عدم شناخت ، فهم و درک جهان دو قطبی
یکی از بزرگ ترین مشکلات بینشی انسان در رابطه با عدم شناخت، فهم و درک جهان دو قطبی است. یعنی او به چیستی جهان دو قطبی(جهان تضاد) و منظور از آن پی نبرده است و یا اگر به آن واقف است، در عمل به این آگاهی مهم توجهی ندارد. اساس و خمیر مایه ی جهان دو قطبی که انسان در آن قرار دارد، همان دو قطبی بودن و تضاد است. خداوند دو شبکه ی مثبت و منفی را آفرید و انسان را در وضعیت انتخاب بین این دو شبکه قرار داد؛ در حالی که میل به این دو را نیز در وجود او نهاد تا بتواند به اختیار خود هر یک از این دو شبکه ی متضاد را انتخاب و به سوی آن حرکت کند: «فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها: سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به او الهام کرد» (سوره ی الشمس آیه ی 8 .
این آزمایش بزرگی است که پختگی و کار آزمودگی به دنبال دارد و بدون آن هرگز در جهان هستی تجربه ای متعالی ایجاد نمی شد.
اما انسان فراموش می کند که در کجا قرار دارد و منظور از آفرینش این دنیای پر از تضاد چیست. دنیایی که در یک سو فساد، ظلم و بی عدالتی و ... و در سوی دیگر آن حق و عدالت، ایثار و فداکاری و ... در جریان است. برخی افراد فکر می کنند که در طراحی خلقت اشتباهی رخ داده است و یا خداوند نسبت به ظلم و فساد بشر در زمین بی اطلاع یا بی تفاوت است. در حالی که از همان ابتدای خلقت حتی ملائک نیز به علت تسلط بر زمان (عدم وجود زمان برای آن ها) می دانستند که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و انسان چگونه رفتار خواهد کرد.
تقریباً بسیاری از انسان ها در مواجه با ظلم به سرعت به خداوند اعتراض می کنند که چرا ظلم و بی عدالتی وجود دارد و گاهی به محض برخورد با ظلم و بی عدالتی، فقر و گرسنگی و ... خشمگین و ناراحت فریاد می زنند که "پس خدا کجاست؟ مگر نمی بیند که چه فساد و ظلمی انسان را در بر گرفته است؟". برخی نیز به دنبال این اعتراض و شکایت می گویند: "من این خدا را دیگر قبول ندارم."
آن ها فراموش کرده اند که طراح و خالق خیر و شر خود خداوند است و اگر می خواست که شری نباشد، جهانی می آفرید که در آن نه ظلمی وجود داشت و نه فسادی. در این صورت جهان، جهان ملایک بود و هنر انسان در غلبه بر شر، در هستی به ظهور نمی رسید.
اگر به حالت اعتراض این سوأل را طرح کنیم که چرا فرعون و امثال او پا به هستی گذاشته اند و یا بپرسیم که چرا ظلم وجود دارد، پاسخ این است که یک مساله مهم را نادیده گرفته ایم و آن، این است که جهان دو قطبی آفریده شده است و ما در میان دو قطب متضاد آن قرار گرفته ایم تا در آزمایشی بزرگ، خیر و شر را تجربه کنیم و بتوانیم با انتخاب خود، مسیر کمال را بیابیم و از ظلمت به سوی نور برویم و با این عمل توانایی و قابلیت ویژه ی خود را در جهان هستی نشان دهیم. اما اگر سمت و سو و انتخاب در میان نبود و جهان به جای دو قطبی بودن، تک قطبی بود، از آزمایش گریخته بودیم و صورت مساله پاک شده بود و طرح آفرینش انسان به هیچ هدفی منتهی نمی شد. در واقع ظلم و بی عدالتی و ... لازمه ی جهان دو قطبی و جزء لاینفک آن است که انسان باید با رسیدن به آگاهی و ادراکات مربوط به آن، خود را از آن باز دارد و راضی به ظلم نسبت به دیگران و هستی نباشد. ما می توانیم با ظلم مبارزه کنیم و می توانیم با آن همراه شویم؛ یعنی یا راه امام حسین(ع) را برویم و یا راه یزید را.
بنابراین، در جهان هستی مادی، قانون تضاد حاکم است و انسان در دل این تضاد قرار داشته، از آن جدا نیست تا موضع خود را در مقابل این تضاد مشخص کرده، تکلیف خود را پیدا کند و به آن جامه ی عمل بپوشاند؛ نه این که به اصل صورت مسئله اعتراض کند که چرا تضاد وجود دارد. باید به این نکات توجه داشته باشیم و همچنین بدانیم که عدم درک تضاد حاکم بر زندگی انسان و اعتراض به وجود آن، به خودی خود موجب افزایش تضاد بین انسان و خالق می شود که منجر به سردرگمی و خودخوری بیشتر شده، در عین حال مشکلی را نیز حل نمی کند. علاوه بر این، طرح این اعتراض ها و چراها انرژی ذهنی را هدر می دهد و موجب حرص خوردن، خودخوری و ... شده، نتیجه ای جز بیماری برای انسان نخواهد داشت.
انسان زندگی بر کره خاکی را برای این آغاز نکرده است که نسبت به خلق تضاد اعتراض کند. او برای این آفریده شده است که تضاد را تحت کنترل خود درآورد و به این وسیله قابلیت وجودی خود را به هستی عرضه کند؛ همان قابلیتی که خداوند با علم به آن، در پاسخ به اعتراض ملایک درباره ی خلقت انسان فرمود" إنی أعلم ما لا تعلمون: من چیزی می دانم که شما نمی دانید" (30- بقره).
یکی از بزرگ ترین مشکلات بینشی انسان در رابطه با عدم شناخت، فهم و درک جهان دو قطبی است. یعنی او به چیستی جهان دو قطبی(جهان تضاد) و منظور از آن پی نبرده است و یا اگر به آن واقف است، در عمل به این آگاهی مهم توجهی ندارد. اساس و خمیر مایه ی جهان دو قطبی که انسان در آن قرار دارد، همان دو قطبی بودن و تضاد است. خداوند دو شبکه ی مثبت و منفی را آفرید و انسان را در وضعیت انتخاب بین این دو شبکه قرار داد؛ در حالی که میل به این دو را نیز در وجود او نهاد تا بتواند به اختیار خود هر یک از این دو شبکه ی متضاد را انتخاب و به سوی آن حرکت کند: «فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها: سپس پلیدکاری و پرهیزگاری اش را به او الهام کرد» (سوره ی الشمس آیه ی 8 .
این آزمایش بزرگی است که پختگی و کار آزمودگی به دنبال دارد و بدون آن هرگز در جهان هستی تجربه ای متعالی ایجاد نمی شد.
اما انسان فراموش می کند که در کجا قرار دارد و منظور از آفرینش این دنیای پر از تضاد چیست. دنیایی که در یک سو فساد، ظلم و بی عدالتی و ... و در سوی دیگر آن حق و عدالت، ایثار و فداکاری و ... در جریان است. برخی افراد فکر می کنند که در طراحی خلقت اشتباهی رخ داده است و یا خداوند نسبت به ظلم و فساد بشر در زمین بی اطلاع یا بی تفاوت است. در حالی که از همان ابتدای خلقت حتی ملائک نیز به علت تسلط بر زمان (عدم وجود زمان برای آن ها) می دانستند که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و انسان چگونه رفتار خواهد کرد.
تقریباً بسیاری از انسان ها در مواجه با ظلم به سرعت به خداوند اعتراض می کنند که چرا ظلم و بی عدالتی وجود دارد و گاهی به محض برخورد با ظلم و بی عدالتی، فقر و گرسنگی و ... خشمگین و ناراحت فریاد می زنند که "پس خدا کجاست؟ مگر نمی بیند که چه فساد و ظلمی انسان را در بر گرفته است؟". برخی نیز به دنبال این اعتراض و شکایت می گویند: "من این خدا را دیگر قبول ندارم."
آن ها فراموش کرده اند که طراح و خالق خیر و شر خود خداوند است و اگر می خواست که شری نباشد، جهانی می آفرید که در آن نه ظلمی وجود داشت و نه فسادی. در این صورت جهان، جهان ملایک بود و هنر انسان در غلبه بر شر، در هستی به ظهور نمی رسید.
اگر به حالت اعتراض این سوأل را طرح کنیم که چرا فرعون و امثال او پا به هستی گذاشته اند و یا بپرسیم که چرا ظلم وجود دارد، پاسخ این است که یک مساله مهم را نادیده گرفته ایم و آن، این است که جهان دو قطبی آفریده شده است و ما در میان دو قطب متضاد آن قرار گرفته ایم تا در آزمایشی بزرگ، خیر و شر را تجربه کنیم و بتوانیم با انتخاب خود، مسیر کمال را بیابیم و از ظلمت به سوی نور برویم و با این عمل توانایی و قابلیت ویژه ی خود را در جهان هستی نشان دهیم. اما اگر سمت و سو و انتخاب در میان نبود و جهان به جای دو قطبی بودن، تک قطبی بود، از آزمایش گریخته بودیم و صورت مساله پاک شده بود و طرح آفرینش انسان به هیچ هدفی منتهی نمی شد. در واقع ظلم و بی عدالتی و ... لازمه ی جهان دو قطبی و جزء لاینفک آن است که انسان باید با رسیدن به آگاهی و ادراکات مربوط به آن، خود را از آن باز دارد و راضی به ظلم نسبت به دیگران و هستی نباشد. ما می توانیم با ظلم مبارزه کنیم و می توانیم با آن همراه شویم؛ یعنی یا راه امام حسین(ع) را برویم و یا راه یزید را.
بنابراین، در جهان هستی مادی، قانون تضاد حاکم است و انسان در دل این تضاد قرار داشته، از آن جدا نیست تا موضع خود را در مقابل این تضاد مشخص کرده، تکلیف خود را پیدا کند و به آن جامه ی عمل بپوشاند؛ نه این که به اصل صورت مسئله اعتراض کند که چرا تضاد وجود دارد. باید به این نکات توجه داشته باشیم و همچنین بدانیم که عدم درک تضاد حاکم بر زندگی انسان و اعتراض به وجود آن، به خودی خود موجب افزایش تضاد بین انسان و خالق می شود که منجر به سردرگمی و خودخوری بیشتر شده، در عین حال مشکلی را نیز حل نمی کند. علاوه بر این، طرح این اعتراض ها و چراها انرژی ذهنی را هدر می دهد و موجب حرص خوردن، خودخوری و ... شده، نتیجه ای جز بیماری برای انسان نخواهد داشت.
انسان زندگی بر کره خاکی را برای این آغاز نکرده است که نسبت به خلق تضاد اعتراض کند. او برای این آفریده شده است که تضاد را تحت کنترل خود درآورد و به این وسیله قابلیت وجودی خود را به هستی عرضه کند؛ همان قابلیتی که خداوند با علم به آن، در پاسخ به اعتراض ملایک درباره ی خلقت انسان فرمود" إنی أعلم ما لا تعلمون: من چیزی می دانم که شما نمی دانید" (30- بقره).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر