» آمدي يك خودي نشان بدهي ديدي كه ملائك قابليت ذوق و شوق ندارند به وجد نيامدند، آنها فقط مي‌توانند برّوبرّ بايستند نگاه بكنند مثلاً، و آن قابليت از خود بي‌خود شدن را ندارند، قابليت حيرت كردن ندارند، هيچ مَلكي حيرت نكرده، هيچ ملكي هم از خود بي‌خود نشده است. لذا دنبال موجودي آمدند كه قابليت حيرت كردن داشته باشد و قابليت ذوق و شوق و ماجراهاي ديگر. لذا پله‌ آخري، اين پله عاملي بوده براي خلق يك تجربه‌ جديد يا يك موجود جديد در بارگاه خلقت و حالا حرفي كه اين موجود قرار است بزند تا امروز هيچ مخلوق ديگري سابقه بيان و عنوانش را نداشته است.

لذا «اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْاَرضِ» (احزاب 72) ما اين امانت را به آسمان و زمين داديم نتوانستند، داديم به انسان، انسان قبول كرد «اِنّه كانَ ظَلُوماً جَهُولا» (احزاب 72) نسبت به اين ماجرا اطلاع نداشت چون كسي اصلاً نبود، كسي قبلاً اين را نداشته. خوب ما هم زماني كه اين طراحي صورت گرفته، قبلاً كه نمي‌‌دانستيم چي مي‌خواهيم قبول كنيم، زماني مي‌شود نسبت به يك چيزي آگاه بود كه قبلش سابقه‌اي باشد. به اين علت مي‌گويد كه، بخاطر اين است كه نسبت به مسئله در تاريكي و گمراهي قرار داشت. نمي‌دانست كه چرا امانتي را دارد قبول مي‌كند

«آسمان بار امانت نتوانست كشيد / قرعه‌ كار به نام ... »

بله، قرعه را زدند به نام ما، كه ما اين تجربه را به جهان هستي و در واقع به اين مجموعه عرضه كنيم و بعد طراحي تمام اين قضايا براي اين بوده كه جلوه‌ اين موضوع آشكار باشد يعني خلق همه چيز در واقع به اين خاطر بوده است. اين طراحي زمينه و اين خطوط و همه اينها براي بوده كه آخر قضيه نقاش ازل دو تا خط نهايي را كه كشيد، يكدفعه سوژه آنجا ظاهر شده و دارد به تمام معنا جلوه‌گري مي‌كند.

س: ........... ج: از ظاهر اين آيات ...، اين آيات در واقع دارد اين را به ما مي‌گويد. اصلاً خداوند مگر واقعاً با ملائك صحبت كرده است؟ بحث اينجاست كه شيطان اختيار نداشته است؟ موضوع اينجاست كه قبل از ما اختيار هم، حتي اين آيات ... ببينيد ما با كشف رمز سر و كار داريم. اگر نيست شما بفرماييد نيست. ما با سند سروكار داريم ديگر، مطابق اسناد مي‌توانيم صحبت كنيم، نمي‌توانيم كه خارج از اسناد ... . آنجا وقتي كه مي‌گويد اعتراض كردند به خلقت ما، يعني چه؟ يعني اينكه مي‌توانستند. وقتي كه صحبت مي‌شود در مورد شيطان كه «و اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجَدُوا لِادَم فَسَجَدوا اِلّا اِبْليسَ» (بقره 34) يعني چي؟ يعني مي‌توانسته، طراحي‌اش به گونه‌اي بوده است كه مي‌توانسته كه كرده، اگر نمي‌توانست كه نمي‌كرد. قبول است؟ بنابراين ...

س: ........... ج: حالا من به‌طور كلي صحبت كردم كه ببينيم اين نبود آيا اين مي‌توانست تجلّي پيدا كند؟ اين نبود اين و اين و اين، لذا «چندين هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم» در طراحي من اين خلق شده و ميليونها سال، حالا به سال خودمان اگر صحبت كنيم، ميليونها سال اين هوشمندي روي آن كار كرده، بعد اين را اضافه كرده، ميليونها سال روي آن كار شده و بعد همين طوري و بعدش ... و تا من به گفتار آمدم. حالا جايگاهي بالاتر از اين در...، چه مي‌دانيم حلقه‌هاي ديگر، نمي‌دانيم كه آيا اين پايان ماجراست؟ كه نيست قطعاً، قطعاً پايان ماجرا نيست.

دوره 2 - استاد طاهری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر