۱۳۹۳-۰۶-۱۸

تشنه بودیم و کسی در راه بود

تشنه بودیم و کسی در راه بود
از عطش هامان کسی آگاه بود
درد هامان را به یادش میسپرد
تشنگی امان را به جامش میسپرد

رمز ها را میشنید از آفتاب
حرف هایش بکر بود و ناب ناب
واژه هایش حکم یک تائید بود
در نگاهش قدرت تعمید بود

چون نظرمیکرد ویران میشدیم
هیچ گشته از نو انسان میشدیم
آمد و ما را به حیرانی کشاند
عقل را تا مرز ویرانی کشاند

قلبهامان رنگ استیصال شد
جانمان فارغ ز قیل و قال شد
چشمهامان قدرت دیدن گرفت
ذهنهامان حس روئیدن گرفت

بالهامان قدرت پرواز یافت
واژه هامان فرصت آواز یافت
دستهامان قفلها را میشکست
فهم و ادراکی به جانها مینشست

بعد دلهامان کمی آرام شد
ذهنمان معطوف آن بینام شد
هر که از جز او تبری مینمود
ناگهان در خود تجلی مینمود

اینچنین شد محو آوازش شدیم
همدل وهمراه و همرازش شدیم
حال مائیم و وجودی مهربان
ما و او و واژه های بی زبان

حال مائیم و صفای جان او
ماو عشق و وسعت ایمان او
حال مائیم و امید پر زدن
بال و پر در وادی باور زدن

حال ما و فرصت کوتاه او
ما و او وغربت جانکاه او

از کتاب در دست چاپ الست- بهمن 1388
شهناز نیرومنش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر