اتصال
... شنیدار شدن !
گفتم
با من از شنیدن بگو!
گفت
تو بگو!
گفتم
لالم در گفتن.
گفت
لالی از آن رو که شنیدن نمی دانی!
کر
مادر زاد، لال مانَد که بی شنیدن کی به زبان خواهد آمد!؟
کَر
نبودی به یکباره می دانستی ام، بی آنکه گفتگو کنی! عطش داری به شنیدن اما شنیدن نمی
دانی! این عطش تو را به هر سو می کشاند. هر سویی را نچش، که هر شنیدنی، شنیدن نیست!
گفت
این گوش ظاهر حجابِ شنیدن است! محرمانه می گویم تا شاید محرم شده حجاب برکنده، شنیدار
شوی!
گفت
شنیدن به گوش ظاهر حکایت بُعد و قرب است. همیشه فاصله ای هست در شنیدن.
نزدیکتر
از حبل الورید را دور نخواهی کرد از خود به جهد در شنیدن به گوش ظاهر!!
زهی
تقلای باطل!
هرگز
به گوش ظاهر شنیده نخواهد شد، چرا که صدا معنی فاصله است و فاصله ای نیست با او که
از تو به تو نزدیکتر است!
تشبیه
کردم در تمثیلِ بُعد و قرب، اما حقیقت چیز دیگر ست. حقیقت آن است که آدمی در عادتی
از جنس گفتگو با خویش در گل مانده و خو کرده به این ماندگاری!
گفتگوی
آدمی با خویش با گوش و زبانی غیر از گوش و زبان ظاهر است.
او
آدمی را بر صورت خویش آفرید. او سمیع و بصیر است. آدمی شنواست.
آدمی
آن شنیدن ناب را به ارث از او دارد. چنان که در روز نخست مخاطب او بود به شنیدن.
بیراه
رفت آدمی در ادراک خویش و زیانکار شد که قرار بر این بود که او بگوید و آدمی سر خم
کند که بلی!
اما
آدمی، خود گفت و خود شنید و خود شد خالق جهانِ خود ساخته ی خویش!
عهد
بست بندگی کند و عهد شکست و خواست تا خلیفه… نه! خواست تا پادشاه باشد.
در
مُلک فرعونی خویش نشنید صدا را و و چون کر مادرزاد لال ماند و بر نگشت (صم بکم عمی
فهم لا یرجِعون) و به مدد حس، شنیدن و دیدنی از نوع خاص خویش را بنیان نهاد.
از
جناب رشیدی بسیار گرامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر