عرفان حلقه” بیدارم کرد
عرفان حلقه” بیدارم کرد – گزارش یکی از همراهان عرفان حلقه
درتجربه نجاتیافتگان, گامهای نجات با عرفان حلقه, یادداشتهای همراهان عرفان حلقه
“عرفان حلقه” بیدارم کرد
اینجانب ش.د برای اولین بار در سال هشتاد و شش در یک جلسه سخنرانی در زمینه هومیوپاتی ، با مقوله فرادرمانی آشنا شدم. قضیه از این قرار است که پس از اتمام گزارش یک بیمار که مبتلا به توده پستانی بود و با انجام هومیوپاتی درمان کرده بودم و در حالیکه سرشار از غرور و منیت بودم، با یکی از دوستان برخورد کردم.ایشان من را به گوشه ای کشاند و گفت “آیا کلاسهای آگاهی! را میشناسی؟” پاسخ منفی دادم، او گزارش درمان خود را با روش فرادرمانی داد. ایشان مبتلا به آلرژی مداوم و شدید بودند که از طریق فرادرمانی به طرفه العینی درمان شده بود. ( من ایشان را پس از آن جلسه هرگز در جلسات هومیوپاتی ندیدم انگار آمده بود تا مرا دعوت کند ) با حالتی تمسخرگونه ( و نگاه عاقل اندر سفیه ) به ایشان نگاه کردم و این قضیه گذشت تا اینکه در یکی از روزهای شهریور ماه هشتاد و هفت یعنی یکسال بعد، یک بیماری به مطب من مراجعه نمود و در حالی که پرونده های زیادی از بیماران مختلف را مشاهده میکرد ،گفت: یکی از پرونده ها را نشان کنم تا ایشان از روش “درمان با شعور الهی ” بدون هیچگونه دخالت فیزیکی درمان کند. این حرف برایم بسیار سنگین بود.و به ایشان گفتم که شما الان برای چه مشکلی نزد من امدید؟ و پاسخ داد میخواهم برای من آزمایشی بنویسید تا مطمین شوم که هپاتیت و ایدز ندارم. گفتم برو و از همان شعور الهی برای درمانتان استفاده کنید که در این صورت میانبر هم زده اید چرا که دیگر نیازی به هزینه برای آزمایش نیست و اگر بیمار باشید درجا خوب میشوید!. در لحظه آخر خروج از مطب ، نام همان دوستی را آورد که یکسال قبل ،در آن جلسه سخنرانی با من در مورد فرادرمانی صحبت کرده بود. این قضیه باعث شد که با ایشان برای همان شب قرار بگذارم تا به منزلمان تشریف بیاورند. جالب اینکه در آن زمان خانواده ام بمدت یکماه در مسافرت بودند و از این بابت معذوریتی برای دعوت آنی! ! نداشتم.ساعت نه شب به همراه آن دوست هومیوپات به منزل ما تشریف آوردند. و متاسفانه فرادرمانی را بسیار بد ارایه دادند. بحث زیادی شد و چون آن زمان بسیار عقلی برخورد کرده بودم هیچگونه جوابی برای صحبتهایم نداشتند. مثلا کمی از رند، واقعیت و حقیقت صحبت کردند و بعد دوستم گفت که: ” سه ماه است به خاطر اینکه دیگه هیچ چیز برایش مهم نیست سر کار نرفته”. آنجا گفتم پس رند نیستید!. یعنی از واژه های خودشان برای محکوم کردنشان بسیار استفاده کردم. ساعت یازده و نیم شب رفتند ولی برای اینکه دست پر به منزل بیایند یک هدیه ای آوردند که جزو دلچسب ترین و ارزشمندترین هدیه دوران زندگیم بود. و آن هدیه ،کتاب بی نظیر ” انسان از منظری دیگر ” بود که سرنوشت و جهت زندگی مرا به کلی تغییر داد. پس از رفتن مهمانان کتاب را با بی حوصلگی باز کردم به محض باز کردن آن ، چشمم به یک جمله در مقدمه کتاب میخکوب شد :
“انسان موجودی نیست که در اسفل السافلین بی کس و تنها رها شده باشد”
این جمله مثل یک ” پتک بیدار بخشی” بود که بر فرق سرم کوبیده شد و مرا از خواب غفلت و خرگوشی چهل ساله بیدار نمود و باعث شد که با وجود خستگی فراوان ، تا ساعت پنج صبح با اشتیاق زاید الوصفی حدود یک سوم از کتاب را بخوانم و آن شب بمدت دو ساعت خوابیده و دوباره شروع به خواندن کردم. روز بعد دیر تر به سر کار رفتم و مطالعه میکردم و نمیدانم چطور مریض میدیدم و هر لحظه مترصد فرصتی بودم تا کتاب را تمام کنم. آنجا گفتم پس رند نیستید!.یعنی از واژه های خودشان برای محکوم کردنشان بسیار استفاده کردم. ساعت یازده و نیم شب رفتند ولی برای اینکه دست پر به منزل بیایند یک هدیه ای آوردند که جزو دلچسب ترین و ارزشمندترین هدیه دوران زندگیم بود. و آن هدیه ،کتاب بی نظیر ” انسان از منظری دیگر ” بود که سرنوشت و جهت زندگی مرا به کلی تغییر داد. پس از رفتن مهمانان کتاب را با بی حوصلگی باز کردم به محض باز کردن آن ، چشمم به یک جمله در مقدمه کتاب میخکوب شد :
“انسان موجودی نیست که در اسفل السافلین بی کس و تنها رها شده باشد”
خلاصه با توجه به سنگینی کار ، و با توجه به دو شیفته بودن آن ، در فاصله بین ساعات کاری مطالعه میکردم تا اینکه در مدت چهل و هشت ساعت کل کتاب را خواندم .در حین خواندن مرتب اشک میریختم که چرا این همه “حقایق در هستی ” بوده و من چیزی نمی دانستم.با خواندن یکبار کتاب سوالات بسیاری برایم ایجاد شده بود و در کنار آن ابهامات فراوانی، که پس از اینکه بار دوم آنرا مطالعه کردم به یک مستر بسیار خوب هدایت شدم و رسما در کلاسهای فرادرمانی ثبت نام نمودم و از همان زمان تا کنون البته با فراز و نشیب هایی که بواسطه حضور در کلاس رخ میداد ( که لازمه خودشناسی است ) به فعالیت در این زمینه مشغول هستم.
اینک ضمن تشکر از استاد محمد علی طاهری نازنین که شایسته ترین “معلم دوران زندگیم “میباشند حمایت قاطع خود را اعلام مینمایم.لازم به ذکر است که نام و نام خانوادگی در آرشیو محفوظ است.
http://nejatbahalghe.com/?p=251
عرفان حلقه” بیدارم کرد – گزارش یکی از همراهان عرفان حلقه
درتجربه نجاتیافتگان, گامهای نجات با عرفان حلقه, یادداشتهای همراهان عرفان حلقه
“عرفان حلقه” بیدارم کرد
اینجانب ش.د برای اولین بار در سال هشتاد و شش در یک جلسه سخنرانی در زمینه هومیوپاتی ، با مقوله فرادرمانی آشنا شدم. قضیه از این قرار است که پس از اتمام گزارش یک بیمار که مبتلا به توده پستانی بود و با انجام هومیوپاتی درمان کرده بودم و در حالیکه سرشار از غرور و منیت بودم، با یکی از دوستان برخورد کردم.ایشان من را به گوشه ای کشاند و گفت “آیا کلاسهای آگاهی! را میشناسی؟” پاسخ منفی دادم، او گزارش درمان خود را با روش فرادرمانی داد. ایشان مبتلا به آلرژی مداوم و شدید بودند که از طریق فرادرمانی به طرفه العینی درمان شده بود. ( من ایشان را پس از آن جلسه هرگز در جلسات هومیوپاتی ندیدم انگار آمده بود تا مرا دعوت کند ) با حالتی تمسخرگونه ( و نگاه عاقل اندر سفیه ) به ایشان نگاه کردم و این قضیه گذشت تا اینکه در یکی از روزهای شهریور ماه هشتاد و هفت یعنی یکسال بعد، یک بیماری به مطب من مراجعه نمود و در حالی که پرونده های زیادی از بیماران مختلف را مشاهده میکرد ،گفت: یکی از پرونده ها را نشان کنم تا ایشان از روش “درمان با شعور الهی ” بدون هیچگونه دخالت فیزیکی درمان کند. این حرف برایم بسیار سنگین بود.و به ایشان گفتم که شما الان برای چه مشکلی نزد من امدید؟ و پاسخ داد میخواهم برای من آزمایشی بنویسید تا مطمین شوم که هپاتیت و ایدز ندارم. گفتم برو و از همان شعور الهی برای درمانتان استفاده کنید که در این صورت میانبر هم زده اید چرا که دیگر نیازی به هزینه برای آزمایش نیست و اگر بیمار باشید درجا خوب میشوید!. در لحظه آخر خروج از مطب ، نام همان دوستی را آورد که یکسال قبل ،در آن جلسه سخنرانی با من در مورد فرادرمانی صحبت کرده بود. این قضیه باعث شد که با ایشان برای همان شب قرار بگذارم تا به منزلمان تشریف بیاورند. جالب اینکه در آن زمان خانواده ام بمدت یکماه در مسافرت بودند و از این بابت معذوریتی برای دعوت آنی! ! نداشتم.ساعت نه شب به همراه آن دوست هومیوپات به منزل ما تشریف آوردند. و متاسفانه فرادرمانی را بسیار بد ارایه دادند. بحث زیادی شد و چون آن زمان بسیار عقلی برخورد کرده بودم هیچگونه جوابی برای صحبتهایم نداشتند. مثلا کمی از رند، واقعیت و حقیقت صحبت کردند و بعد دوستم گفت که: ” سه ماه است به خاطر اینکه دیگه هیچ چیز برایش مهم نیست سر کار نرفته”. آنجا گفتم پس رند نیستید!. یعنی از واژه های خودشان برای محکوم کردنشان بسیار استفاده کردم. ساعت یازده و نیم شب رفتند ولی برای اینکه دست پر به منزل بیایند یک هدیه ای آوردند که جزو دلچسب ترین و ارزشمندترین هدیه دوران زندگیم بود. و آن هدیه ،کتاب بی نظیر ” انسان از منظری دیگر ” بود که سرنوشت و جهت زندگی مرا به کلی تغییر داد. پس از رفتن مهمانان کتاب را با بی حوصلگی باز کردم به محض باز کردن آن ، چشمم به یک جمله در مقدمه کتاب میخکوب شد :
“انسان موجودی نیست که در اسفل السافلین بی کس و تنها رها شده باشد”
این جمله مثل یک ” پتک بیدار بخشی” بود که بر فرق سرم کوبیده شد و مرا از خواب غفلت و خرگوشی چهل ساله بیدار نمود و باعث شد که با وجود خستگی فراوان ، تا ساعت پنج صبح با اشتیاق زاید الوصفی حدود یک سوم از کتاب را بخوانم و آن شب بمدت دو ساعت خوابیده و دوباره شروع به خواندن کردم. روز بعد دیر تر به سر کار رفتم و مطالعه میکردم و نمیدانم چطور مریض میدیدم و هر لحظه مترصد فرصتی بودم تا کتاب را تمام کنم. آنجا گفتم پس رند نیستید!.یعنی از واژه های خودشان برای محکوم کردنشان بسیار استفاده کردم. ساعت یازده و نیم شب رفتند ولی برای اینکه دست پر به منزل بیایند یک هدیه ای آوردند که جزو دلچسب ترین و ارزشمندترین هدیه دوران زندگیم بود. و آن هدیه ،کتاب بی نظیر ” انسان از منظری دیگر ” بود که سرنوشت و جهت زندگی مرا به کلی تغییر داد. پس از رفتن مهمانان کتاب را با بی حوصلگی باز کردم به محض باز کردن آن ، چشمم به یک جمله در مقدمه کتاب میخکوب شد :
“انسان موجودی نیست که در اسفل السافلین بی کس و تنها رها شده باشد”
خلاصه با توجه به سنگینی کار ، و با توجه به دو شیفته بودن آن ، در فاصله بین ساعات کاری مطالعه میکردم تا اینکه در مدت چهل و هشت ساعت کل کتاب را خواندم .در حین خواندن مرتب اشک میریختم که چرا این همه “حقایق در هستی ” بوده و من چیزی نمی دانستم.با خواندن یکبار کتاب سوالات بسیاری برایم ایجاد شده بود و در کنار آن ابهامات فراوانی، که پس از اینکه بار دوم آنرا مطالعه کردم به یک مستر بسیار خوب هدایت شدم و رسما در کلاسهای فرادرمانی ثبت نام نمودم و از همان زمان تا کنون البته با فراز و نشیب هایی که بواسطه حضور در کلاس رخ میداد ( که لازمه خودشناسی است ) به فعالیت در این زمینه مشغول هستم.
اینک ضمن تشکر از استاد محمد علی طاهری نازنین که شایسته ترین “معلم دوران زندگیم “میباشند حمایت قاطع خود را اعلام مینمایم.لازم به ذکر است که نام و نام خانوادگی در آرشیو محفوظ است.
http://nejatbahalghe.com/?p=251
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر