تعریف انسان سالم !
سؤال:
همان طور كه عشق عقلاني داريم، عقل عشقاني هم داريم؟
پاسخ:
در مورد مشكل انسان، عكسش را نداريم، به اين علت كه دسترسي به اين پله آخر هميشه مجهول بوده است. مثلاً انساني نيست كه عاشق نشود، محال ممكن است، مگر مشكل عقلاني داشته باشد، يعني از نظر عقلاني عقب باشد كه اين تجربه را نداشته باشد. عقل- عشق و پايه اين قضيه عقل است. اين همه آدم تجربه عشق را دارند اما چند تا ليلي و ...
موضوع اينجاست كه انسان ...، اين پلهها قطعاً هست، اينجا قطعاً هست، يعني يك كسي هم كه عقب مانده است اين را دارد به طور غريزي تا يك حدودياش را دارد. ولي از اينجا به بعد در واقع پله آخر است كه انسان ميخواهد خودش را بكشد بالا، قطعاً روي پلههاي پاييني هست، پله بالايي است كه در رسالت ماست كه خودمان را به آن برسانيم. لذا اگر قرار باشد تعريفي از انسان سالم داشته باشيم چيست؟ انساني است كه ذوق و شوق و وجد و سرور و حيرت و تعجب و ايثار و فداكاري و ... قابليت حيرت كردن داشته باشد. شما حساب كنيد موجودي كه قابليت حيرت كردن نداشته باشد چي ميشود؟ قابليت كمال را هم پيدا نميكند.
لذا اين پلههاي پايين هست و بحث درك و فهم پلههاي بالايي است كه مشكل راه ما شده است. چون به ما نگفتند، دنبال نكردند، به ما هم نگفتند دنبال كنيد. فقط به ما گفتند عقل، نهايتش عقل عقل، البته گفتيم بدون عقل هيچي وجود ندارد، لازم است ولي كافي نيست. در حد نهايت ما با عقل تنها ميشويم يك ربوت، يك آدم ماشيني. اما چيزي كه قرار بوده به ما معنا بدهد، چيست؟ عشق است. كه دنبال ما بودند، به اين علت دنبال ما بودند كه ما حرف جديدي براي هستي داريم و قرار است حرف جديدي بزنيم.
پس در اين مورد انسان سالم انساني است كه قابليت ذوق و شوق و وجد و سرور حيرت و تعجب و همه اينها را داشته باشد. پس در يك روانشناسي اگر قرار باشد ما انسان سالم را تعريف كنيم، تعريفمان چي ميشود؟ قابليت است اينجا وقتي ميگوييم عشق، پله عشق فوراً در وهله اول ممكن است بحث عشق زميني آن هم از نوع خاصياش يادمان بيايد ولي بحث عشق، يك موضوع بسيار مفصلي است كه آن يكي از جزئيترينش است. مثلاً قابليت حيرت، قابليت از خود بيخود شدن، قابليت وجد، سرور، حيرت، تعجب و اينها در واقع اين موجود را ميخواهد بسازد و به نوع خاصي معرفي كند و به اين علت آمدند دنبال ما.
دوره 2 - استاد طاهری
سؤال:
همان طور كه عشق عقلاني داريم، عقل عشقاني هم داريم؟
پاسخ:
در مورد مشكل انسان، عكسش را نداريم، به اين علت كه دسترسي به اين پله آخر هميشه مجهول بوده است. مثلاً انساني نيست كه عاشق نشود، محال ممكن است، مگر مشكل عقلاني داشته باشد، يعني از نظر عقلاني عقب باشد كه اين تجربه را نداشته باشد. عقل- عشق و پايه اين قضيه عقل است. اين همه آدم تجربه عشق را دارند اما چند تا ليلي و ...
موضوع اينجاست كه انسان ...، اين پلهها قطعاً هست، اينجا قطعاً هست، يعني يك كسي هم كه عقب مانده است اين را دارد به طور غريزي تا يك حدودياش را دارد. ولي از اينجا به بعد در واقع پله آخر است كه انسان ميخواهد خودش را بكشد بالا، قطعاً روي پلههاي پاييني هست، پله بالايي است كه در رسالت ماست كه خودمان را به آن برسانيم. لذا اگر قرار باشد تعريفي از انسان سالم داشته باشيم چيست؟ انساني است كه ذوق و شوق و وجد و سرور و حيرت و تعجب و ايثار و فداكاري و ... قابليت حيرت كردن داشته باشد. شما حساب كنيد موجودي كه قابليت حيرت كردن نداشته باشد چي ميشود؟ قابليت كمال را هم پيدا نميكند.
لذا اين پلههاي پايين هست و بحث درك و فهم پلههاي بالايي است كه مشكل راه ما شده است. چون به ما نگفتند، دنبال نكردند، به ما هم نگفتند دنبال كنيد. فقط به ما گفتند عقل، نهايتش عقل عقل، البته گفتيم بدون عقل هيچي وجود ندارد، لازم است ولي كافي نيست. در حد نهايت ما با عقل تنها ميشويم يك ربوت، يك آدم ماشيني. اما چيزي كه قرار بوده به ما معنا بدهد، چيست؟ عشق است. كه دنبال ما بودند، به اين علت دنبال ما بودند كه ما حرف جديدي براي هستي داريم و قرار است حرف جديدي بزنيم.
پس در اين مورد انسان سالم انساني است كه قابليت ذوق و شوق و وجد و سرور حيرت و تعجب و همه اينها را داشته باشد. پس در يك روانشناسي اگر قرار باشد ما انسان سالم را تعريف كنيم، تعريفمان چي ميشود؟ قابليت است اينجا وقتي ميگوييم عشق، پله عشق فوراً در وهله اول ممكن است بحث عشق زميني آن هم از نوع خاصياش يادمان بيايد ولي بحث عشق، يك موضوع بسيار مفصلي است كه آن يكي از جزئيترينش است. مثلاً قابليت حيرت، قابليت از خود بيخود شدن، قابليت وجد، سرور، حيرت، تعجب و اينها در واقع اين موجود را ميخواهد بسازد و به نوع خاصي معرفي كند و به اين علت آمدند دنبال ما.
دوره 2 - استاد طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر