۱۳۹۳-۰۵-۲۸

جلسه مربیان قسمت 9

جلسه مربیان قسمت 9
(01:39:00) خواندن سؤال توسط استاد طاهری: چگونه تشخیص دهیم که اگر موجودی در حال انجام (منظور موجودات غیر ارگانیک) شرح وظیفه اش است، تشعشع دفاعی بدهیم یا نه؟
ببینید ما اینکه دفاعی بدیم یا ندیم تابع چی بود؟ اجازه بود. چرا دفاعی دادیم؟ به دو دسته دفاعی دادیم: یک دسته درگیر بودند برای کمک به اونها، یک دسته می خواستند خود سازی کنند، می خواستند خود شناسی کنند خُب، اگر یک نفر داره میره که مشکلی نداره، شکایتی نداره، خودشناسی هم نمیخواد بکنه، ما که دنبال دردسر نمی گردیم بریم بگیم که تو را به خدا بیا ما میخوایم به تو تشعشع دفاعی بدیم، یک خورده بپر بالا، یک خورده بپر پایین، ببین که چی میشه، ما که دنبال دردسر که نیستیم. دو گروه یا دیدیم هیچ چاره ای نداریم کمک باید بهش بکنیم، درگیر وسواس بوده، درگیر توّهم بوده، رفتارهای غیر عادی، تمایلات غیر عادی داره، ما رسیدیم به دادش، کاری که می تونستیم بکنیم بریم یک جوری دستش را بگیریم، بعد درگیر شدیم تا 10 شب، 12 شب، 2 شب، شب، نصف شب، زنگ بزنه و خودمون را درگیر کردیم ولی گفتیم ارزشش را داره، همه شما این تجربه را دارید و شب و روزتون درگیر بالاخره یک افرادی شده. خُب، بنابراین این دسته را خُب تعداد زیادی شما ها تونستید چکار بکنید؟ کمک بکنید. همین طوره؟
خُب یک دسته دیگه مشکلی نداشتند اومدند ترم 1 بعد متوجه شدند بله یک بحث هوشمندی هست، رحمت الهی هست، همه اینها بحث خود شناسی هست و موضوع تحوّل و اینها، بعد آشنا شدند که بابا ما معلوم نیست که خودمون باشیم، بالا خونمون در اجاره یا در اختیار خودمون باشه، معلوم نیست شاید بالا خونمون در اجاره باشه، ابتدا حرف سنگینی بود، هر کسی خودش را یک جوری برانداز کرد که یعنی منم؟! خُب، ولی تجربه نشون داد که در واقع بعضی از بالا خونه ها در اجاره بوده، ما خبر نداشتیم، این تجربه است. علوم تجربی نشاءت گرفته از چیست؟ از تجربه دیگه، بعد این تجربه، این تئوری را اومد چکار کرد؟ ساپورت کرد. هر جا یک تئوری، یک تجربه بیاد و همه جا قابل تکرار و آزمایش و ثبت و ضبط و اینها باشه اون دیگه خودش میشه، یک علم میشه. حالا ما اومدیم دیدیم که خُب من بیام 8 ترم برم بالا، بعد از ترم 8 یکدفعه ببینیم اصلاً این من نبودم که اومدم بالا، اگر به من بود من اصلاً نمی اومدم، درسته یا نه؟ امکان داره یا نه؟ یعنی این عاملی که من و کشوند من نبودم، یه موجود دیگه بود، اون علاقه مند بود. بعد چه کار کنیم؟ خُب، بنابراین در واقع می بینیم تشعشع دفاعی بعد از اولین مراحلی که ما فهمیدیم شعور الهی چیه در حاشیه نه اجباری، هر کس می خواست خودشو بشناسه در حاشیه این کورس جانبی را بگذرونه. بنابراین تکلیف ما معلومه بود دیگه، معلوم شد، از اینها اجازه، از اون هام که میخوان خودشناسی کنند، یعنی مختارند دیگه، خودشون تصمیم گرفتند که خودشو را بشناسند.
و به نظر خود من یکی از مهّم ترین در واقع مرحله ها در این سیر و سلوک مرحله تشعشع دفاعیه، یعنی یکی از مهّمترین واقعاً، برای اینکه ما تا این خونه همه اش در اختیار ما نباشه معلوم نیست که مال خودمون باشه. به این علّته. حالا در این سالها واقعاً ما از بابت تشعشع دفاعی رنج و عذاب زیادی متحمّل شدیم خُب، در ابتدا حالا شما دوستان عزیز خودتونو نگاه نکنید که در یک جمعی شرکت دارید که همه دیگه آشنائید و فلان، در ابتدا، ابتدا به ساکن اولین بار هایی که در چند دهه قبل مثلا این تئوری بیان شده، فکر کردید عکس العمل ها چی بوده؟ خُب، و خود من که این بحثها را مطرح می کردم، من هم پی تحمیق و حماقت و تمسخر و همه چیز را به تنم می مالوندم، بعد صحبت می کردم. چند بار هم جا زدم حقیقتش، چند بار هم گفتم آقا من دیگه این کلاس را نمی گذارم، و واقعاً هم توی اون سال ها مثلاً پیش اومده یا حالا کلاسش را یا صحبتش، مثلاً می دیدی که مدتهای مدید اصلاً این مسئله را کار نمی کردم و واقعیتش جا زده بودم، بعد برخورد میکردم می دیدم خُب من با یکی برخورد کردم که راهی ندارم برای نجاتش، نه با یک نفر با تعداد زیادی برخورد می کردیم، یک مورد اغماض می کردیم، می گفتم حالا بگذار بعداً ببینیم چی میشه، 2 مورد 3 مورد، منم دوباره آخر و عاقبت دلم طاقت نمی آورد و دوباره تسلیم می شدم، عیب نداره بگذارید ما را تمسخر بکنند، بگذارید حالا من وقتی راجع به یک موضوع هایی خیلی خرافی از این دست صحبت می کردم، می کنم، بگذارید هر جور میخوان فکر کنند ولی زمان ثابت میکنه که اینها لازم بوده و واقعاً هم وقتی اومدیم کار می کردیم می دیدیم کمک شد بهشون. بنابراین این مسئله چربید به این قضیه، این اخیراً هم که دوباره مدت کوتاهی تعطیل کردیم به واسطه اینکه بعضی ها از بیرون حالا یا سم پاشی یا تو فشار، آقا خُب چی میشه؟ چرا این طوری؟ چرا اون طوری؟ خُب، منم مثل شماهام، من هم مثل اون عزیزان، من چیکار کنم؟ شما خودتون را جای من بگذارید ببینید که چیکار کنیم؟ ادامه بدیم؟ استفاده بکنیم؟ یا استفاده نکنیم؟ و بنابراین به طور موقّت گفتیم تعطیل کنیم، با هم تشریک مساعی بکنیم، و ببینیم که چه جوری ادامه بدیم؟ و زیر فشاری که دشمنان اِمون هم هی مباحث، بحث خرافی این موضوع و بحث اینه که اینها جون مردم و نمیدونم موجود غیر ارگانیک می اندازند، اسم نمی برم، نمیدونم این کا را می کنند و در واقع این سم پاشی هایی که همه اِتون آشنا هستید با این سمّ پاشی ها. هنوز که هنوزه خیلی جاها، آقا شماها به جون مردم چی می اندازین؟ آخه این بحث که بحث خیلی غیر منطقی و نا معقولی است. اگر یک بچه بخوره زمین، کی مقصره؟ کی مقصره؟ خودش مقصره جلو پاشو ندیده، ولی شما چه کار می کنین؟ شما با این بچه به عنوان بزرگتر، غریبه، آشنا هر چی برخورد می کنید، چیکار می کنید؟ دستش را بلند می کنید، نه تنها دعواش نمی کنید، ناز و نوازشش هم می کنید، ماچش هم می کنید، و همه اینها و بعد میگید بچه جون جلوی پا تو نگاه کن. انسان درگیر شده، درگیر بیماری شده، درگیر این مسائل شده، کی مقصره؟ خودش مقصره، و ما اصابک من سیئته و من نفسک. هر چی اصابت کرده بهتون از بدی خودتون، از خودتونه. خُب حالا ما درگیر شدیم، بیمار شدیم ،یکی مبتلا به cancer شده، بنده برم جلوش وایستم شروع کنم به خندیدن و بگم که خوب شد ها، خوب بلایی به سرت اومد ها، ببین که اشتباه کردیم، نسل گذشته حالا الان بعد، و حالا خیلی خوب شد، خُب جیگرم خنک شد. خُب میگه حالا صبر کن نوبت خودت هم میرسه. جیگرت خنک شد؟ اولاً این درسته؟ خُب حالا ما ها تخلّف کردیم، همه اِمون تخلّف کردیم، اجداد و نمیدونم گذشتگان ما، پشت سر هر کدام از ما چند هزار سال تخلّف خوابیده، چند هزار سال آلودگی خوابیده، حالا امروز اصابت کرده به یک کسی دچار وسواس شده، دچار توهّمه، دچار نمیدونم چیه؟ ما بریم بهش بگیم که خوب شد؟! خُب، تازه خیلی از این تقصیرات، مال خودش نیست که، مال گذشته است. اما در واقع مفهوم رحمانیّت الهی همینه که حاضره دست ما را در هر شرایطی و با توجه به هر نوع تخلّفی بگیره. مشروط نیست، آیا شرطی داشتیم برای این که چه نوع تخلّفی باشه به ما کمک میشه؟ شرطی که نبود که.
عشق یکسان ناز درویش و توانگر می کشد / این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد
قرار هم نبود نه مؤاخذه شدیم، نه محاکمه شدیم، نه گفتند که بیایید ببینیم که شما بی تقصیر بودی که درمانت کنیم؟ و نه با تقصیر بودی که درمانت نکنیم، اینها نبود که. بنابراین اون موجود غیر ارگانیک برحسب شرح وظیفه عمل کرده، ما را درگیر کرده ولی از این ور قضیه ما محکوم ابدی نیستیم به واسطه رحمانیّت الهی، اگر رحمانیّت الهی استفاده کنیم، ما قرار نیست که محکوم ابدی باشیم، در غیر این صورت اصلاً ارتقا معنی پیدا نمیکنه، درسته ما میشیم محکوم. اما الان محکوم نیستیم، هر لحظه میتونیم خودمون را نجات بدیم، چه جوری نجات بدیم؟ یک ریسمانی آویزونه هر آن این ریسمان را بگیری، رفتی بالا از این گودال اومدی بیرون، خُب پس نا مشروط. حالا دیگه اینکه چرا تو این گودال افتادیم، موضوع مورد بحث ما نیست، موضوع اینه که ریسمانی آویزان است خُب، از این ریسمان باید استفاده بکنیم و خودمون را از این گودال بیرون بکشیم، از این چاله خودمون را بیرون بکشیم. بنابراین هیچ مداخله نیست، مگر ما می کنیم این کار را؟ مگه نه غیر از اینه که اون خودش داره انجام میده، ما انجام نمیدیم که بازم گفته بشه که ما مداخله می کنیم، باور کنید که اگر به ما ها باشه، ما هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم. هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم، بنابراین ما به او سپردیم، او خودش انجام میده، ما فقط یک سپردن به خدا را داریم انجام میدیم، بقیه اش کار خودشه، کار ما نیست که ما مداخله کرده باشیم، و از این بابت حالا من که خیالم جَمعِ، به شما ها هم اطمینان خاطر میدم که بدون هیچ نگرانی از هیچ نوع کار مایی، هیچ نوع به اصطلاح بازتاب منفی در این خصوص میتونیم این کار را انجام بدیم و انسانها را نجات بدیم و به اونها کمک بکنیم. بعد شما می بینید وقتی که انسانها نجات پیدا می کنند، اون تشعشع مثبت و اون جریان رحمانیّتی را که دوباره بازتاب پیدا میکنه، عشقی را که جاری است، عشقی را که جاری میشه، شما می بینید که چقدر دوباره در جلو بردن جمعی میتونه مؤثّر و مفید باشه. ولی میتونه یک وسوسه هایی بیاد.
دیدار با استاد 16 بهمن 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر