مراتب شناخت خداوند (2)
بینام، عدم
در دنیای عرفان، عرفا اشعاری دارند که ما وقتی الان با دید خودمان نگاه میکنیم میفهمیم که چه گفتند
«این عدم خود چه مبارک جایی است / که مددهای وجود از عدم است»
(مولانا)
یعنی یک جایی میآیند اسمش را میگذارند عدم ولی منظورشان از عدم چیه؟ منظور یک جایی است که چیزی وجود نیست. چون هر چیزی وجود باشد میشود فیزیکال، میشود فیزیک به این خاطر آن ها آمدند گفتند عدم، وجود-عدم، یا وجود است یا ناموجود ناوجود است. لذا اگر موجود شود، وجود شود، که میشود عالم فیزیک، پس او باید چیزی باشد غیر از عالم فیزیک
«آنچه اندیشی پذیرای فناست / آنچه در اندیشه ناید آن خداست»
(مولانا)
هر چیزی را فکر کنی، اسم بگذاری، پذیرای فناست. میگویی «نور» فیزیک است قابل فناست. میگویی بزرگ، کوچک هر چی بگویی در قالب عالم فیزیک است و فناپذیر است و او خدا نیست، آنچه در اندیشه ناید آن خداست. پس میگوید عدم «این عدم خود چه مبارک جایی است، که مددهای وجود از عدم است» حالا بعضیها که منظور را نفهمیدند میگویند «ای داد، ای بیداد اینها میگویند از عدم، از نیستی هستی بوجود آمده» یعنی اگر متوجه منظور نشویم چقدر ... «آخه چطور میتواند وجود از عدم بوجود بیاید؟» سؤال جالبی نیست؟ ولی در اصل هست راه دیگری نداریم. از وجود، وجود بوجود آمده باشد، آن خودش هم میشود وجود، بعد میشود جزء خودمان، میشود جز عالم هستی، میشود جزء فیزیک، این محال ممکن است. پس باید او چی باشد؟ چیزی غیر از وجود، عدم به معنای چیزی غیر از وجود که این جا وجود از آن جا بوجود آمده باشد. پس باید آن بالا جایی باشد غیر از وجود که اسمش را قرارداد کرده گفته عدم، الان شما این موضوع را گرفتید یا نگرفتید؟ آن واجبالوجود میخواهد بگوید که میبایستی این عدم موجود باشد، وجود داشته باشد، بعد یک مسایل دیگری پیش میآید.
یکبار ما وجود را میخواهیم بگوییم که بایستی باشد، که هستش، همین عدم هستش؛ میخواهد این را بگوید آن واجبالوجود میخواهد بگوید این باید باشد، از وجود استفاده میکند، اما وجود یعنی چه؟ یعنی عالم فیزیک اگر آن جا او هم توضیح ندهد در دنیای عرفان میآید مُچش را میگیرد، میگوید آن چیزی که وجود دارد جزء فیزیک است. آن چیزی که وجود دارد اسم دارد، اسم که گذاشتیم فوراً میآیند مُچت را میگیرند چون میشود جزء عالم فیزیک.
بنابراین بازی با واژه مهم نیست، مهم این است که چی میخواهیم بگوییم منظورمان چیست؟ وقتی میخواهیم خدا را تعریف کنیم میگوییم خدا بینام است غیر قابل توصیف است «سبحان الله عما یصفون» آن جا هم گفته، پس بینام است غیر قابل توصیف، آن که پنهان شده در واقع «از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید» این که میبینیم خیال است. ما میرویم در تعریفهای خودمان در دنیای عرفان به کدام سمت میرویم؟ میرویم به این سمت و در واقع یک تعریفهایی را داریم که یک خرده با تعریفهای بیرون متمایزتر است و میخواهد به آنچه که هست بیشتر نزدیک شود.
دوره 2 - استاد طاهری
بینام، عدم
در دنیای عرفان، عرفا اشعاری دارند که ما وقتی الان با دید خودمان نگاه میکنیم میفهمیم که چه گفتند
«این عدم خود چه مبارک جایی است / که مددهای وجود از عدم است»
(مولانا)
یعنی یک جایی میآیند اسمش را میگذارند عدم ولی منظورشان از عدم چیه؟ منظور یک جایی است که چیزی وجود نیست. چون هر چیزی وجود باشد میشود فیزیکال، میشود فیزیک به این خاطر آن ها آمدند گفتند عدم، وجود-عدم، یا وجود است یا ناموجود ناوجود است. لذا اگر موجود شود، وجود شود، که میشود عالم فیزیک، پس او باید چیزی باشد غیر از عالم فیزیک
«آنچه اندیشی پذیرای فناست / آنچه در اندیشه ناید آن خداست»
(مولانا)
هر چیزی را فکر کنی، اسم بگذاری، پذیرای فناست. میگویی «نور» فیزیک است قابل فناست. میگویی بزرگ، کوچک هر چی بگویی در قالب عالم فیزیک است و فناپذیر است و او خدا نیست، آنچه در اندیشه ناید آن خداست. پس میگوید عدم «این عدم خود چه مبارک جایی است، که مددهای وجود از عدم است» حالا بعضیها که منظور را نفهمیدند میگویند «ای داد، ای بیداد اینها میگویند از عدم، از نیستی هستی بوجود آمده» یعنی اگر متوجه منظور نشویم چقدر ... «آخه چطور میتواند وجود از عدم بوجود بیاید؟» سؤال جالبی نیست؟ ولی در اصل هست راه دیگری نداریم. از وجود، وجود بوجود آمده باشد، آن خودش هم میشود وجود، بعد میشود جزء خودمان، میشود جز عالم هستی، میشود جزء فیزیک، این محال ممکن است. پس باید او چی باشد؟ چیزی غیر از وجود، عدم به معنای چیزی غیر از وجود که این جا وجود از آن جا بوجود آمده باشد. پس باید آن بالا جایی باشد غیر از وجود که اسمش را قرارداد کرده گفته عدم، الان شما این موضوع را گرفتید یا نگرفتید؟ آن واجبالوجود میخواهد بگوید که میبایستی این عدم موجود باشد، وجود داشته باشد، بعد یک مسایل دیگری پیش میآید.
یکبار ما وجود را میخواهیم بگوییم که بایستی باشد، که هستش، همین عدم هستش؛ میخواهد این را بگوید آن واجبالوجود میخواهد بگوید این باید باشد، از وجود استفاده میکند، اما وجود یعنی چه؟ یعنی عالم فیزیک اگر آن جا او هم توضیح ندهد در دنیای عرفان میآید مُچش را میگیرد، میگوید آن چیزی که وجود دارد جزء فیزیک است. آن چیزی که وجود دارد اسم دارد، اسم که گذاشتیم فوراً میآیند مُچت را میگیرند چون میشود جزء عالم فیزیک.
بنابراین بازی با واژه مهم نیست، مهم این است که چی میخواهیم بگوییم منظورمان چیست؟ وقتی میخواهیم خدا را تعریف کنیم میگوییم خدا بینام است غیر قابل توصیف است «سبحان الله عما یصفون» آن جا هم گفته، پس بینام است غیر قابل توصیف، آن که پنهان شده در واقع «از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید» این که میبینیم خیال است. ما میرویم در تعریفهای خودمان در دنیای عرفان به کدام سمت میرویم؟ میرویم به این سمت و در واقع یک تعریفهایی را داریم که یک خرده با تعریفهای بیرون متمایزتر است و میخواهد به آنچه که هست بیشتر نزدیک شود.
دوره 2 - استاد طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر