تعريف كمال، بررسی حد بينيازي
يكي از تعريفهاي كمال حركت از نيازمندي به سمت بينيازي است.
حالا ما ميخواهيم به سمت كمال برويم، در اين زندگي كه الان هستيم بينيازترين حدّي كه هر انساني ميتواند به آن برسد چقدر است؟ يعني از بدو تولد چقدر ما ميتوانيم بينيازتر شويم؟ يعني يك نوزاد %100 وابسته و نيازمند است يعني به او نرسند مرده است. حالا ما ميآييم بزرگ ميشويم روي پاي خودمان ميايستيم، اما حد بينيازيمان چقدر است؟
ميبينيد كه هر چقدر بينياز ميشويم باز نيازمنديم؛ نيازمند مسكن، نيازمند پوشاك، نيازهاي مختلفي داريم، حد نهايي مسئله بينيازي را ما تا يك جايي ميتوانيم تجربه كنيم. پس اين حد بينيازي انسان معمولي، ممكن است از اين بالاتر هم برويم؟ ممكن است.
مثلاً يك مرتاضي ميآيد سال ها رياضت و زحمت ميكشد، حالا دقايقي كلّهاش را ميكند در خاك و نفس نميكشد، دقايقي، ولي بالاخره... با يك بادام مثلاً در يك شبانهروز زندگي ميكند، اما باز هم نيازمند همان يك دانه بادام هم هست يعني همين كه چشمش بسته است و در خلسه و مراقبه و هر چي كه هست باز نگاه ميكند ببيند از اين بادام امروز چيزي مانده يا نمانده! اگر كه نمانده در همان مراقبه خودش دارد فكر ميكند امروز بادام را از كجا گير بياورد يا براي فردا و پس فردا چكار كند!! چون اگر اصلاً به اين فكر نكند كه آنقدر در آن حالت ميماند تا بميرد ولي نميميرد پس معلوم ميشود كه بادام را تدارك ميبيند. در همان اثنايي كه در مراقبه است و دارد 24 ساعت تمام ميشود و زمان بادام فرا ميرسد، او در فكر اين است كه حالا چه خاكي به سرش بريزد و بادام امروز را چكارش كند!! و اگر يك جا ميرود سي تا بادام تهيه ميكند، باز دارد روز شمارش ميكند كه چند تا بادام باقي مانده. بالاخره اين ها نيازمندي است ضمن اينكه يك نيازمندي را يك ذره كم كرده است، ممكن است نيازهاي ديگري را برايش ايجاد كند؛
يعني اينكه مجبور شود بيايد بگويد «خانمها، آقايان ببينيد من كلّهام را ميكنم داخل خاك نفس نميكشم» «ببينيد من در شبانهروز با يك بادام زندگي ميكنم.» يعني يك نيازش كمتر شده است، يك نياز خودنمايي ديگري اضافهتر شده است.
حالا ممكن است يك كارهاي ديگري هم باشد كه ما تعريفهايي داريم و در اين رابطه ميآييم، نمود عملي ندارد مثل تعريفي كه در عرفان كرديم،
هيچ كدام از مسايل عرفان نمود ظاهري ندارد، به رخ كشيدني نيست.
فرض كنيد اين انرژي نوع دوم؛ نياز به تعريف و تمجيد و ستايش را صحبت كنيم، ما ميتوانيم قطع كنيم كه ميكنيم، يعني تا يك جايي اين را قطع ميكنيم. يعني ما نياز نداريم كه بيايند از ما تعريف كنند، ستايش كنند، ... اين هم باز يك مقداري ميتواند ما را بينياز كند، بينياز از خودستايي، بينياز از ... يكسري از چيزهايي كه نمود عملي ندارد. نميتوانيد بياييد بگوييد
«خانمها، آقايان من نياز به خودستايي ندارم»
چون خودش ضد خودش است، يعني خودش ميشود ضد خودش.
خلاصه كلام اگر كه همه اينها من حيثالمجموع، اين هم يك لِولي در نظر بگيريم، اين ميشود حد بينيازي افراد متعالي يا غيرمتعالي. ديگر تا اينجا ميتوانند پيش بيايند، ديگر از اين بالاتر ... . بنابراين انسان در اين وضعيت كماكان نيازمند است.
يك نتيجهگيري كنيم عمر جاويدان يعني نيازمندي ابدي؛
اگر ما پنجاه سال زندگي كنيم يعني چه؟
يعني پنجاه سال دنبال گوشت و مرغ و تخممرغ و گوجه و ميوه و هندوانه و طالبي دويديم، مفهومش اين است.
اگر 100 سال باشد چي؟
يعني ما صد سال دنبال اين چيزها دويديم، اگر شد 150 سال، يعني ما 150 سال نيازمند بوديم.
حالا اگر شد هزار سال يعني ما هزار سال دنبال گوشت و مرغ و ... دويديم. حالا اگر عمر جاويدان بود چي؟
يعني تا ابدالدهر نيازمند، بُدو بُدو بُدو ...
لذا در طراحي شگفتانگيز الهي اينطور طرح نشده است كه ما نيازمند ابدي باقي بمانيم.
اينجور طرح نشده كه ما تا ابد نيازمند باشيم،
اين نقشه هوشمندانهاي نيست كه ما هِي برويم بياييم، هِي بخور، هي بُدو، هِي بيا اين نقشه ارزشمندي نيست. درست است؟
ترم دوم، جلسه چهارم، زنگ دوم
محمد علی طاهری، عرفان کیهانی
#سايت_سايمنتولوژي_فرادرماني
#استاد_محمد_علي_طاهري
#انجمن_سايمنتولوژي_فرادرماني
#انجمن_مستر_عرفان_کيهاني_حلقه
#سايت_خبري_عرفان_حلقه
#Mediaerfanekeihani
#erfanekeihani
يكي از تعريفهاي كمال حركت از نيازمندي به سمت بينيازي است.
حالا ما ميخواهيم به سمت كمال برويم، در اين زندگي كه الان هستيم بينيازترين حدّي كه هر انساني ميتواند به آن برسد چقدر است؟ يعني از بدو تولد چقدر ما ميتوانيم بينيازتر شويم؟ يعني يك نوزاد %100 وابسته و نيازمند است يعني به او نرسند مرده است. حالا ما ميآييم بزرگ ميشويم روي پاي خودمان ميايستيم، اما حد بينيازيمان چقدر است؟
ميبينيد كه هر چقدر بينياز ميشويم باز نيازمنديم؛ نيازمند مسكن، نيازمند پوشاك، نيازهاي مختلفي داريم، حد نهايي مسئله بينيازي را ما تا يك جايي ميتوانيم تجربه كنيم. پس اين حد بينيازي انسان معمولي، ممكن است از اين بالاتر هم برويم؟ ممكن است.
مثلاً يك مرتاضي ميآيد سال ها رياضت و زحمت ميكشد، حالا دقايقي كلّهاش را ميكند در خاك و نفس نميكشد، دقايقي، ولي بالاخره... با يك بادام مثلاً در يك شبانهروز زندگي ميكند، اما باز هم نيازمند همان يك دانه بادام هم هست يعني همين كه چشمش بسته است و در خلسه و مراقبه و هر چي كه هست باز نگاه ميكند ببيند از اين بادام امروز چيزي مانده يا نمانده! اگر كه نمانده در همان مراقبه خودش دارد فكر ميكند امروز بادام را از كجا گير بياورد يا براي فردا و پس فردا چكار كند!! چون اگر اصلاً به اين فكر نكند كه آنقدر در آن حالت ميماند تا بميرد ولي نميميرد پس معلوم ميشود كه بادام را تدارك ميبيند. در همان اثنايي كه در مراقبه است و دارد 24 ساعت تمام ميشود و زمان بادام فرا ميرسد، او در فكر اين است كه حالا چه خاكي به سرش بريزد و بادام امروز را چكارش كند!! و اگر يك جا ميرود سي تا بادام تهيه ميكند، باز دارد روز شمارش ميكند كه چند تا بادام باقي مانده. بالاخره اين ها نيازمندي است ضمن اينكه يك نيازمندي را يك ذره كم كرده است، ممكن است نيازهاي ديگري را برايش ايجاد كند؛
يعني اينكه مجبور شود بيايد بگويد «خانمها، آقايان ببينيد من كلّهام را ميكنم داخل خاك نفس نميكشم» «ببينيد من در شبانهروز با يك بادام زندگي ميكنم.» يعني يك نيازش كمتر شده است، يك نياز خودنمايي ديگري اضافهتر شده است.
حالا ممكن است يك كارهاي ديگري هم باشد كه ما تعريفهايي داريم و در اين رابطه ميآييم، نمود عملي ندارد مثل تعريفي كه در عرفان كرديم،
هيچ كدام از مسايل عرفان نمود ظاهري ندارد، به رخ كشيدني نيست.
فرض كنيد اين انرژي نوع دوم؛ نياز به تعريف و تمجيد و ستايش را صحبت كنيم، ما ميتوانيم قطع كنيم كه ميكنيم، يعني تا يك جايي اين را قطع ميكنيم. يعني ما نياز نداريم كه بيايند از ما تعريف كنند، ستايش كنند، ... اين هم باز يك مقداري ميتواند ما را بينياز كند، بينياز از خودستايي، بينياز از ... يكسري از چيزهايي كه نمود عملي ندارد. نميتوانيد بياييد بگوييد
«خانمها، آقايان من نياز به خودستايي ندارم»
چون خودش ضد خودش است، يعني خودش ميشود ضد خودش.
خلاصه كلام اگر كه همه اينها من حيثالمجموع، اين هم يك لِولي در نظر بگيريم، اين ميشود حد بينيازي افراد متعالي يا غيرمتعالي. ديگر تا اينجا ميتوانند پيش بيايند، ديگر از اين بالاتر ... . بنابراين انسان در اين وضعيت كماكان نيازمند است.
يك نتيجهگيري كنيم عمر جاويدان يعني نيازمندي ابدي؛
اگر ما پنجاه سال زندگي كنيم يعني چه؟
يعني پنجاه سال دنبال گوشت و مرغ و تخممرغ و گوجه و ميوه و هندوانه و طالبي دويديم، مفهومش اين است.
اگر 100 سال باشد چي؟
يعني ما صد سال دنبال اين چيزها دويديم، اگر شد 150 سال، يعني ما 150 سال نيازمند بوديم.
حالا اگر شد هزار سال يعني ما هزار سال دنبال گوشت و مرغ و ... دويديم. حالا اگر عمر جاويدان بود چي؟
يعني تا ابدالدهر نيازمند، بُدو بُدو بُدو ...
لذا در طراحي شگفتانگيز الهي اينطور طرح نشده است كه ما نيازمند ابدي باقي بمانيم.
اينجور طرح نشده كه ما تا ابد نيازمند باشيم،
اين نقشه هوشمندانهاي نيست كه ما هِي برويم بياييم، هِي بخور، هي بُدو، هِي بيا اين نقشه ارزشمندي نيست. درست است؟
ترم دوم، جلسه چهارم، زنگ دوم
محمد علی طاهری، عرفان کیهانی
#سايت_سايمنتولوژي_فرادرماني
#استاد_محمد_علي_طاهري
#انجمن_سايمنتولوژي_فرادرماني
#انجمن_مستر_عرفان_کيهاني_حلقه
#سايت_خبري_عرفان_حلقه
#Mediaerfanekeihani
#erfanekeihani
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر