۱۳۹۵-۱۲-۱۲

متن فریدون رزم آور یکی از شاگردان قدیمی استاد محمد علی طاهری

گروه خبري سايت
متن فریدون رزم آور یکی از شاگردان قدیمی استاد محمد علی طاهری

‎من درسها را می دانم. خوب و روان. اما در اتفاقات و روابط روزمره، عکسل العمل هایم و تصمیم گیری هایم و حرکاتم هیچ ربطی به درسهایی که آموخته ام و به دیگران می آموزم ندارد.

‎من بر منبر می روم و برای مردم از فراکل نگری و ارتقاء دید و تسلیم می گویم، از حرکت به سمت ضد ضربه شدن و بی نیازی و دنیای غیر وارونه حرف می زنم، برایشان از همفازی و رهایی و آزادگی، از درک نقشۀ خلقت و صورت های مجادله تعریف می کنم، من برای مردم از عشق می گویم، عشق بی منت و بی تمنا...

‎اما من همچنان جزء نگرم و کوته بین و طغیانگر، مدام به «من» بر می خورد و دشارژ می شوم، چسبنده و وابسته ام، طلبکارم، متوقع ام، حسادت میکنم و رقابت، بخیلم، تجسس می کنم، دروغ می گویم، خشم و کینه از سر و رویم بالا می رود، منافع خودم اول می آید و منافع دیگران بعداً/ یا حتی هیچوقت! عجولم و فرصت طلب، برای اثبات خودم و نقش خودم حاضرم هر کسی که لازم باشد را نابود کنم. من بر خلاف کلامم، دنیای حقیقی را و تن واحده را و عشق را هیچ بلد نیستم و...

‎در حال نوشتن اینها بودم که خودش آمد و برایم توضیح داد که پشت پردۀ ماجرا چیست.

‎گفت سه مرحله دارد.

‎مرحلۀ اول همان است که اتصال می گیری و آگاهی می آید و تئوریهای ناب در وجودت ریخته می شوند. لذت بخش است و رضایت بخش و غرورآفرین. اما اگر به همین « قانع » شوی همانجا می مانی، جلوتر نمی روی. ‎اگر قانع نشوی اما...

‎مرحلۀ دوم شروع می شود. آنطور که بذر مطالب ذره ذره درونت ریشه می دهند و رشد می کنند و شکوفا می شوند. دویدن ریشه و رشد کردن و از هم باز شدن، ظرف محدود را تاب نمی آورد... اما اگر « طاقت » بیاوری و به جان بخری این تَرَک خوردنِ دردناک و افزایش ظرفیت را، آنوقت لاجرم مرحلۀ سوم از راه می آید.

‎مرحلۀ سوم همان جایی ست که شکوفه های مطالب، در فضای گستردۀ درونت، بَر و بار می دهند و در «عمل» خودشان را متجلی می کنند. یعنی وجودت ناخودآگاه شکل حرفهایت می شود.
‎اینها را گفت و رفت.

‎به خودم آمدم و به وضوح دیدم که چرا شکل گفتارم نیستم.

‎راه رسیدن از گفتار قشنگ به کردار قشنگ، راه رسیدن از من به شما، راه رسیدن از اتصال به عمل را قبلاً شنیده بودم اما هیچ یادم نبود:

‎حی علی الصلاة
‎حی علی الفلاح
‎حی علی خیر العمل

‎ربنا،
‎مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت
‎روزگاری هم به «ما» کردار بی گفتار نشان ده...
‎و من هنوز گریه می کنم برآنچه که باید " باشم " و " نیستم "

‎می گویند نیمه شبی دزدی به انباری زد جهت دزدی ،‎همچنان که در انبار تاریک می گشت ، چیزی به صورتش خورد ،‎با وحشت تصور کرد مار است ، چراغی را روشن کرده و دید که صورتش ‎به ریسمانی که از سقف آویزان بوده است ، برخورد کرده ...
‎شروع کرد با صدای بلند گریستن ...

‎مردم که از صدای گریه او بیدار شده بودند به سمت انبار رفته ودزد ‎را مشغول گریستن یافتند ، علت این حالت را از او جویا شدند ، دزد گفت :
من برای دزدی ‎به این انبار زده بودم ، در حین گشتن صورتم به چیزی برخورد کرد ، فکر کردم مار است ، چراغ را ‎روشن کردم دیدم ریسمان است ...
‎مردم خنده ای کرده و گفتند : این که گریه ندارد ، باید خدا رو شکر کنی که مار نبود و ریسمان بوده
‎و باید شادی کنی ...
‎دزد گفت : گریه من از این بابت نبود ، یک لحظه به خود آمده ، فکر
‎کردم ... نکند یک کسی ، شبی ، نیمه شبی ، چراغی را روشن کند و من ، اینی نباشم که هستم

‎سالها پیش از این سرورم ، استاد عزیزم ، استاد محمد علی طاهری چراغی را در ظلمتکده وجودم روشن کرد ...
‎و من هنوز گریه می کنم برآنچه که باید " باشم " و " نیستم ".

منبع خبر : گروه خبري سايت   www.erfanekeihani.com
صفحه رسمي سايت سايمنتولوژي فرادرماني
www.instagram.com/ErfaneKeihani
www.erfanekeihani.picsart.com
www.line.me/ti/p/@uqw4341j
www.telegram.me/erfanekeihani
https://telegram.me/joinchat/AW_UpDvd-jq4wPTn2ydWBg

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر