۱۳۹۲-۱۰-۱۰
سالروز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع)
به نام بی نام او
سالروز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع)
بسم الله الرحمن الرحيم
شيعيان و مسلمانان جهان بخصوص همراهان عزيز مجموعه بزرگ عرفان کيهاني(حلقه) تسليت عرض مي نمائيم.
گروه : سایت سایمنتولوژی_فرادرمانی
۱۳۹۲-۱۰-۰۹
تعریف عبادت و عبد بودن !
تعریف عبادت و عبد بودن !
عبادت يعني چه؟ عبد بودن يعني چه؟ بنده بودن، به جا آوردن وظايف بندگي، آن چيه؟ به عبارتي درست است به جا آوردن رسالت بندگي، اين چيه؟ بنده بودن به جا آوردن رسالت بندگي، خوب همان ميشود، انجام وظيفه. آزاد شدن از چي؟ از اسارت نجات پيدا كنيم كه چي بشود؟ تسليم شويم كه چي شود؟ كه چي؟ كه چي؟
پس موضوع اينجاست كه در نهايت همه اينها را جمع ميكنيم و ميبينيم كه يك تعالي ميخواهيم. اين تعالي را بايد برايش سيستم بنويسيم، سيستم بدهيم. البته اينها آمده ما كشفش نكرديم، لذا نتوانستيم كه از خودمان يك سيستمي با راندمان ايدهآل عرضه كنيم. الان يكي از رسالتهاي انسان اين هست يا نيست؟ بله؟ يا ميتواند باشد يا نميتواند باشد.
يكي از رسالتهاي انسان، انسان طراحي شده است براي همين. طراحي انسان، قابليتي كه اين سيستم دارد، اين وسيله دارد كه با همه موجودات فرق ميكردند، با همه موجودات فرق ميكند همين است كه اين قابليت را دارد مثل يك سيستم بازيافت زباله، زباله اصلاً بريزي داخلش و همه چيزهاي منفي را بگيرد، از آن طرف چيزهاي مثبت بازتاب داشته باشد و ارائه كند، اين قضيه و يكسري از اين مسايل را جمع كني ميشود رسالت انسان. انسان آمده روي زمين، زمين يعني زمينه، زمينهي حركت، يك چيزي، كارهايي را، از يك وسايلي استفاده بكند، آن برداشتهاي لازم را براي تعالي بدست بياود. در واقع نبود اين مسئله كار ما را ناقص ميكند، همين يك موضوعي كه اينجاست. ما نميتوانيم ... .
در بررسيهايي كه ما داريم، مثلاً ميگوييم كه اگر اين بچه در اين خانه به دنيا بيايد قاتل ميشود. ميتوانيم همچنين چيزي در مورد انسان بگوييم؟ اگر اين بچه در اين خانه به دنيا بيايد عالم ميشود، ميتوانيم همچين چيزي بگوييم؟ انسان اصلاً موجودي است كه هيچ كدام از اين 4= 2×2 در موردش صدق نميكند. بنابراين اين يك پويايي خاصي داده است، همه چيز را غيرقابل محاسبه از قبل كرده است و انسان يك ساعت با كمك اين ماجرا، با كمك اين قضايا ميتواند لحظهبهلحظه، مثبت برخورد كرد كه آن طرف نتيجه مثبت ميگيرد، برداشت مثبت- منظورم از اينجا بيشتر برداشت است- برداشت است كه بينش و مسايل ما را طراحي ميكند و شكل ميدهد. اگر هم منفي بود، اين طرف تبديلش كند به مثبت.
بعضيها ميگويند كه ما براي كمال امكانات در اختيار نداريم حالا با اين حساب اين صحبت درست است يا غلط است؟ غلط است چرا؟ چون اگر ما به كمال برخورديم، كمال ارائه بدهيم و اگر با غير كمال برخورد كرديم غيركمال ارائه بدهيم كه خوب ميشود يك ماشين، به آن فاز بدهي از آن طرف فاز ارائه ميدهد، نول بدهي نول ارائه ميدهد، مثل همين يك سيم رابط. تمام شد و رفت، رسالت ما اينجا چي ميشود؟ هنر انسان در اين است كه اين قابليت را دارد. اگر اين قابليت را از آن بگيري چي از او ميماند؟ هيچي از او باقي نميماند.
دوره 2 - استاد طاهری
عبادت يعني چه؟ عبد بودن يعني چه؟ بنده بودن، به جا آوردن وظايف بندگي، آن چيه؟ به عبارتي درست است به جا آوردن رسالت بندگي، اين چيه؟ بنده بودن به جا آوردن رسالت بندگي، خوب همان ميشود، انجام وظيفه. آزاد شدن از چي؟ از اسارت نجات پيدا كنيم كه چي بشود؟ تسليم شويم كه چي شود؟ كه چي؟ كه چي؟
پس موضوع اينجاست كه در نهايت همه اينها را جمع ميكنيم و ميبينيم كه يك تعالي ميخواهيم. اين تعالي را بايد برايش سيستم بنويسيم، سيستم بدهيم. البته اينها آمده ما كشفش نكرديم، لذا نتوانستيم كه از خودمان يك سيستمي با راندمان ايدهآل عرضه كنيم. الان يكي از رسالتهاي انسان اين هست يا نيست؟ بله؟ يا ميتواند باشد يا نميتواند باشد.
يكي از رسالتهاي انسان، انسان طراحي شده است براي همين. طراحي انسان، قابليتي كه اين سيستم دارد، اين وسيله دارد كه با همه موجودات فرق ميكردند، با همه موجودات فرق ميكند همين است كه اين قابليت را دارد مثل يك سيستم بازيافت زباله، زباله اصلاً بريزي داخلش و همه چيزهاي منفي را بگيرد، از آن طرف چيزهاي مثبت بازتاب داشته باشد و ارائه كند، اين قضيه و يكسري از اين مسايل را جمع كني ميشود رسالت انسان. انسان آمده روي زمين، زمين يعني زمينه، زمينهي حركت، يك چيزي، كارهايي را، از يك وسايلي استفاده بكند، آن برداشتهاي لازم را براي تعالي بدست بياود. در واقع نبود اين مسئله كار ما را ناقص ميكند، همين يك موضوعي كه اينجاست. ما نميتوانيم ... .
در بررسيهايي كه ما داريم، مثلاً ميگوييم كه اگر اين بچه در اين خانه به دنيا بيايد قاتل ميشود. ميتوانيم همچنين چيزي در مورد انسان بگوييم؟ اگر اين بچه در اين خانه به دنيا بيايد عالم ميشود، ميتوانيم همچين چيزي بگوييم؟ انسان اصلاً موجودي است كه هيچ كدام از اين 4= 2×2 در موردش صدق نميكند. بنابراين اين يك پويايي خاصي داده است، همه چيز را غيرقابل محاسبه از قبل كرده است و انسان يك ساعت با كمك اين ماجرا، با كمك اين قضايا ميتواند لحظهبهلحظه، مثبت برخورد كرد كه آن طرف نتيجه مثبت ميگيرد، برداشت مثبت- منظورم از اينجا بيشتر برداشت است- برداشت است كه بينش و مسايل ما را طراحي ميكند و شكل ميدهد. اگر هم منفي بود، اين طرف تبديلش كند به مثبت.
بعضيها ميگويند كه ما براي كمال امكانات در اختيار نداريم حالا با اين حساب اين صحبت درست است يا غلط است؟ غلط است چرا؟ چون اگر ما به كمال برخورديم، كمال ارائه بدهيم و اگر با غير كمال برخورد كرديم غيركمال ارائه بدهيم كه خوب ميشود يك ماشين، به آن فاز بدهي از آن طرف فاز ارائه ميدهد، نول بدهي نول ارائه ميدهد، مثل همين يك سيم رابط. تمام شد و رفت، رسالت ما اينجا چي ميشود؟ هنر انسان در اين است كه اين قابليت را دارد. اگر اين قابليت را از آن بگيري چي از او ميماند؟ هيچي از او باقي نميماند.
دوره 2 - استاد طاهری
انسان ایده آل یا انسان متعالی !
انسان ایده آل یا انسان متعالی !
انسان متعالي، انسان ايدهآل آن كسي است كه از تمام وروديها بتواند خروجي مثبت بگيرد.
يك مثال ميزنيم، سيستم بازيافت زباله؛ در سيستم بازيافت زباله، اين سيستم آن سايتي است كه هر چي ميآيد داخل آنجا آشغال است ديگر! ديگر آشغال شهر را ميآورند وارد اين پايگاه ميكنند. پس ورودي چيست؟ ورودياش منفي است. چرا ورودياش منفي است؟ چون خودمان ميگوييم آشغال، ديگر نميخواهيم. اگر شهرداري يك روز دو روز نيايد، زندگي ما را اين اشغال مختل كرده است لذا نميخواهيمش به هيچ عنوان، پس منفي است. اما در اين سيستم، اين زباله را وارد ميكنند، آنجا پلاستيكش را جدا ميكنند، كاغذش را جدا ميكنند، شيشه را جدا ميكنند، آلومينيوم را جدا ميكنند، ... و بعد يك آبي در اين قضيه وارد شده است، براي اين پروسهها (Process) در انتها يك لجني از آن گرفته ميشود، ميشود كود، آبي كه آمده يا برميگردد در خود سيستم براي كار خودش يا ميرود، براي مصارف كشاورزي مورد استفاده قرار ميگيرد، اصلاً در اين قضيه دور ريزي نيست. لذا زباله مساوي است با سرمايه، مساوي است با ثروت درست است يا نه؟ 20% ثروت ما در زبالههايمان است. حالا تخفيف ميدهيم %10، %10 ثروت ما در زبالههاست.
بيشتر آگاهيهاي ما در قضاياي منفي است، يعني اگر شيطان ميتوانست به ما درس بدهد، بگويد بياييد من به شما درس ميدهم، ما خيلي جلو بوديم، از او ميتوانستيم خيلي چيز ياد بگيريم. اولين معلممان كي بوده است؟ شيطان بوده، گفت «انا خير منه» اولين درس را به ما داد. يعني در واقع اينها رمز است، رمز اين مسئله است. چون تمام محور حركت ما از «الست بربكم» تا «الست بربكم» بعدي سر همين يك چيز ميگردد «انا خير منه» آخر هم ميگويد من خدايت هستم؟ بعد ما ميتوانيم بگوييم نه، يا ميتوانيم بگوييم بله. يعني سر چي؟ «انا خير منه» است، همه چي سر مسئله «من»-« ما» ميگردد و اينكه اين من و ما را داريم برايش پاسخ پيدا ميكنيم.
پس سيستم بازيافت زباله يك سيستم فول ايدهآلي است و سمبلي است از، يا يك نمونهاي ميتواند باشد بر انسان متعالي يعني از نظر سيستم كه الان بررسي سيستم كرديم ميتواند براي ما باشد. اين مسئله از نظر تئوري امكانپذير هست كه ما هر ورودي را مثبتش كنيم يا خير؟ از نظر تئوري حالا كاري با عملش نداريم. از نظر تئوري عملي است حالا برويم در جريان عمل. اينجا يك مطلبي را عنوان كنيم.
دوره 2 - استاد طاهری
انسان متعالي، انسان ايدهآل آن كسي است كه از تمام وروديها بتواند خروجي مثبت بگيرد.
يك مثال ميزنيم، سيستم بازيافت زباله؛ در سيستم بازيافت زباله، اين سيستم آن سايتي است كه هر چي ميآيد داخل آنجا آشغال است ديگر! ديگر آشغال شهر را ميآورند وارد اين پايگاه ميكنند. پس ورودي چيست؟ ورودياش منفي است. چرا ورودياش منفي است؟ چون خودمان ميگوييم آشغال، ديگر نميخواهيم. اگر شهرداري يك روز دو روز نيايد، زندگي ما را اين اشغال مختل كرده است لذا نميخواهيمش به هيچ عنوان، پس منفي است. اما در اين سيستم، اين زباله را وارد ميكنند، آنجا پلاستيكش را جدا ميكنند، كاغذش را جدا ميكنند، شيشه را جدا ميكنند، آلومينيوم را جدا ميكنند، ... و بعد يك آبي در اين قضيه وارد شده است، براي اين پروسهها (Process) در انتها يك لجني از آن گرفته ميشود، ميشود كود، آبي كه آمده يا برميگردد در خود سيستم براي كار خودش يا ميرود، براي مصارف كشاورزي مورد استفاده قرار ميگيرد، اصلاً در اين قضيه دور ريزي نيست. لذا زباله مساوي است با سرمايه، مساوي است با ثروت درست است يا نه؟ 20% ثروت ما در زبالههايمان است. حالا تخفيف ميدهيم %10، %10 ثروت ما در زبالههاست.
بيشتر آگاهيهاي ما در قضاياي منفي است، يعني اگر شيطان ميتوانست به ما درس بدهد، بگويد بياييد من به شما درس ميدهم، ما خيلي جلو بوديم، از او ميتوانستيم خيلي چيز ياد بگيريم. اولين معلممان كي بوده است؟ شيطان بوده، گفت «انا خير منه» اولين درس را به ما داد. يعني در واقع اينها رمز است، رمز اين مسئله است. چون تمام محور حركت ما از «الست بربكم» تا «الست بربكم» بعدي سر همين يك چيز ميگردد «انا خير منه» آخر هم ميگويد من خدايت هستم؟ بعد ما ميتوانيم بگوييم نه، يا ميتوانيم بگوييم بله. يعني سر چي؟ «انا خير منه» است، همه چي سر مسئله «من»-« ما» ميگردد و اينكه اين من و ما را داريم برايش پاسخ پيدا ميكنيم.
پس سيستم بازيافت زباله يك سيستم فول ايدهآلي است و سمبلي است از، يا يك نمونهاي ميتواند باشد بر انسان متعالي يعني از نظر سيستم كه الان بررسي سيستم كرديم ميتواند براي ما باشد. اين مسئله از نظر تئوري امكانپذير هست كه ما هر ورودي را مثبتش كنيم يا خير؟ از نظر تئوري حالا كاري با عملش نداريم. از نظر تئوري عملي است حالا برويم در جريان عمل. اينجا يك مطلبي را عنوان كنيم.
دوره 2 - استاد طاهری
تعریف انسان سالم !
تعریف انسان سالم !
سؤال:
همان طور كه عشق عقلاني داريم، عقل عشقاني هم داريم؟
پاسخ:
در مورد مشكل انسان، عكسش را نداريم، به اين علت كه دسترسي به اين پله آخر هميشه مجهول بوده است. مثلاً انساني نيست كه عاشق نشود، محال ممكن است، مگر مشكل عقلاني داشته باشد، يعني از نظر عقلاني عقب باشد كه اين تجربه را نداشته باشد. عقل- عشق و پايه اين قضيه عقل است. اين همه آدم تجربه عشق را دارند اما چند تا ليلي و ...
موضوع اينجاست كه انسان ...، اين پلهها قطعاً هست، اينجا قطعاً هست، يعني يك كسي هم كه عقب مانده است اين را دارد به طور غريزي تا يك حدودياش را دارد. ولي از اينجا به بعد در واقع پله آخر است كه انسان ميخواهد خودش را بكشد بالا، قطعاً روي پلههاي پاييني هست، پله بالايي است كه در رسالت ماست كه خودمان را به آن برسانيم. لذا اگر قرار باشد تعريفي از انسان سالم داشته باشيم چيست؟ انساني است كه ذوق و شوق و وجد و سرور و حيرت و تعجب و ايثار و فداكاري و ... قابليت حيرت كردن داشته باشد. شما حساب كنيد موجودي كه قابليت حيرت كردن نداشته باشد چي ميشود؟ قابليت كمال را هم پيدا نميكند.
لذا اين پلههاي پايين هست و بحث درك و فهم پلههاي بالايي است كه مشكل راه ما شده است. چون به ما نگفتند، دنبال نكردند، به ما هم نگفتند دنبال كنيد. فقط به ما گفتند عقل، نهايتش عقل عقل، البته گفتيم بدون عقل هيچي وجود ندارد، لازم است ولي كافي نيست. در حد نهايت ما با عقل تنها ميشويم يك ربوت، يك آدم ماشيني. اما چيزي كه قرار بوده به ما معنا بدهد، چيست؟ عشق است. كه دنبال ما بودند، به اين علت دنبال ما بودند كه ما حرف جديدي براي هستي داريم و قرار است حرف جديدي بزنيم.
پس در اين مورد انسان سالم انساني است كه قابليت ذوق و شوق و وجد و سرور حيرت و تعجب و همه اينها را داشته باشد. پس در يك روانشناسي اگر قرار باشد ما انسان سالم را تعريف كنيم، تعريفمان چي ميشود؟ قابليت است اينجا وقتي ميگوييم عشق، پله عشق فوراً در وهله اول ممكن است بحث عشق زميني آن هم از نوع خاصياش يادمان بيايد ولي بحث عشق، يك موضوع بسيار مفصلي است كه آن يكي از جزئيترينش است. مثلاً قابليت حيرت، قابليت از خود بيخود شدن، قابليت وجد، سرور، حيرت، تعجب و اينها در واقع اين موجود را ميخواهد بسازد و به نوع خاصي معرفي كند و به اين علت آمدند دنبال ما.
دوره 2 - استاد طاهری
سؤال:
همان طور كه عشق عقلاني داريم، عقل عشقاني هم داريم؟
پاسخ:
در مورد مشكل انسان، عكسش را نداريم، به اين علت كه دسترسي به اين پله آخر هميشه مجهول بوده است. مثلاً انساني نيست كه عاشق نشود، محال ممكن است، مگر مشكل عقلاني داشته باشد، يعني از نظر عقلاني عقب باشد كه اين تجربه را نداشته باشد. عقل- عشق و پايه اين قضيه عقل است. اين همه آدم تجربه عشق را دارند اما چند تا ليلي و ...
موضوع اينجاست كه انسان ...، اين پلهها قطعاً هست، اينجا قطعاً هست، يعني يك كسي هم كه عقب مانده است اين را دارد به طور غريزي تا يك حدودياش را دارد. ولي از اينجا به بعد در واقع پله آخر است كه انسان ميخواهد خودش را بكشد بالا، قطعاً روي پلههاي پاييني هست، پله بالايي است كه در رسالت ماست كه خودمان را به آن برسانيم. لذا اگر قرار باشد تعريفي از انسان سالم داشته باشيم چيست؟ انساني است كه ذوق و شوق و وجد و سرور و حيرت و تعجب و ايثار و فداكاري و ... قابليت حيرت كردن داشته باشد. شما حساب كنيد موجودي كه قابليت حيرت كردن نداشته باشد چي ميشود؟ قابليت كمال را هم پيدا نميكند.
لذا اين پلههاي پايين هست و بحث درك و فهم پلههاي بالايي است كه مشكل راه ما شده است. چون به ما نگفتند، دنبال نكردند، به ما هم نگفتند دنبال كنيد. فقط به ما گفتند عقل، نهايتش عقل عقل، البته گفتيم بدون عقل هيچي وجود ندارد، لازم است ولي كافي نيست. در حد نهايت ما با عقل تنها ميشويم يك ربوت، يك آدم ماشيني. اما چيزي كه قرار بوده به ما معنا بدهد، چيست؟ عشق است. كه دنبال ما بودند، به اين علت دنبال ما بودند كه ما حرف جديدي براي هستي داريم و قرار است حرف جديدي بزنيم.
پس در اين مورد انسان سالم انساني است كه قابليت ذوق و شوق و وجد و سرور حيرت و تعجب و همه اينها را داشته باشد. پس در يك روانشناسي اگر قرار باشد ما انسان سالم را تعريف كنيم، تعريفمان چي ميشود؟ قابليت است اينجا وقتي ميگوييم عشق، پله عشق فوراً در وهله اول ممكن است بحث عشق زميني آن هم از نوع خاصياش يادمان بيايد ولي بحث عشق، يك موضوع بسيار مفصلي است كه آن يكي از جزئيترينش است. مثلاً قابليت حيرت، قابليت از خود بيخود شدن، قابليت وجد، سرور، حيرت، تعجب و اينها در واقع اين موجود را ميخواهد بسازد و به نوع خاصي معرفي كند و به اين علت آمدند دنبال ما.
دوره 2 - استاد طاهری
نردبان خلقت !
نردبان خلقت !
برويم سر بحث نردبان خلقت. نردبان خلقت را، اصل موضوع را بگوييم ببينيم ... . گفتيم كه هستي از حركت، حركت هم ديديم پشتش شعور است. يعني در واقع هستي از شعور آفريده شده است. هستي شامل من، ما، هر ذرهاي در آن از شعور يا آگاهي، يا هوشمندي و يا همچنين اصطلاحاتي آفريده شده است.
اولين شعوري كه در هستي تظاهر پيدا كرده است، شعور زمينه؛ شعور زمينه مثلا ميگوييم ماده و انرژي، البته از اين هم ميتوانيم جلوتر برويم ولي كمكي به بحث ما نميكند. ما از همين جا ميگوييم شعور زمينه. در واقع مثل اين كه نقاش ازل بخواهد يك تابلويي را بكشد. اولين چيزي كه در كشيدن يك تابلو پيش روي ما قرار دارد چيست؟ آماده كردن يك زمينهاي، يك زمينهاي را آماده ميكنيم. شعور بعدي كه اضافه ميشود شعور حيات، يعني اينجا نقاش ازل دستي ميبرد و يك اتودي ميكشد. حالا ببينيم شعور زمينه رسيديم به ماده و انرژي كه البته ماده و انرژي يكي هستند در واقع انرژي هستند ماده، انرژي متراكم است. مراحلي باز هم طي شده است، مراحل زيادي طي شده، رسيده به شعور زمينه و الان وقتي شعور حيات اضافه ميشود، يعني ما يك ارتقايي پيدا ميكنيم. فرض كنيد يك مورچه يك تعدادي ملكول است، يك تعداد سلول است، هر سلول هم يك تعدادي ملكول است. به محض اينكه اين حيات يا جان يا نيروي حيات يا هر چي كه بگوييم به اين چند تا ملكول اضافه ميشود، قابليتي پيدا ميكند كه قبلاً نداشته است. الان يك مورچه برتر است يا كهكشان راه شيري؟ مورچه در واقع تعدادي ملكول دارد و از نظر تعداد ملكول با كهكشان راه شيري قابل قياس نيست ولي يك مورچه چيزي دارد كه كهكشان راه شيري ندارد. اين شعور زمينه پس حالا ميبينيم هر چي اضافه ميشود ما ارتقاء داريم، ارتقا پيدا ميشود.
به دنبال آن شعور، خوب حالا همين طوري در اين تابلو دستي برده ميشود. در اينجا شعور تعقل غريزي، شعور تعقل غريزي يعني اينكه يك مورچه ميداند چطوري دنبال دانه بگردد، چطوري آن را بگيرد، چطوري بكشد، چطوري ببرد داخل لانه. اگر اولين شعور حيات روي يك ياخته و يك تكسلولي آمده يك چيز بسيار سادهاي را آورده كه فقط آن در يك جايي بوده و در معرض دريافتهاي بيروني قرار داشته است مثل اكسيژن، مثل هر چيز. آن صرفاً يك گيرنده بوده و تعقّلي برايش نداشته است. آن آنجا بوده، اينها هم در معرضش بودند و يك مكانيزمي باعث اين جذب و دفع ميشده اما بعدش شعور تعقل غريزي كه حالا اين حيات، به يك نوعي، به يك نرمافزاري هم متصل باشد. همان كه ميگويم، يك مورچه ميرسد به يك دانهاي دورش يك گشتي ميزند ميفهمد اين را از اين جا بگيرد يا از آنجا بگيرد و چطوري بكشد و با برخورد به هر مانعي چه جوري آن مانع را رد كند. اين تعقلي ميخواسته، دوباره وقتي اين اضافه ميشود، چقدر ايجاد كيفيت ميكند؟ مثلاً در يك كندوي زنبور عسل ميبينيم سرباز، كارگر، ملكه و ... چيزهاي مختلفي تعقّلهاي مختلفي را ميطلبد و آنها هر كدام براساس تعقل غريزي خواسته خودشان آنجا دارند نقشي را بازي ميكنند. حالا وقتي اين اضافه شد، آيا ارتقاء داشتيم يا نداشتيم؟ ارتقاء داشتيم.
ميآيد شعور تعقل اختياري، همينطوري در اين نقاشي هم نقاش ازل هي دارد روي اين هم اتودهايي ميزند و هي دارد تصوير شكلش كامل و كاملتر ميشود. تا اينجاي قضيه به صورت سمبليك برخورد ميكنيم كه سابقه داشته است. يكسري از اطلاعاتي كه ما برخورد ميكنيم و محاورهها و گفتگوهايي كه فرضاً بين خدا و شيطان و بين ملائك و اينها هست به صورت سمبليك يك چيزهايي را ميخواهد به ما برساند. فرضاً تا اين جاي قضيه، ميخواهد بگويد كه در بارگاه خلقت سابقه داشته است؛ به عنوان مثال وقتي كه پروردگار به عنوان سمبليك در قرآن ميگويد كه ميخواهم جانشيني در زمين قرار بدهم، بلافاصله آنها استدلال ميآورند 15 دقيقه چون زمان نبوده است، مكان نبوده همه چرخه را ديدند، بلافاصله با يك استدلال و تعقّلي وارد قضيه ميشوند كه «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء» (بقره 30) موجودي قرار ميدهي كه خونها بريزد، فسادها بكند ...، استدلال ميآورند، يعني چي؟ يعني تعقلي كه بر مبناي اختيار و خواست آنها است كه دارند اين را بيان ميكنند.
مثلاً به شيطان ميگويند «چرا سجده نكردي؟» ميگويد: «اَنا خَيرٌ مِنهُ» (اعراف 12) استدلال ميآورد، يعني عقلش ميرسد كه ميتواند همچنين چيزي را بيان كند، ميگويد من از او بهترم «خَلَقْتَني مِن نّارٍ خَلَقْتَهُ مِن طينٍ» (اعراف 12) «من را از آتش آفريدي» استدلال ميآورد، حالا كاري نداريم استدلال درست بوده يا غلط بوده، چون ردّش هم نكردند، نگفتند «نهخير تو اشتباه ميكني» يعني قابليت استدلال و قابليت استفاده از تعقلي را به صورت سمبليك دارد نشان ميدهد. يعني ما از همين «انا خير مِنْه خَلَقْتَني مِن نّار خَلَقته مِن طين» چقدر دريافتها داريم؛ رمز خاك و آتش، بحثي كه اينجا داريم و خيلي بحثهاي ديگر در همين يك عبارت.
باز برگشتي به آن مسئلهاي كه خدمتتان عرض كردم با خودش سروكار پيدا كنيم، اينجا از اين مسئلهاش استفاده كنيم. همه اينها ميخواهد بگويد قبل از شما عقل وجود داشته است پس تا اينجا سابقه داشته است. چرا دنبال ما آمدند؟ چرا به طراحي ما اقدام كردند؟ وقتي كه يك مخلوقات بسيار رو به راه، حساب شده، رو به راه، سر به راه داشتند كه گفتند «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ» ما كه تو را تقديس ميداريم و اين صحبتها «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وُ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره 30) ما كه هستيم اين را ميخواهي چكار كني؟ بعد گفت «اِنّي اَعْلَمُ ما لاتَعلَمُون» (بقره 30) من يك چيزي ميدانم كه شما نميدانيد. اين ماجرا پس چيزي ميدانم شما نميدانيد، اين يكي از صحبتهايي است كه بايد پايه صحبت ميكرديم تا بعداً بتوانيم ادامهاش دهيم.
موضوع اينجاست كه من چيزي ميدانم شما نميدانيد، اين موجود حاوي و حامل يك تجربهاي است كه قبلاً وجود نداشته است. مخلوقي قبل از ما تجربهاي را كه ما به هستي داريم ميدهيم، تجربهاي را كه ايجاد كرديم نداشته و ما اينجا پله بعدي را داريم كه شعور درك عشق است كه قبل از ما هيچ موجودي نداشته است. اعتراض ملائك هم اين كه گفتند «اتجعل فيها ...» قرار ميدهي در آن كه خونها بريزد و فسادها بكند، به اين خاطر بوده است كه؛ نيست آنها دركي از اين ماجرا نداشتند، نميدانستند كه اشك اين موجود براي چيه، غمش براي چيه، ظلمش براي چيه و ... و همه اين چيزها چون اين را تجربه نكرده بودند. قبل از ما هيچ ملكي براي ملك ديگر ايثار نكرده است، قبل از ما هيچ ملكي عاشق ملك ديگر نشده است يك ملك ديگر را نخواسته، از خود بيخود نشده، هيچ ملكي جُك نگفته، هيچ ملكي قبل از ما نخنديده.
«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهاي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت / عين غيرت شد از اين آتش و بر آدم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز / دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد»
(حافظ)
ملائك آمدند ببينند اين چيه؟ اين تجربه چيه؟ آنها را كنار زدند كه شما نميتوانيد اين را بفهميد برويد دنبال كار و بار خودتان. «جلوهاي كرد رخت» آمدي يك خودي نشان بدهي ديدي كه ملائك قابليت ذوق و شوق ندارند به وجد نيامدند، آنها فقط ميتوانند برّوبرّ بايستند نگاه بكنند مثلاً، و آن قابليت از خود بيخود شدن را ندارند، قابليت حيرت كردن ندارند، هيچ مَلكي حيرت نكرده، هيچ ملكي هم از خود بيخود نشده است. لذا دنبال موجودي آمدند كه قابليت حيرت كردن داشته باشد و قابليت ذوق و شوق و ماجراهاي ديگر. لذا پله آخري، اين پله عاملي بوده براي خلق يك تجربه جديد يا يك موجود جديد در بارگاه خلقت و حالا حرفي كه اين موجود قرار است بزند تا امروز هيچ مخلوق ديگري سابقه بيان و عنوانش را نداشته است.
لذا «اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْاَرضِ» (احزاب 72) ما اين امانت را به آسمان و زمين داديم نتوانستند، داديم به انسان، انسان قبول كرد «اِنّه كانَ ظَلُوماً جَهُولا» (احزاب 72) نسبت به اين ماجرا اطلاع نداشت چون كسي اصلاً نبود، كسي قبلاً اين را نداشته. خوب ما هم زماني كه اين طراحي صورت گرفته، قبلاً كه نميدانستيم چي ميخواهيم قبول كنيم، زماني ميشود نسبت به يك چيزي آگاه بود كه قبلش سابقهاي باشد. به اين علت ميگويد كه، بخاطر اين است كه نسبت به مسئله در تاريكي و گمراهي قرار داشت. نميدانست كه چرا امانتي را دارد قبول ميكند
«آسمان بار امانت نتوانست كشيد / قرعه كار به نام ... »
بله، قرعه را زدند به نام ما، كه ما اين تجربه را به جهان هستي و در واقع به اين مجموعه عرضه كنيم و بعد طراحي تمام اين قضايا براي اين بوده كه جلوه اين موضوع آشكار باشد يعني خلق همه چيز در واقع به اين خاطر بوده است. اين طراحي زمينه و اين خطوط و همه اينها براي بوده كه آخر قضيه نقاش ازل دو تا خط نهايي را كه كشيد، يكدفعه سوژه آنجا ظاهر شده و دارد به تمام معنا جلوهگري ميكند.
س: ........... ج: از ظاهر اين آيات ...، اين آيات در واقع دارد اين را به ما ميگويد. اصلاً خداوند مگر واقعاً با ملائك صحبت كرده است؟ بحث اينجاست كه شيطان اختيار نداشته است؟ موضوع اينجاست كه قبل از ما اختيار هم، حتي اين آيات ... ببينيد ما با كشف رمز سر و كار داريم. اگر نيست شما بفرماييد نيست. ما با سند سروكار داريم ديگر، مطابق اسناد ميتوانيم صحبت كنيم، نميتوانيم كه خارج از اسناد ... . آنجا وقتي كه ميگويد اعتراض كردند به خلقت ما، يعني چه؟ يعني اينكه ميتوانستند. وقتي كه صحبت ميشود در مورد شيطان كه «و اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجَدُوا لِادَم فَسَجَدوا اِلّا اِبْليسَ» (بقره 34) يعني چي؟ يعني ميتوانسته، طراحياش به گونهاي بوده است كه ميتوانسته كه كرده، اگر نميتوانست كه نميكرد. قبول است؟ بنابراين ...
س: ........... ج: حالا من بهطور كلي صحبت كردم كه ببينيم اين نبود آيا اين ميتوانست تجلّي پيدا كند؟ اين نبود اين و اين و اين، لذا «چندين هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم» در طراحي من اين خلق شده و ميليونها سال، حالا به سال خودمان اگر صحبت كنيم، ميليونها سال اين هوشمندي روي آن كار كرده، بعد اين را اضافه كرده، ميليونها سال روي آن كار شده و بعد همين طوري و بعدش ... و تا من به گفتار آمدم. حالا جايگاهي بالاتر از اين در...، چه ميدانيم حلقههاي ديگر، نميدانيم كه آيا اين پايان ماجراست؟ كه نيست قطعاً، قطعاً پايان ماجرا نيست.
دوره 2 - استاد طاهری
برويم سر بحث نردبان خلقت. نردبان خلقت را، اصل موضوع را بگوييم ببينيم ... . گفتيم كه هستي از حركت، حركت هم ديديم پشتش شعور است. يعني در واقع هستي از شعور آفريده شده است. هستي شامل من، ما، هر ذرهاي در آن از شعور يا آگاهي، يا هوشمندي و يا همچنين اصطلاحاتي آفريده شده است.
اولين شعوري كه در هستي تظاهر پيدا كرده است، شعور زمينه؛ شعور زمينه مثلا ميگوييم ماده و انرژي، البته از اين هم ميتوانيم جلوتر برويم ولي كمكي به بحث ما نميكند. ما از همين جا ميگوييم شعور زمينه. در واقع مثل اين كه نقاش ازل بخواهد يك تابلويي را بكشد. اولين چيزي كه در كشيدن يك تابلو پيش روي ما قرار دارد چيست؟ آماده كردن يك زمينهاي، يك زمينهاي را آماده ميكنيم. شعور بعدي كه اضافه ميشود شعور حيات، يعني اينجا نقاش ازل دستي ميبرد و يك اتودي ميكشد. حالا ببينيم شعور زمينه رسيديم به ماده و انرژي كه البته ماده و انرژي يكي هستند در واقع انرژي هستند ماده، انرژي متراكم است. مراحلي باز هم طي شده است، مراحل زيادي طي شده، رسيده به شعور زمينه و الان وقتي شعور حيات اضافه ميشود، يعني ما يك ارتقايي پيدا ميكنيم. فرض كنيد يك مورچه يك تعدادي ملكول است، يك تعداد سلول است، هر سلول هم يك تعدادي ملكول است. به محض اينكه اين حيات يا جان يا نيروي حيات يا هر چي كه بگوييم به اين چند تا ملكول اضافه ميشود، قابليتي پيدا ميكند كه قبلاً نداشته است. الان يك مورچه برتر است يا كهكشان راه شيري؟ مورچه در واقع تعدادي ملكول دارد و از نظر تعداد ملكول با كهكشان راه شيري قابل قياس نيست ولي يك مورچه چيزي دارد كه كهكشان راه شيري ندارد. اين شعور زمينه پس حالا ميبينيم هر چي اضافه ميشود ما ارتقاء داريم، ارتقا پيدا ميشود.
به دنبال آن شعور، خوب حالا همين طوري در اين تابلو دستي برده ميشود. در اينجا شعور تعقل غريزي، شعور تعقل غريزي يعني اينكه يك مورچه ميداند چطوري دنبال دانه بگردد، چطوري آن را بگيرد، چطوري بكشد، چطوري ببرد داخل لانه. اگر اولين شعور حيات روي يك ياخته و يك تكسلولي آمده يك چيز بسيار سادهاي را آورده كه فقط آن در يك جايي بوده و در معرض دريافتهاي بيروني قرار داشته است مثل اكسيژن، مثل هر چيز. آن صرفاً يك گيرنده بوده و تعقّلي برايش نداشته است. آن آنجا بوده، اينها هم در معرضش بودند و يك مكانيزمي باعث اين جذب و دفع ميشده اما بعدش شعور تعقل غريزي كه حالا اين حيات، به يك نوعي، به يك نرمافزاري هم متصل باشد. همان كه ميگويم، يك مورچه ميرسد به يك دانهاي دورش يك گشتي ميزند ميفهمد اين را از اين جا بگيرد يا از آنجا بگيرد و چطوري بكشد و با برخورد به هر مانعي چه جوري آن مانع را رد كند. اين تعقلي ميخواسته، دوباره وقتي اين اضافه ميشود، چقدر ايجاد كيفيت ميكند؟ مثلاً در يك كندوي زنبور عسل ميبينيم سرباز، كارگر، ملكه و ... چيزهاي مختلفي تعقّلهاي مختلفي را ميطلبد و آنها هر كدام براساس تعقل غريزي خواسته خودشان آنجا دارند نقشي را بازي ميكنند. حالا وقتي اين اضافه شد، آيا ارتقاء داشتيم يا نداشتيم؟ ارتقاء داشتيم.
ميآيد شعور تعقل اختياري، همينطوري در اين نقاشي هم نقاش ازل هي دارد روي اين هم اتودهايي ميزند و هي دارد تصوير شكلش كامل و كاملتر ميشود. تا اينجاي قضيه به صورت سمبليك برخورد ميكنيم كه سابقه داشته است. يكسري از اطلاعاتي كه ما برخورد ميكنيم و محاورهها و گفتگوهايي كه فرضاً بين خدا و شيطان و بين ملائك و اينها هست به صورت سمبليك يك چيزهايي را ميخواهد به ما برساند. فرضاً تا اين جاي قضيه، ميخواهد بگويد كه در بارگاه خلقت سابقه داشته است؛ به عنوان مثال وقتي كه پروردگار به عنوان سمبليك در قرآن ميگويد كه ميخواهم جانشيني در زمين قرار بدهم، بلافاصله آنها استدلال ميآورند 15 دقيقه چون زمان نبوده است، مكان نبوده همه چرخه را ديدند، بلافاصله با يك استدلال و تعقّلي وارد قضيه ميشوند كه «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء» (بقره 30) موجودي قرار ميدهي كه خونها بريزد، فسادها بكند ...، استدلال ميآورند، يعني چي؟ يعني تعقلي كه بر مبناي اختيار و خواست آنها است كه دارند اين را بيان ميكنند.
مثلاً به شيطان ميگويند «چرا سجده نكردي؟» ميگويد: «اَنا خَيرٌ مِنهُ» (اعراف 12) استدلال ميآورد، يعني عقلش ميرسد كه ميتواند همچنين چيزي را بيان كند، ميگويد من از او بهترم «خَلَقْتَني مِن نّارٍ خَلَقْتَهُ مِن طينٍ» (اعراف 12) «من را از آتش آفريدي» استدلال ميآورد، حالا كاري نداريم استدلال درست بوده يا غلط بوده، چون ردّش هم نكردند، نگفتند «نهخير تو اشتباه ميكني» يعني قابليت استدلال و قابليت استفاده از تعقلي را به صورت سمبليك دارد نشان ميدهد. يعني ما از همين «انا خير مِنْه خَلَقْتَني مِن نّار خَلَقته مِن طين» چقدر دريافتها داريم؛ رمز خاك و آتش، بحثي كه اينجا داريم و خيلي بحثهاي ديگر در همين يك عبارت.
باز برگشتي به آن مسئلهاي كه خدمتتان عرض كردم با خودش سروكار پيدا كنيم، اينجا از اين مسئلهاش استفاده كنيم. همه اينها ميخواهد بگويد قبل از شما عقل وجود داشته است پس تا اينجا سابقه داشته است. چرا دنبال ما آمدند؟ چرا به طراحي ما اقدام كردند؟ وقتي كه يك مخلوقات بسيار رو به راه، حساب شده، رو به راه، سر به راه داشتند كه گفتند «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ» ما كه تو را تقديس ميداريم و اين صحبتها «نَحْنُ نُسَبّحُ بِحَمْدِكَ وُ نُقَدِّسُ لَكَ» (بقره 30) ما كه هستيم اين را ميخواهي چكار كني؟ بعد گفت «اِنّي اَعْلَمُ ما لاتَعلَمُون» (بقره 30) من يك چيزي ميدانم كه شما نميدانيد. اين ماجرا پس چيزي ميدانم شما نميدانيد، اين يكي از صحبتهايي است كه بايد پايه صحبت ميكرديم تا بعداً بتوانيم ادامهاش دهيم.
موضوع اينجاست كه من چيزي ميدانم شما نميدانيد، اين موجود حاوي و حامل يك تجربهاي است كه قبلاً وجود نداشته است. مخلوقي قبل از ما تجربهاي را كه ما به هستي داريم ميدهيم، تجربهاي را كه ايجاد كرديم نداشته و ما اينجا پله بعدي را داريم كه شعور درك عشق است كه قبل از ما هيچ موجودي نداشته است. اعتراض ملائك هم اين كه گفتند «اتجعل فيها ...» قرار ميدهي در آن كه خونها بريزد و فسادها بكند، به اين خاطر بوده است كه؛ نيست آنها دركي از اين ماجرا نداشتند، نميدانستند كه اشك اين موجود براي چيه، غمش براي چيه، ظلمش براي چيه و ... و همه اين چيزها چون اين را تجربه نكرده بودند. قبل از ما هيچ ملكي براي ملك ديگر ايثار نكرده است، قبل از ما هيچ ملكي عاشق ملك ديگر نشده است يك ملك ديگر را نخواسته، از خود بيخود نشده، هيچ ملكي جُك نگفته، هيچ ملكي قبل از ما نخنديده.
«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهاي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت / عين غيرت شد از اين آتش و بر آدم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز / دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد»
(حافظ)
ملائك آمدند ببينند اين چيه؟ اين تجربه چيه؟ آنها را كنار زدند كه شما نميتوانيد اين را بفهميد برويد دنبال كار و بار خودتان. «جلوهاي كرد رخت» آمدي يك خودي نشان بدهي ديدي كه ملائك قابليت ذوق و شوق ندارند به وجد نيامدند، آنها فقط ميتوانند برّوبرّ بايستند نگاه بكنند مثلاً، و آن قابليت از خود بيخود شدن را ندارند، قابليت حيرت كردن ندارند، هيچ مَلكي حيرت نكرده، هيچ ملكي هم از خود بيخود نشده است. لذا دنبال موجودي آمدند كه قابليت حيرت كردن داشته باشد و قابليت ذوق و شوق و ماجراهاي ديگر. لذا پله آخري، اين پله عاملي بوده براي خلق يك تجربه جديد يا يك موجود جديد در بارگاه خلقت و حالا حرفي كه اين موجود قرار است بزند تا امروز هيچ مخلوق ديگري سابقه بيان و عنوانش را نداشته است.
لذا «اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْاَرضِ» (احزاب 72) ما اين امانت را به آسمان و زمين داديم نتوانستند، داديم به انسان، انسان قبول كرد «اِنّه كانَ ظَلُوماً جَهُولا» (احزاب 72) نسبت به اين ماجرا اطلاع نداشت چون كسي اصلاً نبود، كسي قبلاً اين را نداشته. خوب ما هم زماني كه اين طراحي صورت گرفته، قبلاً كه نميدانستيم چي ميخواهيم قبول كنيم، زماني ميشود نسبت به يك چيزي آگاه بود كه قبلش سابقهاي باشد. به اين علت ميگويد كه، بخاطر اين است كه نسبت به مسئله در تاريكي و گمراهي قرار داشت. نميدانست كه چرا امانتي را دارد قبول ميكند
«آسمان بار امانت نتوانست كشيد / قرعه كار به نام ... »
بله، قرعه را زدند به نام ما، كه ما اين تجربه را به جهان هستي و در واقع به اين مجموعه عرضه كنيم و بعد طراحي تمام اين قضايا براي اين بوده كه جلوه اين موضوع آشكار باشد يعني خلق همه چيز در واقع به اين خاطر بوده است. اين طراحي زمينه و اين خطوط و همه اينها براي بوده كه آخر قضيه نقاش ازل دو تا خط نهايي را كه كشيد، يكدفعه سوژه آنجا ظاهر شده و دارد به تمام معنا جلوهگري ميكند.
س: ........... ج: از ظاهر اين آيات ...، اين آيات در واقع دارد اين را به ما ميگويد. اصلاً خداوند مگر واقعاً با ملائك صحبت كرده است؟ بحث اينجاست كه شيطان اختيار نداشته است؟ موضوع اينجاست كه قبل از ما اختيار هم، حتي اين آيات ... ببينيد ما با كشف رمز سر و كار داريم. اگر نيست شما بفرماييد نيست. ما با سند سروكار داريم ديگر، مطابق اسناد ميتوانيم صحبت كنيم، نميتوانيم كه خارج از اسناد ... . آنجا وقتي كه ميگويد اعتراض كردند به خلقت ما، يعني چه؟ يعني اينكه ميتوانستند. وقتي كه صحبت ميشود در مورد شيطان كه «و اِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجَدُوا لِادَم فَسَجَدوا اِلّا اِبْليسَ» (بقره 34) يعني چي؟ يعني ميتوانسته، طراحياش به گونهاي بوده است كه ميتوانسته كه كرده، اگر نميتوانست كه نميكرد. قبول است؟ بنابراين ...
س: ........... ج: حالا من بهطور كلي صحبت كردم كه ببينيم اين نبود آيا اين ميتوانست تجلّي پيدا كند؟ اين نبود اين و اين و اين، لذا «چندين هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم» در طراحي من اين خلق شده و ميليونها سال، حالا به سال خودمان اگر صحبت كنيم، ميليونها سال اين هوشمندي روي آن كار كرده، بعد اين را اضافه كرده، ميليونها سال روي آن كار شده و بعد همين طوري و بعدش ... و تا من به گفتار آمدم. حالا جايگاهي بالاتر از اين در...، چه ميدانيم حلقههاي ديگر، نميدانيم كه آيا اين پايان ماجراست؟ كه نيست قطعاً، قطعاً پايان ماجرا نيست.
دوره 2 - استاد طاهری
راه را بر دیگران هموار کنید
شما این زحمات را برخودتان هموار کردین برای اینکه راه را بر دیگران هموار کنید این قاعده اش است در واقع این تعریف دارد وسابقون جایگاهی دارد وبحث سبقت گرفتن یک رکن است که بشر در حرکت به سمت کمال ودر یافتن آگاهیها بتواند سبقت بگیرد وحالا این سبقت گرفتن اشکال ایجاد نمیکند یکی نمیتواند بگوید که
,ا چرا شما ؟ میگوئیم خوب من این مسیر را زودتر رفتم که برای تو هموار کنم حالا اشکالش کجاست . بد کردیم که رفتیم جمع بندی کردیم راه را هموار کردیم وحالا داریم میدیم که بفرمائید آماده شده ، پخته شده ، بفرمائین .
بنابراین ممکن بعضیها مسئله سبقت وپیشاهنگی واینجور چیزها را متوجه نشوند وبعد بیایند بگویند حالا چرا شما ؟!
هرکسی را میگوئیم میگویند چرا از طریق ایشون!
استاد طاهری دانشگاه تهران
,ا چرا شما ؟ میگوئیم خوب من این مسیر را زودتر رفتم که برای تو هموار کنم حالا اشکالش کجاست . بد کردیم که رفتیم جمع بندی کردیم راه را هموار کردیم وحالا داریم میدیم که بفرمائید آماده شده ، پخته شده ، بفرمائین .
بنابراین ممکن بعضیها مسئله سبقت وپیشاهنگی واینجور چیزها را متوجه نشوند وبعد بیایند بگویند حالا چرا شما ؟!
هرکسی را میگوئیم میگویند چرا از طریق ایشون!
استاد طاهری دانشگاه تهران
مگر همه میتوانند باشند
ما یک پاسخ مختصر مفیدی از هستی میخواهیم بدانیم بدون اینکه ستاره شناس باشیم بدون اینکه دانشمند باشیم . مگر همه میتوانند باشند . ولی همه باید تضادشانرا حل کنند ، پس ما باید پاسخی عام داشته باشیم .
که این پاسخ ، حالا دیگه اونی هم که تئوری نمیدانست ، اتصال به او کمک بکند . در یک اتصال ببیند بابا جهان هستی یک تن واحده است .
دوره 3 جلسه 6b
که این پاسخ ، حالا دیگه اونی هم که تئوری نمیدانست ، اتصال به او کمک بکند . در یک اتصال ببیند بابا جهان هستی یک تن واحده است .
دوره 3 جلسه 6b
تیکهای شخصیتی
تیکهای شخصیتی
منجلابي كه بسياري از انسانها، به نوعي سعي در پنهان كردن آن مي كنند و به نوعي عدم نمايش آن در معرض ديگران... اما در درون، هركس با تيكهاي شخصيتي مختلف روبرو مي گردد و همه اين تيكها، عوامل دست و پا گير مسير كمال مي باشند .
در مسير خود شناسي لازم است كه هر فرد با قسمت هاي مشمئز كننده وجود خويش روبرو شود و به نوعي با"خويشتن خويش" مواجه گردد تا معايب و رذايل خود را بشناسد و بتواند در جهت رفع آن اقدام نمايد..منيت(غرور)، حسادت، خساست، احساس حقارت، خود بزرگ بيني، زود رنجي، شكاكي، انتقام جويي، كينه، عيب جويي،تنبلي، تمايل به غيبت، تمايل به دروغ گويي، تمسخر ديگران، كوچك شمردن ديگران، احساس تنهايي و ...به كار بردن جملاتي چون « هيچكس مرا درك نمي كند » ،« من هيچ تيكي ندارم »،« هميشه حق با من است » از مصاديق تيكهاي شخصيتي محسوب شوند.
"دوره پنج"
منجلابي كه بسياري از انسانها، به نوعي سعي در پنهان كردن آن مي كنند و به نوعي عدم نمايش آن در معرض ديگران... اما در درون، هركس با تيكهاي شخصيتي مختلف روبرو مي گردد و همه اين تيكها، عوامل دست و پا گير مسير كمال مي باشند .
در مسير خود شناسي لازم است كه هر فرد با قسمت هاي مشمئز كننده وجود خويش روبرو شود و به نوعي با"خويشتن خويش" مواجه گردد تا معايب و رذايل خود را بشناسد و بتواند در جهت رفع آن اقدام نمايد..منيت(غرور)، حسادت، خساست، احساس حقارت، خود بزرگ بيني، زود رنجي، شكاكي، انتقام جويي، كينه، عيب جويي،تنبلي، تمايل به غيبت، تمايل به دروغ گويي، تمسخر ديگران، كوچك شمردن ديگران، احساس تنهايي و ...به كار بردن جملاتي چون « هيچكس مرا درك نمي كند » ،« من هيچ تيكي ندارم »،« هميشه حق با من است » از مصاديق تيكهاي شخصيتي محسوب شوند.
"دوره پنج"
تکذیبیه متاسفانه با خبر شدیم که حجتالاسلام والمسلمین و همسر ایشان هنوز در بازداشت به سر میبرند
به نام بي نام او
قابل توجه همراهان محترم عرفان کيهاني (حلقه)
گروه خبري سايت
با گذشت ۱۶ روز از بازداشت حجتالاسلام والمسلمین سید مرتضی حجت کوهکمری و همسرش حوریه محسنی، هنوز هیچ خبری از وضعیت ایشان به دست نرسیده است. او که تا سال ۸۹ و تعطیلی دفتر موسسه عرفان کیهانی (حلقه) مسئولیت گروه دینپژوهی این موسسه را بر عهده داشت، طی سالهای گذشته به بررسی تطابقات آموزههای این مکتب عرفانی با دین اسلام و مذهب شیعه مشغول بود و چندین مقاله به قلم وی در تایید آموزههای عرفان حلقه (کیهانی) در رسانهها منتشر شده است. شایان ذکر است، حجتالاسلام والمسلمین نجفی، برای اولین بار در ۲۴ خرداد ۱۳۹۰ توسط اطلاعات سپاه پاسداران بازداشت شده بود.
خبرنگار عرفان حلقه
پرستش
پرستش !
پرستش ابتدا به ساكن باور ايجاد ميشود، ايمان ايجاد ميشود، يقين ايجاد ميشود. از اينكه فراتر برويم به يك جايي ميرسيم كه وادي پرستش است، يعني دست فرد نيست. فرد حل ميشود و در يك جذبهاي قرار ميگيرد كه اسمش پرستش است. الان من بگويم من ميخواهم پرستش كنم، نهخير اين پرستش نيست. اين يك اداست كه من ميخواهم در بياورم بيرون، پرستش خودبهخود است. اين نيست كه ...، در دنياي عشق عاشق يك جايي به پرستش ميافتد، آيا دست خودش است؟ آيا عقل است ميگويد پرستش؟ اگر عقل ميگويد كه خوب آن ديگر ميشود همان عقلاني، اما اگر از آن مرز عبور ميكند، از آن مرز عبور ميشود، يك ماجرايي ميشود كه خدمتتان دارم توضيح ميدهم.
لذا بحث عبادت اين است كه ما رسالتهاي خودمان را پيدا كنيم، آنجا ميگويد «وَ ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَ الْاِنسَ اِلّا لِيَعْبُدوُن» (ذاريات 56) «ما جن و انس را نيافريديم مگر براي عبد بودن» عبد بودن الان يعني چي؟ يعني اينكه رسالتشان را پيدا كنند، دنبال رسالتشان باشند.
پرستش ابتدا به ساكن باور ايجاد ميشود، ايمان ايجاد ميشود، يقين ايجاد ميشود. از اينكه فراتر برويم به يك جايي ميرسيم كه وادي پرستش است، يعني دست فرد نيست. فرد حل ميشود و در يك جذبهاي قرار ميگيرد كه اسمش پرستش است. الان من بگويم من ميخواهم پرستش كنم، نهخير اين پرستش نيست. اين يك اداست كه من ميخواهم در بياورم بيرون، پرستش خودبهخود است. اين نيست كه ...، در دنياي عشق عاشق يك جايي به پرستش ميافتد، آيا دست خودش است؟ آيا عقل است ميگويد پرستش؟ اگر عقل ميگويد كه خوب آن ديگر ميشود همان عقلاني، اما اگر از آن مرز عبور ميكند، از آن مرز عبور ميشود، يك ماجرايي ميشود كه خدمتتان دارم توضيح ميدهم.
لذا بحث عبادت اين است كه ما رسالتهاي خودمان را پيدا كنيم، آنجا ميگويد «وَ ما خَلَقْتُ الجِّنَ وَ الْاِنسَ اِلّا لِيَعْبُدوُن» (ذاريات 56) «ما جن و انس را نيافريديم مگر براي عبد بودن» عبد بودن الان يعني چي؟ يعني اينكه رسالتشان را پيدا كنند، دنبال رسالتشان باشند.
۱۳۹۲-۱۰-۰۷
حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی حجت نجفی آزاد شدند
به
نام بي نام او
قابل
توجه همراهان محترم عرفان کيهاني (حلقه)
گروه
خبري سايت
حجت
الاسلام و المسلمین سید مرتضی حجت نجفی آزاد شدند
شنیده
ها حاکی از آن است که حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی حجت نجفی و همسر ایشان حوریه
محسنی، که در تاریخ ۲۴
آذر ماه بازداشت شده بودند و متعاقب آن در جایی
غیر از زندان اوین نگهداری می شدند، در روزهای گذشته آزاد شدند.
خبرنگار
عرفان حلقه
شُکر وجودي !
شُکر
وجودي !
شكر
ممكن است زباني شود، قلبي شود، وجودي شود و ممكن است كه از اين هم فراتر باشد يعني
نتوانيم بگوييم آيا وجود ما او را در بر گرفته است يا او وجود ما را در بر گرفته است
و يا ادغام شديم فراتر از وجود است. يعني يك جايي مرز اينها ... هميشه يك جايي دارد
كه آنجا غيرقابل تعريف است.
يعني
كسي ميگويد همه وجود من را شكر گرفته است ولي در يك صورتي است كه نميداند تو او
را گرفتي يا او تو را گرفته است، يعني يك چيزي فراتر از اين ماجراها وجود دارد، باز
نميتوانيم تعريفش كنيم.
بنابراين
يك اشارات كلّي ميكنيم، دوستاني كه احساسهايي دارند و ميدانند كه چيز غريبي در آنها
هست كه آگاهياش دارد به آنها ميگويد كه ما شكر شما هستيم، شكري هستيم از وجود شما
بدون اينكه نياز به كلام باشد، دوباره سؤال كنم چند نفر از دوستانمان به اين تجربه
نزديك شدند؟ در واقع اين هم يكي از آن موردهايي است كه در مسير براي ما پيش ميآيد،
دنبالش هستيم كه در واقع ندانيم كه ما هستيم كه ميگوييم يا اوست كه ميگويد.
فقط
اين ميان ما هستيم و يك موج شعف و شادي بيعلّت، علتي براي شعف در اين حالت وجود ندارد
ولي ميبينيم كه يك شادي قلبي، يك شعف قلبي، نميدانيم وجودي هر چه اسم بگذاريم اشتباه
است ولي يك شادي دروني، يك شعف دروني ما را احاطه كرده است بيشتر از اين كلام ياري
نميدهد.
سؤال:
نشاني
از خبر خوب نميتواند باشد؟
پاسخ:
نه
اصلاً ارتباطي به خبرها، بازيهاي نميخواهم بگويم كودكانه، بازيهاي انساني است. ما
نشستيم منتظر خبريم، خبر خوبي بيايد، اين مستقل از خبر است، ميخواهد خبر خوب بيايد،
ميخواهد خبر بد بيايد، كسي كه در اين حالت است از اين سرمستي اين قضيه برخوردار است
ربطي به خبر خوب و بد ندارد. هر آن ممكن است خبر خوب بيايد، ممكن است خبر بد بيايد.
س:
.............. ج: بالاخره با يك زبانهايي دارند صحبت ميكنند، همين چيزهاست. صحبت
از يك سري شعفهايي است «چنان مستم من امروز كه از چنبر برون جستم من امروز» يعني يك
چيزهايي ميگويند که شايد همين احساسهاست ما دقيقاً هم نميدانيم، بعضي از مواقع مسايل
آنها را ولي از همين قضايا ناشي ميشود.
دوره
2 - استاد طاهري
آيا فرادرماني همان تلقين است؟
آيا
فرادرماني همان تلقين است؟
تلقين
بر روي حيوانات و گياهان قابل اجرا نيست در صورتي که فرادرماني قابل اجرا بر روي حيوانات
و گياهان نيز هست.
در
روش تلقين، هيپنوز جايگزين حواس پنجگانه ميشود و در واقع عملي فيزيکي صورت نميگيرد
در صورتي که در فرادرماني نتايج به صورت فيزيکي قابل مشاهده است.
تلقين
بر روي افراد غير هشيار قابل اجرا نيست در صورتي که فرادرماني قابل اجرا بر روي غير
هشيار نيز هست.
تاثير
تلقين کوتاه مدت است و فرد بايستي به صورت مداوم مورد تلقين قرار بگيرد، در صورتي که
تاثير فرادرماني بلند مدت بوده و نيازي به اتصال بعد از بهبودي نيست.
به صورت کلي تلقين 20% موفقيت آميز است در صورتي که فرادرماني 70% موفقيت آميز
بوده استچه عواملي باعث مي شود که مدير بدن براي سلول يا سلولها، دستور و شرح وظيفه ي اشتباه صادر کند؟ سلولي دچار پر کاري (سرطان) يا کم کاري شود؟
چه عواملي باعث مي شود که مدير بدن براي سلول يا سلولها، دستور و شرح وظيفه ي اشتباه صادر کند؟ سلولي دچار پر کاري (سرطان) يا کم کاري شود؟
جواب اين است که بخش زيادي از انرژي مدير بدن هدر رفته و تلف مي شود. يکي از دلايل اتلاف انرژي ذهني عبارت است از :
درگيري بيش از حد اين مديريت با مسائلي که هيچ ارتباطي با فرد نداشته و تاثيري در زندگي او ندارند.
عابري که از پياده رويي عبور مي کند و صدها نفر از برابر او مي گذرند، همه افراد را از نظر چاقي و لاغري، زيبايي و زشتي، کوتاهي و بلندي قد بررسي مي کند، بدون اينکه اين ارزيابي ها فايده اي براي او داشته باشد. اين برآوردها باعث صرف انرژي ذهني بسياري شده، انرژي هاي اين بخش مهم را به هدر مي دهد. پس از آن مديريت ذهن دچار اختلال و آشفتگي شده، در مديريت جسم اختلال پديد مي آيد.
يک فرد در هر لحظه يا در فاز مثبت است يا در فاز منفي. انگار که يک دريچه فرضي به طور مرتب يا روي بخش مثبت را مسدود کند يا روي بخش منفي.
هر بخشي که مسدود شود، ديگر از جذب و دفع تشعشع مربوط به آن قسمت بي بهره خواهد ماند. از اين رو تا آنجا که ممکن است بايد در فاز مثبت ماند تا از ورود تشعشعات منفي به بدن جلوگيري شود.
در صورتي که به انساني با محبت نگاه کنيم، آن فرد در معرض تشعشع مثبت قرار مي گيرد و نگاه کردن با خشم و غضب به فرد، صدمه ها و آسيبهاي بسياري به او وارد مي کند.
هنگامي که ما در فاز مثبت قرار داشته باشيم و تشعشع منفي به سوي ما فرستاده شود، به دليل اينکه دريچه منفي مسدود است، قادر به نفوذ در درون ما نيست.
بر اين اساس حضرت مسيح توصيه مي فرمايند که حتي دشمنان خود را نيز دوست بداريم، زيرا لطمه اي که انسان در فاز منفي مي بيند، بسيار بيشتر از آن است که تصور مي کند.
نام کتاب: انسان از منظري ديگر
نويسنده: محمد علي طاهري
189 صفحه
جواب اين است که بخش زيادي از انرژي مدير بدن هدر رفته و تلف مي شود. يکي از دلايل اتلاف انرژي ذهني عبارت است از :
درگيري بيش از حد اين مديريت با مسائلي که هيچ ارتباطي با فرد نداشته و تاثيري در زندگي او ندارند.
عابري که از پياده رويي عبور مي کند و صدها نفر از برابر او مي گذرند، همه افراد را از نظر چاقي و لاغري، زيبايي و زشتي، کوتاهي و بلندي قد بررسي مي کند، بدون اينکه اين ارزيابي ها فايده اي براي او داشته باشد. اين برآوردها باعث صرف انرژي ذهني بسياري شده، انرژي هاي اين بخش مهم را به هدر مي دهد. پس از آن مديريت ذهن دچار اختلال و آشفتگي شده، در مديريت جسم اختلال پديد مي آيد.
يک فرد در هر لحظه يا در فاز مثبت است يا در فاز منفي. انگار که يک دريچه فرضي به طور مرتب يا روي بخش مثبت را مسدود کند يا روي بخش منفي.
هر بخشي که مسدود شود، ديگر از جذب و دفع تشعشع مربوط به آن قسمت بي بهره خواهد ماند. از اين رو تا آنجا که ممکن است بايد در فاز مثبت ماند تا از ورود تشعشعات منفي به بدن جلوگيري شود.
در صورتي که به انساني با محبت نگاه کنيم، آن فرد در معرض تشعشع مثبت قرار مي گيرد و نگاه کردن با خشم و غضب به فرد، صدمه ها و آسيبهاي بسياري به او وارد مي کند.
هنگامي که ما در فاز مثبت قرار داشته باشيم و تشعشع منفي به سوي ما فرستاده شود، به دليل اينکه دريچه منفي مسدود است، قادر به نفوذ در درون ما نيست.
بر اين اساس حضرت مسيح توصيه مي فرمايند که حتي دشمنان خود را نيز دوست بداريم، زيرا لطمه اي که انسان در فاز منفي مي بيند، بسيار بيشتر از آن است که تصور مي کند.
نام کتاب: انسان از منظري ديگر
نويسنده: محمد علي طاهري
189 صفحه
ما چه طوري تشخيص بدهيم طرفمان طلسم شده است؟
سؤال:
ما
چه طوري تشخيص بدهيم طرفمان طلسم شده است؟
پاسخ:
از
گزارشهاي غيرعادي كه دارد. ما هيچ وقت به كسي نميگوييم كه شما طلسم شدهاي. بعضيها
جاهايي ميروند و آن ها ميگويند «شما را اين جوري بستند، آن جوري شدهايد، ...» درست
است؟ «آي سر كتاب باز كردند، آي در كتاب باز كردند...»
ما
هيچ اظهار نظري نداريم، هيچوقت. اين را بدانيد، ما هيچ وقت اظهارنظر نداريم !
اگر
كسي شكايت دارد، حتماً شكايتي دارد از وضعيت غيرعادي. كسي امكان ندارد با وضعيت عادي
بيايد بگويد من مشكل دارم. مثلاً ميبيند كه «تمام كارهايش تا يك جايي ميآيد دقيقه
90 نميشود. يك مورد دو مورد، سه مورد ... شش مورد، ...» و اين غيرعادي است، در اين
مورد ما تشعشع دفاعي داديم، ديديم يكي آمده رو گفته چون من ناكام بودم ايشان را نميخواستم
بگذارم ... و من بودم كه همه كارها را اينجوري خراب و ... . اين ها تجربه است و خودمان
هم بايد تجربه كنيم يعني هر كس بايد خودش تجربه كند. بنابراين يك چيزهايي هست غيرعادي
است، آن چيزهاي غيرعادي را كه گفت ما كار ميكنيم البته براي همه هم كار كنيم، چون
اجازه نميخواهد.
اين
جزو طلب خير براي ديگران است، جزو استخاره است. استخاره يعني طلب خير كردن. شما ميتوانيد
براي ديگري دعا كنيد يا نه؟ ميتوانيد دعا كنيد، خدايا ايشان را ... . بنابراين يكي
از سطوحاش شفيع، شفاعت است، هر كسي براي ديگري ميتواند دعا كند، اين را ميتوانيد.
ما براي همه ميتوانيم بگوييم فرض كنيد «بار الها! طلسمها را از روي ايشان بردار»
در اصل يعني همين قضاياست. منتها كلام، معمولاً كلام افراد تأثير ندارد، الان براي
همه دعا كنيم ببينيم اتفاقي ميافتد؟ چون ساپورت پشتش را ندارد. همه دارند دعا ميكنند،
7 ميليارد انسان دارند دعا ميكنند پس چرا اينقدر گرفتار هستند؟ چون پشتش هيچي نيست،
اين ها كارساز نيست. اما شما وقتي ميآييد در بُعد اين مسئله و طلب خير ميكنيد، اينجا
اتصال شما مثل همان فرادرماني است، همان طور كه آن درمان را انجام داد، اين طلسم هم
برداشته ميشود. همان طور كه آن جا شما به خدا سپرديد در واقع اين جوري بوده، يك مرحلهاش
به خدا سپردن است، يك مرحلهاش اين است كه چه كاري، براي چه سپرده شد؟ اين دو مرحله
را همه كارهايمان دارد،
همه
حلقههايمان اين است؛ يكي سپرديم، يكي اين كه خوب چي ميخواهد؟ همه چي ميخواهد كه
نميشود. بنابراين اين دو تا مسئله را در بحث طلب خير يا شفاعت براي ديگري، اين اجازه
را داريم. من نميگويم كه به من اجازه ميدهي براي تو دعا كنم؟ اين اجازه نميخواهد
ولي يكسري از مسايل كه ممكن است براي ايشان ايجاد اشكال كند مثل تشعشع دفاعي، آن را
بايد اجازه بگيريم. ولي اين موضوع براي ايشان ايجاد مشكل نميكند كه من برايش دعا كنم،
طلسم از رويش برداشته شود.
دوره
2 - استاد طاهري
دعا كنيم ولي چگونه؟!
دعا
كنيم ولي چگونه؟!
چگونه؟
زبان ما فرق ميكند، يك جا زبان همان است كه «خدايا درد دردمندان دوا، قرض قرضمندان
ادا و ... آمين» لذا يك جا دعا صرفاً كلام است، پشتوانه ندارد، لغوهي زبان است، پاركينسون
دهان است، دهان و زبان پاركينسون گرفته «ورورور ...» يك چيزهايي ميگويد!! پشتش هم
ميبيند هيچ اثري گذاشته نميشود.
موضوعي
را كه ما از دوره يك آمديم گفتيم، بحث اين بايد پشتوانه داشته باشد، پشتوانه: باطن،
حركت از ظاهر به باطن و قرار بود كه همه مسايل ما از ظاهر به باطن شيفت كند. اگر ما
در ظاهر بمانيم، قفل شويم، ميشويم ظاهرپرست، شرك است يعني در همان زبان تنها بمانيم،
تا يك مدتي مهلت داريم در زبان بمانيم، اگر در زبان قفل شويم آخري مشرك هستيم. و سر
موعد مقررش لازم هست كه اين شيفت به باطن صورت بگيرد، به باطن برسيم.
لذا
حلقه يعني باطن، منتها چون ما آناً ميرويم در حلقه و انجام ميدهيم، اين يك خرده ايجاد
اشكال ذهني ميكند كه چطوري؟ چطوري ندارد. من دقيقاً اين گزارش را داشتم كه آقاي محترمي
اين جا به من ميگفتند كه «آقا، آخه مگه ما اين همه اين و آن و آن ... هيچي خودم تو
دستم نبوده، حالا چه جوري يكدفعه ... من قبول دارم كه شده اما چطوري؟ ... » اين مشكل
ذهني ماست كه چطوري.
خوب
چطوري كه ممكن است ما تا امروز رحمت الهي را نميشناختيم، اين عيب نيست، اين مشكل نيست.
نميشناختيم، به ما نگفتند، ما را آشنا نكردند.
دوره
2 - استاد طاهري
چگونه متوسّل شويم !
چگونه
متوسّل شويم !
بنابراين
به بحث توسّل يك نگاهي بيندازيم. من يك مثال ميزنم، شما در قالب اين مثال ببينيد چه
جوري است. يك شاگردي يك مسئلهاي جلويش است نميتواند حل كند، چكار ميكند؟ متوسل ميشود
به يك بزرگتري، معلّمي، يك كسي كه احتمال ميدهد آن را ميداند. 45 دقيقه شب مهمان
ميآيد خانهتان، ميبينيد دير وقت است، نان نداريد. به فكر ميافتيد كه چكار كنيد؟
به همسايه متوسل ميشويد، ميرويد به همسايه متوسل ميشويد نان ميگيريد. نان را ميآوريد
و با آن مهمانتان را سير ميكنيد، هدف چيه؟ شما اگر نان نميخواستيد ميرفتيد متوسل
شويد؟ هدف نان بوده؟ باز هم نه، سير كردن يك شكم بوده، باز مهمتر از نان است. لذا ما
يكسري چيزهايي را نميدانيم، در يك قضايايي متوسل ميشويم که به ما بگويند، برويم ببينيم
اين الگو براي ما چي دارد؟ حالا آيا شما در آن جا هدفتان همسايهتان بود؟ هدفتان
در آخر قضيه ميبينيم كه آبروي خودمان است، كمال خودمان است. حالا بحث اين جاست، كمالي
كه ما براي خودمان ميخواهيم ايجاب كرده که ما برويم، متوسل شويم.
در
اين رابطه ما به عنوان شيعه ميرويم مشايعت ميكنيم. مشايعت ميكنيم؛ من دارم تمرين
ميكنم پايم را بگذارم جاي پاي يك كسي كه ميدانم بلد است. حالا من اين جوري صحبت ميكنم،
كاري با تقدس و اين حرفها ندارم، آن ها جاي خودش و محفوظ. ميروم تمرين كنم پايم را
بگذارم جاي پاي او، او چي به من ميخواهد ياد بدهد؟ «قولوا لاالهالا الله تفلحوا»
«ايّاكَ نَعبُدُ و ايّاكَ نَستَعين» (حمد 5) او دارد به من ياد ميدهد، آنجا را نگاه
كن، اين پيمان توست و اين پيمان را ببند كه فقط تو را ميپرستم و فقط از تو كمك ميخواهم.
آيا امكان دارد اين الگو به من بگويد «نه، تو از او استعانت نطلب؟» امكان دارد چيزي
بگويد خلاف «ايّاكَ نَعبُدُ و ايّاكَ نَستَعين»؟ امكان دارد؟ امكان دارد درسي بدهد
كه با قانون اساسي يعني با قرآن در تضاد بيفتد؟ امكان دارد؟ محال ممكن است. پس هر جايي
اگر ديديم در تضاد افتاد بدانيم كه يا ما درست نفهميديم يا درست به ما انتقال ندادند.
حالا
در اين رابطه يك موقعي ممكن است من آن جا را فراموش كنم، اين طرف را نگاه كنم يعني
از اصل به فرع بيفتم و اين شرك ميشود. يعني من اصل را فراموش كردم ميچسبم به ...
او هي به من بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين» من هي او را... يعني از اين طرف من
پيچيدم، نود درجه. معمولاً در اين مسئله 90 درجه انحراف وجود دارد، نه 180 درجه،
180 درجه كه ميشود محارب با خدا، ميشود محارب با خدا هيچي! 90 درجه چون معمولاً مشايعت
اين طرف است، مربي دارد اين طرف را به من نشان ميدهد خدا را نشان ميدهد، مگر غير
از اين است؟ غير از بحث «لا اله الا الله» مگر ما بحث ديگري هم داريم؟ چه كسي آمده
غير از اين ها را بگويد؟ كسي نگفته. تمام مقدسين در سرتاسر دنيا، نهتنها مال ماها،
در سرتاسر دنيا اين مسئله را دارند و همه براي خودشان قديسيني دارند «و لَقَد بَعَثنا
في كُلِّ اُمّةٍ رََّسُولاً» (نحل 36) همه آن ها به رسل خودشان نگاه ميكنند، رسلشان
هم ميگويند «قولوا لا اِله اِلاّ الله تُفْلِحُوا» حالا هر كسي با يك زباني گفته است
«اياك نعبد و اياك نستعين» اين درس اساسي و عمده است، يعني جهان شمول است، انسان شمول
است. حالا يك عدهاي ممكن است از حبّ بيش از حد يا به هر دليلي يكدفعه 180 درجه بچرخند.
او دارد آن جا را نشان ميدهد من دارم اين جا را نگاه ميكنم. لذا ما چطوري نگاه كنيم
بين شرك و بين وحدت يك تار مو فاصله و اختلاف است. لذا چه جوري به اين مسايل نگاه كنيم،
قضيهاش را تعريف ميكند.
دوره
2 - استاد طاهري
عاشقان امشبي را مست بامن هو هو زنيد
ارسالي
از همراه بسيار بزرگوار Ali
Reza Zand Arya +1
عاشقان
امشبي را مست بامن هو هو زنيد
ناله
ها از فراقش بر کوي و بر برزن زنيد
خرمن
کبر و رداي عاقلي، آتش زنيد
جملگي
تان مست گشته، تکيه برآن باده زنيد
ساربان
را امر کرده، اشتران خالي روند
امشبي
را بال بر آستان جانان زنيد
همچو
ماهي ها کز شوق ، از رود بر دريا روند
تن
بر آبي درياي آن رحمان زنيد
دسته
جمعي همچو مرغاني ، رهسپار قله ي قافش شدند
نقش
سيمرغ بر آن گلدسته ي بربط زنيد
نگاشته
شده در نيمه شب سوم ديماه 92
ترویج مذهب و فرقه های التقاطی
ترویج
مذهب و فرقه های التقاطی
شاید
از خود بپرسید که این کلمه چه معنایی میدهد؟ و چرا این اتهام به مکتب عرفان حلقه وارد
شده است؟ واژه ی التقاط در لغت به معنای" درهم و بر هم و روی هم ریخته" میباشد.
اما وقتی در کنار مذهب و یا دین قرار میگیرد به معنای آیینی میشود که از سایر مذاهب
و آیینها چیزی را وام گرفته است و با روی هم ریختن آنها چیزی نو را بیرون آورده است.
در
واقع کسانی که مدعی هستند مکتب عرفان حلقه یک مکتب التقاطی است و با وام گرفتن از سایر
مکاتب فکری (طبق انچه که عنوان میشود مکاتب فکری و عرفانهای هندویی و بودایی و سایر
ادیان ) بقا یافته است به نوعی یا از بی اطلاعی خود از تاریخ پرده بر میدارند و یا
در جستجوی اهداف و اغراضی هستند .
چرا
که اتهام التقاطی علاوه بر اینکه نمیتواند موجب مخدوش نمودن چهره ی این مکتب گردد،بلکه
پذیرش و همسویی با سایر ادیان الهی و مذاهب و مکاتب یک فضیلت اخلاقیست که خود نشانگر
نگاه بی تکلف و فارغ از انحصارجویی این مکتب عرفانیست و خود موجب رشد و گسترش تعالیم
و تفکرات این مکتب میباشد.
با
نگاهی به تاریخ انبیا در می یابیم ،اغلب ادیان الهی و مذاهب بر همین محور حرکت خود
را اغاز نموده و تداوم بخشیده اند .اگر این را بپذیریم که اتهام ترویج تفکر التقاطی
یک اتهام سنگین علیه سایر مکاتب فکری است باید به ناچار به تاریخ رجوع کنیم و مروری
کنیم بر سیره ی انبیا و اولیای الهی .چرا که از ابراهیم کلیم الله گرفته تا موسی عمران
و عیسا مسیح و تا عصر محمد (ص) همه و همه دارای همین تفکر بوده اند. حال اگر بپذیریم
که دوستی و الفت با سایر مکاتب شیوه ای غلط است پس باید به این نتیجه برسیم که راهی
که رسول خدا (ص)رفته است نیز شیوه ای نادرست است.
چرا
که بیش از هر مکتب دیگری در اسلام و در کتاب آسمانی قرآن که مرکز و محور تعالیم دین
مبین اسلام است از ادیان پیشین سخن به میان رفته است. از زبور داوود تا روایات قوم
عاد و ثمود و از قوم یهود تا عصر مسیحیت در جای جای این کتاب آسمانی سخن رفته است.
و نه تنها با دیده ی بدبینی در مورد انها به قضاوت نپرداخته است بلکه با بیان دستاوردهای
انها به نوعی مُهر صحت بر روش و منش و تعالیم مکاتب پیش از خود زده است.
لذا
آنچه آشکار است هرگز غرض بر این نبوده است که این مکتب عرفانی خود را در قامت یک دین
و یا مذهب بر کسی عرضه کند. اما آنچه که مسلّم است،مکتبی که شیوه و منش خود را بر محور
تعالیم الهی و به خصوص دین مبین اسلام بنیان گذاشته است قطعا محوریت تعالیم خود را
مبتنی بر همان پایه ها و ارکان (که همانا پذیرفتن و احترام گذاشتن به سایر مکاتب فکری
و اخذ دستاوردها و اعتلای یافته های آنان است) قرار داده است.
امید
است که با کنار گذاردن عرایض و غرایض راهی را برویم که بدور از هرگونه اتهام و افترا
و با دوری جستن و تبرّی از منیّتها و خود بزرگ پنداریها حقّ را محور حرکت و سلوک خود
قرار دهیم و تنها حقیقت را بنگریم و هدف را که وصال با حق و رسیدن به کمال است قربانی
خواسته های زودگذر و ناپایدار خود نگردانیم و راه کمال و معرفت را با منفعت جویی خویش
پایمال نکنیم.
به
قلم یکی از دوستان
پایان غم انگیز فرهنگسرای فردوس برای معاندان
پایان
غم انگیز فرهنگسرای فردوس برای معاندان
پایان
مناظرات عرفان حلقه
مناظرات
کارشناسان حوزه و برخی مَسترهای عرفان حلقه در فرهنگسرای فردوس بدلیل عدم توان پاسخگوئی
هوادارن این فرقه و ناتوانی مشارکت در فضای آزاد اندیشی خاتمه یافت.
به
گزارش موسسه راهبردی دیدهبان، به نقل از پورتال مؤسسه بهداشت معنوی، با اعلام رسمی
حجتالاسلام حمیدرضا مظاهریسیف در آخرین جلسه این نشست، تداوم نخواهند یافت. در ششمین
جلسه نقد و بررسی عرفان حلقه که در فرهنگسرای فردوس برگزار شد، هیچ نمایندهای از عرفان
حلقه شرکت نکرد و جلسه تنها با حضور منتقدان و محققان بیطرف برگزار شد. حجت الاسلام
و المسلمین مظاهری سیف به عنوان نماینده منتقدان پشت تریبون قرار گرفت و به این موضوع
اشاره کرد که در مورد حل مسئله عرفان حلقه در ابتدا دو رویکرد وجود داشت.
گروه
نخست بر این باور بودند که حلقه یک جریان غیر منطقی است و اعضای آن حاضر به بحث و مناظره
و آزاد اندیشی نیستند. آنها معتقد بودند بیشتر حلقهایها با ذهنهای بسته و به صورت
آگاهانه، بیش از جستجوی حقیقت، دغدغه نام و نان دارند. اما رویکرد دیگر بر این باور
بود که در مجموع طرفداران عرفان حلقه، کسانی هستند که برای یافتن حقیقت و معنویت حرکت
کردهاند، ولی دچار اشتباه شدهاند و با آزاداندیشی و گفتگو، حقیقت را خواهند شناخت
و به سوی عرفان حقیقی باز خواهند گشت. بر همین اساس و باور بود که این جلسات با هزینههای
معنوی بسیار برگزار شد و متاسفانه امروز روشن شد که تز گروه اول به واقعیت نزدیکتر
است؛ لذا با اعلام شکست این سلسله جلسات، مباحث را به صورت جلسات نقد عرفانهای کاذب
و ارائه معنویت اسلامی ادامه خواهیم داد. همچنین وی از اینکه گروهی این فضای آماده
آزاداندیشی را ارج ننهاده و به برگزاری جلسات زیرزمینی همت گماردند، اظهار تأسف کرده
و مشکلات قانونی بهوجودآمده برای این گونه قانونشکنیها را طبیعی و حق دولت دانست.
مناظرات صورتیافته با برخی از طرفداران عرفان حلقه بدلیل ایجاد فضای گفتگو
و آزاد اندیشی مهیا شده بود که بدلیل عدم توان پاسخگوئی از طرف طرفداران پایان یافت.
کثرت آموزههای معارض با قرآن و اسلام و آسیبدیدگان فراوان در این فرقه باعث شده تا
مسترها افراد را از شرکت در جلسات انتقادی و بحث آزاد نهی کرده و از آشنایی جلوگیری
به عمل آورندکلام عشق
کلام عشق
با من سخن بگو .
اینک به پیش آی .
با من سخن بگو .
اینک کلام تو عشق است . از عمق جان خویش با من سخن بگو . ای واژه های تو شیرین ترین کلام از طعم نور و سرودی که ویرانه را به شهر نور مبدل می کند . با من سخن بگو . این طعم واژه نیست . این رقص دست های ترنم گونه ی حیات
بر ابتدای بدن هستیست ای عزیز . با من سخن بگو . برخیز و تازه شو . هر جا کلام عشق بجوشد همان خداست .
هرجا سرود تازه ی خورشید میرسد . با نور صبحگاهی امید بر طلوع
با من سخن بگو .
به کلام بیا ای عشق
تو تازه ترینی . تو نو ترینی . تو صفا ترینی. تو عشق ترینی
از درون خویش به پا خیز . با واژه ها تو را چکار
به چه می اندیشی .
از ابتدای شدن بگو
کدام اعتبار
مگر برای ناله ی کودک اعتباری بود ؟
کدام قرار داد
با کدام قرار داد میخواهی شیرینی طعم چشیدن زندگی را وصف کنی .
با من سخن بگو ای همه ی زیبایی
از درون خویش
از درون بودن هستی
از درون رویت امید
به کلام بیا و نترس
که تویی که حقیقت عشقی
به کلام بیا عیسی وار
که اینجا عیسی است که قدم بر چرخه ی هستی نهاده است
ای روشنی دل .
ای نور هستی .
به بیان بیا
به کلام بیا به عشق به نور به روشنی
و سلام
سلام بر تو ای حقیقت هستی
سلام بر تو ای نگاه ، ای حقیقت هستی
سلام بر تو که به سخن می آیی و به کلام
و به سلام که پاسخ سلام واجب است.
سلام بر تو روزی که گفته ای و روزی که میگویی و روزیکه خواهی گفت :
" وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا " **
" و سلام بر من روزی که تولد یافته ام و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم "
سلام بر من . سلام بر من که جواب سلام واجب است و زنده می کند . هر آنچه که مرده باشد نیز به پاسخ برخواهد خواست . سلام بر من به عشق که برخیزم . سلام بر من به عشق که بمیرم . سلام بر من به عشق که زنده خواهم شد . سلاااام بر تو...
با من سخن بگو.
سلاااام .
** آیه ی 33 سوره ی مریم .
Toofan Eshgh
با من سخن بگو .
اینک به پیش آی .
با من سخن بگو .
اینک کلام تو عشق است . از عمق جان خویش با من سخن بگو . ای واژه های تو شیرین ترین کلام از طعم نور و سرودی که ویرانه را به شهر نور مبدل می کند . با من سخن بگو . این طعم واژه نیست . این رقص دست های ترنم گونه ی حیات
بر ابتدای بدن هستیست ای عزیز . با من سخن بگو . برخیز و تازه شو . هر جا کلام عشق بجوشد همان خداست .
هرجا سرود تازه ی خورشید میرسد . با نور صبحگاهی امید بر طلوع
با من سخن بگو .
به کلام بیا ای عشق
تو تازه ترینی . تو نو ترینی . تو صفا ترینی. تو عشق ترینی
از درون خویش به پا خیز . با واژه ها تو را چکار
به چه می اندیشی .
از ابتدای شدن بگو
کدام اعتبار
مگر برای ناله ی کودک اعتباری بود ؟
کدام قرار داد
با کدام قرار داد میخواهی شیرینی طعم چشیدن زندگی را وصف کنی .
با من سخن بگو ای همه ی زیبایی
از درون خویش
از درون بودن هستی
از درون رویت امید
به کلام بیا و نترس
که تویی که حقیقت عشقی
به کلام بیا عیسی وار
که اینجا عیسی است که قدم بر چرخه ی هستی نهاده است
ای روشنی دل .
ای نور هستی .
به بیان بیا
به کلام بیا به عشق به نور به روشنی
و سلام
سلام بر تو ای حقیقت هستی
سلام بر تو ای نگاه ، ای حقیقت هستی
سلام بر تو که به سخن می آیی و به کلام
و به سلام که پاسخ سلام واجب است.
سلام بر تو روزی که گفته ای و روزی که میگویی و روزیکه خواهی گفت :
" وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا " **
" و سلام بر من روزی که تولد یافته ام و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم "
سلام بر من . سلام بر من که جواب سلام واجب است و زنده می کند . هر آنچه که مرده باشد نیز به پاسخ برخواهد خواست . سلام بر من به عشق که برخیزم . سلام بر من به عشق که بمیرم . سلام بر من به عشق که زنده خواهم شد . سلاااام بر تو...
با من سخن بگو.
سلاااام .
** آیه ی 33 سوره ی مریم .
Toofan Eshgh
ما در معرض یک رقابت هستیم
ما در معرض یک رقابت هستیم. تا نشستیم و هیچ کاری نمی کنیم، خبری نیست. چون تا حرکت نکنیم اصطکاک نیست، مقاومت نیست، نشستیم هیچ خبری نیست، اما تا می آییم می گوییم الله اکبر حمله شروع می شود، تا شبکه ی مثبت می آید، شبکه ی منفی هم سر و کله اش پیدا می شود، "این یک قانون است".
استاد محمد علی طاهری
۱۳۹۲-۱۰-۰۵
مقدمه ای بر حریم شناسی ( قسمت اول )
مقدمه ای بر حریم شناسی ( قسمت اول ):
یکی از تعاریفی که برای انسان بکار رفته است ، اجتماعی بودن اوست یا به تعبیری :
انسان موجودیست اجتماعی.
اندیشمندان، قوانینی را برای زندگی جمعی، با در نظر گرفتن تامین منافع عمومی تعریف نموده اند که در هر جامعه ای با توجه به فرهنگ حاکم بر آن جمع، تغییراتی داشته است.
به تعبیری دیگر این قوانین، حریم های عمومی را معین نموده است.
یک حریم خصوصی هم وجود دارد که تمامی قوانین، چه بصورت ظاهری و چه بصورت باطنی، آن را قابل احترام دانسته و حق دخالت در آن را تا حد زیادی از خود سلب نموده اند.
پس ما دارای دو حریم هستیم:
حریم عمومی که شامل قوانین اجتماعی و روابط حقوقی جاری در یک جامعه محسوب می شود، و حریم خصوصی که کاملا خاص و مربوط به دیدگاه و بینش یک فرد در
نحوه زندگی و در فضای شخصی خود می باشد و مصونیتی را برای او بوجود می آورد تا از تعرض حکومت یا عموم در امان باشد.
البته چون قوانین یک جامعه را فرهنگ آن جامعه رقم می زند، هر چقدر که ساختارهای فکری یک جامعه منحط تر باشد، حریم های خصوصی، بیشتر مورد تعرض و آسیب قرار می گیرد.
حریم خصوصی یا شخصی، حریمی محسوب می شود که رفتارهای یک فرد در فضایی انجام می پذیرد که تاثیر و دخالتی بر سایر افراد نمی گذارد.
حریم عمومی، نقطه مقابل حریم خصوصی ست، یعنی فضا و بستری که کارها و رفتارهای فردی، اثراتی را بر محیط بیرون از خود می گذارد.
از این رو حریم عمومی را با دخالت دو عنصر می توان تعریف کرد:
عنصر نخست؛ محیطی که از کار فرد تاثیر می پذیرد،
عنصر دوم؛ دامنه و شدت تاثیر کار فرد بر محیط.
به نوعی می توان اینطور نتیجه گیری کنیم که اساس تربیت فردی و شکل دادن به حریم خصوصیش مقدمه ایست برای ورود آن فرد به جامعه و در نهایت شکل دادن قوانین اجتماعی و تعیین حریم های عمومی.
همچنین در عقلانیت، نرم افزار قضاوت وجود دارد، که امکان داوری مابین دو چیز را برای ما فراهم می کند.
اگر از عقلانیت به نحو صحیح استفاده شود، جنبه قضاوت در حریم های عمومی بیشتر و قضاوت در حریم های خصوصی کاهش می یابد.
و بدترین شکل استفاده از نرم افزارهای عقلانی، زمانی ست که بیشترین حجم تفکر را اختصاص دهیم به حریم های خصوصی افراد و نه حریم های عمومی.
پس حریم شناسی، یک هنر و رسالت محسوب می شود، و حریم شناسی و حرمت شناسی لازمه تفکر آدمی ست، ما مدام از حریم امن الهی صحبت می کنیم، حریم امن الهی کجاست؟
مرکز وجودی انسان.
یعنی همان جایی که گفت: من در می زنم، اجازه دهید تا من بدانجا وارد شوم.
آیا در ذهن من، مفهومی از حریم خصوصی وجود دارد؟
آیا در ذهن من محیط های خصوصی قابل شناسایی است؟
ادامه دارد ............................
زنده باشید
فریدون رزم آور
شاخص در عرفان 1
دوستان عزیزم مقاله طولانی است ولی خواهشم این است که حتما با دقت بخوانید ممنون.
شاخص در عرفان
هر چیزی که میخواهد به نتیجه برسد بایستی برای آن یک چارچوب مشخص با شاخص و معیارهایی تعریف کرد ، وگرنه یک تئوری ، بدون منطق و چارچوب و شاخص به نتیجه نخواهد رسید و به پراکندگی تئوری و در آخر به کثرت و تضاد منجر خواهد شد که در آن هرکسی برای خودش منطق خاص خودش را بنا خواهد کرد که در آخر به تناقضات برخواهند خورد.
لذا مسلم است که بایستی یک منطق و شاخص آشکار و بنیادین ، پشت هر تئوری باشد که انسان ها همیشه در یک خط به یک آرمان مشخص برسند و حرکت کنند ، البته ناگفته نماند همیشه یک آرمان خداگونه است که به یک شاخص قوی میرسد و دفاع بنده از یک آمان خداگونه است وگرنه خیلی از تئوری ها بودند که در ابتدا یک آرمان مشخص داشتند ولی در آخر به شکست منجر شده اند.
لذا آرمانی گه میخواهم از آن بگویم آرمانی است که برای آن اصلا وجود داریم و آمده ایم ، همان آرمانی که حافظ ، مولانا ، شمس ، خیام ، عطار، نیشابوری ، محمد(ص) ، علی(ع)، مسیح (ع) ، زرتشت و فیخته ، هگل ، شلینگ و خیلی از این قبیل انسانها به آن رسیده اند و آرمانی که این افراد داشتند میتوان حدس زد که آنان به عرفان یا به تعبیر فلسفی اش به جنبه تجربه ناپذیر هستی دست یافته اند و همیشه از حرف از وحدت انسانها بوده است که در آن به من مطلق همگانی رسیده اند بنابراین میتوان گفت افرادی که به بعد کیفی هستی پی بردند همیشه به یک شاخص های مشترک رسیدند و به آرمان مشترک ، چرا که آنان یکپارچگی هستی را اشراق کردند حتی فیلسوفانی بودن مثل فیخته شلینگ که ماده را قائم به ذات خود میدانستند که در آخر شعور ماده رسیدند.
باری حرف آخر دیدگاه عرفانی است و این دیدگاه از بعد کیفی انسانها به عرصه در می آید و نمیتوان آنرا انکار کرد و معنا دهنده هر آدمی است و اینکه میپرسد ، علت نخستین چیست یا کیست باز به فطرت انسانها مربوط میشود که نادیده گرفتن آن یعنی نادیده گرفتن انسانیت ما است.
بنابراین در عرفان آنچه که بیشتر از آن سخن گفته میشود بحث رسیدن به آگاهی ادراک یا اشراق به بُعد جنبه تجربه ناپذیر هستی است که یکپارچه است و معمولا در ادیان نیز وقتی سخن از توحید میشود میتوان گفت صاحب ادیان از عرفان به همین اشراق رسیده اند.
بنابراین هرکس به این دیدگاه عرفانی میرسد میتوان به این نکته پی برد که آنها بیشتر دم از دیدار یار ، غم دل از ندیدن یار میزنند ، ولی واقعیت این است که انسان تا زمانی که چیزی را لمس یا نبیند نمیتواند عاشق کسی شود و همچنین دم از دیدار یار بزند و سوالی که پیش می آید این است که این افراد چگونه عاشق و تشنه دیدار به اصطلاح خدا گشته اند در حالیکه او را ندیدند؟
همانطور که در مقاله الله ساخلار عرض کردم ، مسئله سر درک علت و معلولیِ بین ذات (خدا) با نمود (دنیای ماده) است ، اینکه هیچ فاصله ای بین ذات و نمود وجود ندارد بنابراین نُمود همان معنای ذات است و آنچه که وجود دارد نقطه اثر ذات است و این افراد اشراق به نقطه اثر ذات در نمود پیدا کرده بودند « وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَينَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. البقرة/115 » « او در همه چیز است و نه اینکه قرین آن باشد. نهج البلاغه خطبه اول » « قل هو الله احد » « اشهدان لااله الاالله ».
در واقع از نُمود به ذاتِ ذات رسیده و عاشق او شده بودند و به اینکه هر آنچه که وجود دارد تجلی خداست و هر انچه میدیدند جز خدا نبود و هر زیبایی را مختص به او میدیدند ، برای همین است که موسیقی غنایی شعورش منفی است ، وقتی از زیبایی زنی صحبت میشود چون زیبایی به غیر از خدا نسبت داده شد شعور منفی میشود و آدمی وقتی عاشق تجلیات خدا میشود برابر با عاشق خدا شدن میشود.
نتیجه ای که میتوان گرفت ، یکی از شاخص های اصلی عرفان رسیدن به روشن بینی و به تعبیر ساده تر رسیدن به وجه الله است اینکه در مفاهیم دینی سخن از قرب الی الله میشود گویای همین امر است ، به خدا نزدیک شدن زمانی اتفاق می افتد که به وجه الله برسیم از این وجه الله به حس حضور و از این حس حضور که به دنیای مفاهیم حقیقی وارد میشویم چرا که به جای ما ، او میبیند و این همان جواب اصلی مشاجره بین اشاعره و معتزله بود که ، آنچه خدا میکند خوب است
یا آنچه خوب است خدا میکند و به نظر من هر دو درست است چون اگر آدمی به حس حضور حاصل از روشن بینی (وجه الله) برسد چیزی جز خوبی نخواهد دید و چیزی جز خوبی نخواهد کرد بنابراین اخلاق نیز اینجا مطرح میشود و انسان در این وادی برای خوبی یا بدی کردن نیامده است چون هنوز نمیداند که چرا خوبی خوب است و چرا بدی بد ، چگونه بدون شک کردن میخواهد خوبی کند و خوبی هدف نیست چون ملاکی را در دست ندارد که بداند واقعا خوبی میکند یا بدی ، بلکه ما به روشن بینی (وجه الله) میرسیم و آنوقت است که خوبی بازتاب آن خواهد بود و هر آنچه از حس حضور او انجام دهیم ، خوب خواهد بود و به مصداق هر آنچه خدا میکند خوب است میرسیم چرا که آنچه که خوب است خدا میکند .
بنابراین در اینجا به اخلاق مطلق میرسیم و میتوان گفت که در عرفان وجه الله ، علت و اخلاق معلول آن است ، برای اینکه اخلاق را در رفتار میبینیم میتوان از معلول (اخلاق) به علت پی برد یا به تعبیر دیگر اگر به اخلاق نرسیدیم بدانیم که به وجه الله و حس حضور نرسیدیم و شاخص رشد ما در عرفان ، اخلاق ماست و شاخص رسیدن به اخلاق ، روشن بینی ماست و همچنین به نسبت هر چه رسیدن به کیفیت روشن بینی (وجه الله) به اخلاق بیشتر میرسیم .
بنابراین میتوان گفت که آگاهی الهی دوجانبه است به تعبیر ساده تر شاخص این شد که ما آگاه میشویم که روشن بینی را احساس میکنیم روشن بینیِ اینکه میتوانیم اشراق داشته باشیم به سمت وجه الله نزدیک میشویم و این اصلیترین چارچوب عرفان است و از این روشن بینی به حس حضور نائل میشویم و از این حس حضور به جنبه دیگر آگاهی میرسیم که تمام هستی با مفاهیم حقیقیِ آنچه هست بر ما نازل میشوند و ما بیشتر به سمت هدف نزدیک میشویم که در آن به اشتراک نظر میرسیم چون چارچوب و سلیقه خودمان حذف گردیده است.
بقیه این مقاله را إن شاء الله در روزهای آتی عرض خواهم کرد.
موفق باشید
Amin Rafati
سؤالی از استاد طاهری درباره ی اعلام تشعشع دفاعی برای افراد؟
سؤال:
من يكي از دوستانم بشدت افسرده و عصبي است، رفتم تشعشع دفاعي دادم همه موارد را دادم ولي ايشان خوابش برد هيچي نشد، گفتم شايد من نتوانستم...
پاسخ:
اشكالش چيه؟ آيا ما به هر كس تشعشع دفاعي بدهيم بايد يكدفعه ...
نه ما گفتيم %90 موضوعشان سرپايي است، %10 است كه مشكلساز است و از اين %10 هم، يعني در 100 نفر 90 نفر هيچي، ميماند 10 نفر از آن 10 نفر هم 9-8 نفرشان يك تظاهراتي دارد و حلوفصل ميشود و يك نفرش است كه موضوع بيخ پيدا ميكند.
اگر قرار باشد هر 100 نفر اين جوري شود، بيچاره ميشويم، زندگيمان سياه ميشد تا آن را هم ردّش ميكرديم. ولی الان كيسهاي (case) حادّمان را بشماريم (يك در ده هزار) هم نيستند. يعني واقعاً هزاران نفر رد ميشوند ما شايد از هر هزار نفر كيس (case) يك نفر خيلي حاد است، يعني به نسبت كساني كه كار ميشود يك در هزار موضوعشان يك خرده بيخ پيدا كرده و زمان میبرد و اذيت و آزار و اين ها و ما ميبينيم ارزشمند است، هزار نفر را نجات بدهيم يقهمان بيفتد گير يك نفر.
واقعيتش همين طوري است، يعني آن كسي كه با يك نفر كار ميكند واقعاً بايد آن گذشت را داشته باشد، چون وقت و بيوقت و شب و نصفه شب، او ميگويد «آي اين جور شدم، واي آن جور شدم ... .» و اين ارزشمند است كه ما هزار نفر را رد كنيم يك نفر يقهمان را بگيرد عيب ندارد، ما يك جوري باهاش كنار ميآييم و اين مسئله را رد ميكنيم.
دوره 2
استاد محمد علی طاهری
من يكي از دوستانم بشدت افسرده و عصبي است، رفتم تشعشع دفاعي دادم همه موارد را دادم ولي ايشان خوابش برد هيچي نشد، گفتم شايد من نتوانستم...
پاسخ:
اشكالش چيه؟ آيا ما به هر كس تشعشع دفاعي بدهيم بايد يكدفعه ...
نه ما گفتيم %90 موضوعشان سرپايي است، %10 است كه مشكلساز است و از اين %10 هم، يعني در 100 نفر 90 نفر هيچي، ميماند 10 نفر از آن 10 نفر هم 9-8 نفرشان يك تظاهراتي دارد و حلوفصل ميشود و يك نفرش است كه موضوع بيخ پيدا ميكند.
اگر قرار باشد هر 100 نفر اين جوري شود، بيچاره ميشويم، زندگيمان سياه ميشد تا آن را هم ردّش ميكرديم. ولی الان كيسهاي (case) حادّمان را بشماريم (يك در ده هزار) هم نيستند. يعني واقعاً هزاران نفر رد ميشوند ما شايد از هر هزار نفر كيس (case) يك نفر خيلي حاد است، يعني به نسبت كساني كه كار ميشود يك در هزار موضوعشان يك خرده بيخ پيدا كرده و زمان میبرد و اذيت و آزار و اين ها و ما ميبينيم ارزشمند است، هزار نفر را نجات بدهيم يقهمان بيفتد گير يك نفر.
واقعيتش همين طوري است، يعني آن كسي كه با يك نفر كار ميكند واقعاً بايد آن گذشت را داشته باشد، چون وقت و بيوقت و شب و نصفه شب، او ميگويد «آي اين جور شدم، واي آن جور شدم ... .» و اين ارزشمند است كه ما هزار نفر را رد كنيم يك نفر يقهمان را بگيرد عيب ندارد، ما يك جوري باهاش كنار ميآييم و اين مسئله را رد ميكنيم.
دوره 2
استاد محمد علی طاهری
کاج و آدم برفی
شب سال نو بود! چند روزی بود که بچه ها آدم برفی پشت پنجره را که ساخته بودند فراموش کرده و با اشتیاق تمام آخرین تزیینات درخت کاج را انجام می دادند، و او با چشمهای ذغالی شاهد شادی بچه ها بود.
کار بچه ها به اتمام رسید! و هرکدام خسته با آرزوهایشان در شب نوئل به خواب رفتند! کاج زیبا و بلند! سبز و خرم بانوارها و چراغهای رنگی با زنگهای کوچک و ستاره بزرگ طلایی و نقره ای به مانند تاج پادشاهی برسرش می درخشید. به بیرون پنجره نگاهی انداخت و به آدم برفی تبسمی کرد و گفت: توی این چند روز با مجادلات و اختلاف نظر فراوان قهرها و آشتی های کودکانه بر سر تزیین من بالاخره خوابشان برد!
آدم برفی گفت: من سالهای زیادی است در چرخه حیات زمین با محو شدن و بارش شاهد اعمال انسانها هستم! دنیا برای آنها محل بازی است! تا کودک هستند! می آموزند جدل و قهر و آشتی کودکانه را! وقتی بزرگ میشوند می آموزانند به کودکان خود که چگونه مظاهر دنیا را تغییر دهند به آنگونه که می خواهند! به مانند ساختن من و تزیین تو! درکی کمتر از آن دارند که من و تو در کمال آفریده شده ایم، زیبایی و جلوه تو در طبیعت است و من هم آب هستم و بی شکل برای حیات! حتی مرا هم به شکل خود می سازند! و همیشه در صلح به جنگ و در جنگ به صلح می اندیشند! می سازند! خراب می کنند! فراموش می کنند! و غافل از درس های عظیم خلقت! به امید فردا و شروعی دیگر به خواب می روند!
کاج که نگران شده بود گفت: درست می گویی! در این چند روز از وجد و شوق آنها از خود غافل شدم! من در خاک ریشه داشتم! مرا بریده اند و تزیینم کرده اند! چقدر احساس تشنگی می کنم! انسانها چه بی رحمند!
به ناگاه! اشک از چشمان آدم برفی جاری شد! با بغض گفت:
من آب باشم و تو تشنه! کنار هم! و فقط یک پنجره و یک قاب با هم فاصله داریم!
کاج گفت مرا ببخش ای عزیز! حال می فهمم تو حیات بودی در وجود من! و من مغرور غافل از وجود خود! که من و تویی نیست.
آدم برفی گفت! نه! شرمنده از خودم! با وجود آب بودنم تشنگان بسیار دیده ام و مانند حال کاری از دستم برنیامد! و دیده ام در چرخه این دنیا انسانهایی که وجود و حیاتشان در آب نبوده! و دیده ام رحم و بی رحمی و عهد و بی عهدی را!
کاج پرسید چگونه؟ مگر انسانها با هم فرق دارند؟ آدم برفی گفت به قاب پشت سرت بنگر این تصویر شام آخر عیسی (ع) است! در آن عهدی بسته شد! با سمبل خون مسیح! یکنفر عهد شکست! و مسیح به دار آسمان رفت!
چند روز گذشت و بچه ها با هدایای عیدشان در حیاط به بازی مشغول بودند. روی بازمانده برفهای پای پنجره دو ذغال مانده بود و شال سرخ رنگی به مانند جویی از خون و کاجی خشکیده!
و کسی نفهمید علت آب شدن آدم برفی و خمیده شدن قد کاج! و عاشقی آن شب کاج و آدم برفی را در آن شام آخر!
زمستان 87 جوشقانی
ما چه طوري تشخيص بدهيم طرفمان طلسم شده است؟
سؤال:
ما چه طوري تشخيص بدهيم طرفمان طلسم شده است؟
پاسخ:
از گزارشهاي غيرعادي كه دارد. ما هيچ وقت به كسي نميگوييم كه شما طلسم شدهاي. بعضيها جاهايي ميروند و آن ها ميگويند «شما را اين جوري بستند، آن جوري شدهايد، ...» درست است؟ «آي سر كتاب باز كردند، آي در كتاب باز كردند...»
ما هيچ اظهار نظري نداريم، هيچوقت. اين را بدانيد، ما هيچ وقت اظهارنظر نداريم !
اگر كسي شكايت دارد، حتماً شكايتي دارد از وضعيت غيرعادي. كسي امكان ندارد با وضعيت عادي بيايد بگويد من مشكل دارم. مثلاً ميبيند كه «تمام كارهايش تا يك جايي ميآيد دقيقه 90 نميشود. يك مورد دو مورد، سه مورد ... شش مورد، ...» و اين غيرعادي است، در اين مورد ما تشعشع دفاعي داديم، ديديم يكي آمده رو گفته چون من ناكام بودم ايشان را نميخواستم بگذارم ... و من بودم كه همه كارها را اينجوري خراب و ... . اين ها تجربه است و خودمان هم بايد تجربه كنيم يعني هر كس بايد خودش تجربه كند. بنابراين يك چيزهايي هست غيرعادي است، آن چيزهاي غيرعادي را كه گفت ما كار ميكنيم البته براي همه هم كار كنيم، چون اجازه نميخواهد.
اين جزو طلب خير براي ديگران است، جزو استخاره است. استخاره يعني طلب خير كردن. شما ميتوانيد براي ديگري دعا كنيد يا نه؟ ميتوانيد دعا كنيد، خدايا ايشان را ... . بنابراين يكي از سطوحاش شفيع، شفاعت است، هر كسي براي ديگري ميتواند دعا كند، اين را ميتوانيد. ما براي همه ميتوانيم بگوييم فرض كنيد «بار الها! طلسمها را از روي ايشان بردار» در اصل يعني همين قضاياست. منتها كلام، معمولاً كلام افراد تأثير ندارد، الان براي همه دعا كنيم ببينيم اتفاقي ميافتد؟ چون ساپورت پشتش را ندارد. همه دارند دعا ميكنند، 7 ميليارد انسان دارند دعا ميكنند پس چرا اينقدر گرفتار هستند؟ چون پشتش هيچي نيست، اين ها كارساز نيست. اما شما وقتي ميآييد در بُعد اين مسئله و طلب خير ميكنيد، اينجا اتصال شما مثل همان فرادرماني است، همان طور كه آن درمان را انجام داد، اين طلسم هم برداشته ميشود. همان طور كه آن جا شما به خدا سپرديد در واقع اين جوري بوده، يك مرحلهاش به خدا سپردن است، يك مرحلهاش اين است كه چه كاري، براي چه سپرده شد؟ اين دو مرحله را همه كارهايمان دارد،
همه حلقههايمان اين است؛ يكي سپرديم، يكي اين كه خوب چي ميخواهد؟ همه چي ميخواهد كه نميشود. بنابراين اين دو تا مسئله را در بحث طلب خير يا شفاعت براي ديگري، اين اجازه را داريم. من نميگويم كه به من اجازه ميدهي براي تو دعا كنم؟ اين اجازه نميخواهد ولي يكسري از مسايل كه ممكن است براي ايشان ايجاد اشكال كند مثل تشعشع دفاعي، آن را بايد اجازه بگيريم. ولي اين موضوع براي ايشان ايجاد مشكل نميكند كه من برايش دعا كنم، طلسم از رويش برداشته شود.
دوره 2
استاد محمد علی طاهری
ما چه طوري تشخيص بدهيم طرفمان طلسم شده است؟
پاسخ:
از گزارشهاي غيرعادي كه دارد. ما هيچ وقت به كسي نميگوييم كه شما طلسم شدهاي. بعضيها جاهايي ميروند و آن ها ميگويند «شما را اين جوري بستند، آن جوري شدهايد، ...» درست است؟ «آي سر كتاب باز كردند، آي در كتاب باز كردند...»
ما هيچ اظهار نظري نداريم، هيچوقت. اين را بدانيد، ما هيچ وقت اظهارنظر نداريم !
اگر كسي شكايت دارد، حتماً شكايتي دارد از وضعيت غيرعادي. كسي امكان ندارد با وضعيت عادي بيايد بگويد من مشكل دارم. مثلاً ميبيند كه «تمام كارهايش تا يك جايي ميآيد دقيقه 90 نميشود. يك مورد دو مورد، سه مورد ... شش مورد، ...» و اين غيرعادي است، در اين مورد ما تشعشع دفاعي داديم، ديديم يكي آمده رو گفته چون من ناكام بودم ايشان را نميخواستم بگذارم ... و من بودم كه همه كارها را اينجوري خراب و ... . اين ها تجربه است و خودمان هم بايد تجربه كنيم يعني هر كس بايد خودش تجربه كند. بنابراين يك چيزهايي هست غيرعادي است، آن چيزهاي غيرعادي را كه گفت ما كار ميكنيم البته براي همه هم كار كنيم، چون اجازه نميخواهد.
اين جزو طلب خير براي ديگران است، جزو استخاره است. استخاره يعني طلب خير كردن. شما ميتوانيد براي ديگري دعا كنيد يا نه؟ ميتوانيد دعا كنيد، خدايا ايشان را ... . بنابراين يكي از سطوحاش شفيع، شفاعت است، هر كسي براي ديگري ميتواند دعا كند، اين را ميتوانيد. ما براي همه ميتوانيم بگوييم فرض كنيد «بار الها! طلسمها را از روي ايشان بردار» در اصل يعني همين قضاياست. منتها كلام، معمولاً كلام افراد تأثير ندارد، الان براي همه دعا كنيم ببينيم اتفاقي ميافتد؟ چون ساپورت پشتش را ندارد. همه دارند دعا ميكنند، 7 ميليارد انسان دارند دعا ميكنند پس چرا اينقدر گرفتار هستند؟ چون پشتش هيچي نيست، اين ها كارساز نيست. اما شما وقتي ميآييد در بُعد اين مسئله و طلب خير ميكنيد، اينجا اتصال شما مثل همان فرادرماني است، همان طور كه آن درمان را انجام داد، اين طلسم هم برداشته ميشود. همان طور كه آن جا شما به خدا سپرديد در واقع اين جوري بوده، يك مرحلهاش به خدا سپردن است، يك مرحلهاش اين است كه چه كاري، براي چه سپرده شد؟ اين دو مرحله را همه كارهايمان دارد،
همه حلقههايمان اين است؛ يكي سپرديم، يكي اين كه خوب چي ميخواهد؟ همه چي ميخواهد كه نميشود. بنابراين اين دو تا مسئله را در بحث طلب خير يا شفاعت براي ديگري، اين اجازه را داريم. من نميگويم كه به من اجازه ميدهي براي تو دعا كنم؟ اين اجازه نميخواهد ولي يكسري از مسايل كه ممكن است براي ايشان ايجاد اشكال كند مثل تشعشع دفاعي، آن را بايد اجازه بگيريم. ولي اين موضوع براي ايشان ايجاد مشكل نميكند كه من برايش دعا كنم، طلسم از رويش برداشته شود.
دوره 2
استاد محمد علی طاهری
دنبال این نباشید که انسان کاملی پیدا بکنین این را از گوشمان دربیاوریم بیرون.
دنبال این نباشید که انسان کاملی پیدا بکنین این را از گوشمان دربیاوریم بیرون.
مولانا میگوید: "من اگر خراب ومستم سخن صواب گویم" از من انتظار نداشته باشین؛ من دارم سخن درستی را میگویم. "پرواز را به خاطر داشته باش، پرنده مردنیست"، روی پرنده زوم نکنین، اگر روی پرنده زوم بکنیم سرخورده میشویم؛ چون پرنده همیشه نقص دارد ما جمع شده ایم دور هم تا راجع به پرواز صحبت بکنیم، انرژی خودمان را روی پرنده نگذاریم وحافظ میگه:
هر چند غرق بحر گناهم زصد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
بیائید از عشق ورحمت صحبت کنیم اگر راجع به من بخواهید صحبت کنید غرق بحر گناهم زصد جهت. وقت خودتان را تلف نکنید که به پرنده بپردازید و پرنده را بگذارید زیر ذره بین وعیبهایش را پیدا بکنید. امکان نداره صدها اشکال از پرنده پیدا نکنین محال ممکن است پرنده ها میان و میرن و مهم نیستند "اصالت اندیشه مهم است" لذا اینطوری باعث میشود ما نه دچار شرک شویم ونه دچار من دون الله شویم ونه بت پرست. ما دور هم جمع شده ایم اندیشه ای را مورد بحث قرار بدهیم؛ "یستمعون القول ویگتبعون الحسنه" بکنیم؛ اگر به دردمان خورد استفاده بکنیم واگر به دردمان نخورد بگزاریمش کنار و برویم دنبال کار و زندگی خودمان.
دیدار بااستاد طاهری سال 81
مولانا میگوید: "من اگر خراب ومستم سخن صواب گویم" از من انتظار نداشته باشین؛ من دارم سخن درستی را میگویم. "پرواز را به خاطر داشته باش، پرنده مردنیست"، روی پرنده زوم نکنین، اگر روی پرنده زوم بکنیم سرخورده میشویم؛ چون پرنده همیشه نقص دارد ما جمع شده ایم دور هم تا راجع به پرواز صحبت بکنیم، انرژی خودمان را روی پرنده نگذاریم وحافظ میگه:
هر چند غرق بحر گناهم زصد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
بیائید از عشق ورحمت صحبت کنیم اگر راجع به من بخواهید صحبت کنید غرق بحر گناهم زصد جهت. وقت خودتان را تلف نکنید که به پرنده بپردازید و پرنده را بگذارید زیر ذره بین وعیبهایش را پیدا بکنید. امکان نداره صدها اشکال از پرنده پیدا نکنین محال ممکن است پرنده ها میان و میرن و مهم نیستند "اصالت اندیشه مهم است" لذا اینطوری باعث میشود ما نه دچار شرک شویم ونه دچار من دون الله شویم ونه بت پرست. ما دور هم جمع شده ایم اندیشه ای را مورد بحث قرار بدهیم؛ "یستمعون القول ویگتبعون الحسنه" بکنیم؛ اگر به دردمان خورد استفاده بکنیم واگر به دردمان نخورد بگزاریمش کنار و برویم دنبال کار و زندگی خودمان.
دیدار بااستاد طاهری سال 81
۱۳۹۲-۱۰-۰۴
براي كساني كه مورد طلسم قرار ميگيرند تشعشع دفاعي مثمرثمر هست؟
سؤال:
براي كساني كه مورد طلسم قرار ميگيرند تشعشع دفاعي مثمرثمر هست؟
پاسخ:
نه نه، طلسم اصلاً يك ماجراي ديگري دارد، اين كمكي نميكند. ميآيد رو واكنش نشان ميدهد ولي بيرون نميآيد.
در مورد طلسم يك ارتباطي آن (طلسم) دارد با يك جايي، آن (ارتباط) بايد قطع شود؛ كنترل تشعشع منفي دوره 4. اسم بدهيد يا به دوستانتان كه دوره 4 را گذراندند كنترل تشعشع منفي يك را، يا اصلاً كنترل تشعشع منفيها را 1، 2، 3، ... چون مجاز است، اجازه نميخواهد. بايد آن ها را كار كنند، چون اگر از او سؤال كنيد به يك جايي متصل است. سؤال كرديد؟ سؤال كنيد،
البته جايي را كه متصل است و كسي را كه كار كرده سؤال نكنيد، ستارالعيوب بودن را رعايت كنيد. درست است يك كار غيراخلاقي و يك كار ضد انساني انجام شده، ولي اصولاً نپرسيد چه كسي اين كار را كرده. چون روابط فاميلي و ... چون اكثراً آن دور و بر هستند و اين كه «چه كسي؟ چهجوري؟» آن ها را سؤال نكنيد چون روابط را خراب ميكند.
دوره 2 - استاد طاهری
براي كساني كه مورد طلسم قرار ميگيرند تشعشع دفاعي مثمرثمر هست؟
پاسخ:
نه نه، طلسم اصلاً يك ماجراي ديگري دارد، اين كمكي نميكند. ميآيد رو واكنش نشان ميدهد ولي بيرون نميآيد.
در مورد طلسم يك ارتباطي آن (طلسم) دارد با يك جايي، آن (ارتباط) بايد قطع شود؛ كنترل تشعشع منفي دوره 4. اسم بدهيد يا به دوستانتان كه دوره 4 را گذراندند كنترل تشعشع منفي يك را، يا اصلاً كنترل تشعشع منفيها را 1، 2، 3، ... چون مجاز است، اجازه نميخواهد. بايد آن ها را كار كنند، چون اگر از او سؤال كنيد به يك جايي متصل است. سؤال كرديد؟ سؤال كنيد،
البته جايي را كه متصل است و كسي را كه كار كرده سؤال نكنيد، ستارالعيوب بودن را رعايت كنيد. درست است يك كار غيراخلاقي و يك كار ضد انساني انجام شده، ولي اصولاً نپرسيد چه كسي اين كار را كرده. چون روابط فاميلي و ... چون اكثراً آن دور و بر هستند و اين كه «چه كسي؟ چهجوري؟» آن ها را سؤال نكنيد چون روابط را خراب ميكند.
دوره 2 - استاد طاهری
توصیه استاد در خصوص گزارش های خاص بیماران !
توصیه استاد در خصوص گزارش های خاص بیماران !
وقتي ما با افراد كار ميكنيم آن ها يك گزارشهايي دارند اگر قرار باشد ما از گزارشهاي آنها بترسيم آنها بايد خودشان چه حالتي داشته باشند؟
يك ماجرا هست كه امروز صحبت كرديم، موضوع اين جاست كه ما يك نسل واخوردهاي هستيم و شايد بين دو حالت در يك برزخي به سر ميبريم و نسل قبلي يك حرفهايي به ما زدند و اين نسل متوجه ميشويم كه يك مسايل ديگر هم بوده كه ما در جريانش نيستيم و يك مسايل ديگري را داريم برخورد ميكنيم كه با محتويات اطلاعاتي ما سازگار نيست. شما طبيعتاً حق داريد كه وقتي يك گزارشي بشنويد كه دارد صحبت از يك موجود هوشمند ميكند كه رفتار او را تحتالشعاع قرار داده است، خوب طبيعتاً ما بايد تعجب كنيم. اما دير يا زود همان طور كه براي هزاران نفر اين اتفاق افتاده، دير يا زود متوجه ميشويم كه اين هم جز اكولوژي است و پديده عجيب غريبي نيست و فقط ما بايد بر آن فائق بياييم و آن را تحت كنترل بگيريم همين...
برخورد ما بايد اينقدر عادي باشد كه طرف مقابل ما كه اين مسائل را تازه ميخواهد تجربه كند، لااقل او دچار وحشت نشود. لذا اين مسئله را به اين صورت وقتي مواردي را دنبال ميكنيم، يواشيواش عادي ميشود.
دوره 2 - استاد طاهری
وقتي ما با افراد كار ميكنيم آن ها يك گزارشهايي دارند اگر قرار باشد ما از گزارشهاي آنها بترسيم آنها بايد خودشان چه حالتي داشته باشند؟
يك ماجرا هست كه امروز صحبت كرديم، موضوع اين جاست كه ما يك نسل واخوردهاي هستيم و شايد بين دو حالت در يك برزخي به سر ميبريم و نسل قبلي يك حرفهايي به ما زدند و اين نسل متوجه ميشويم كه يك مسايل ديگر هم بوده كه ما در جريانش نيستيم و يك مسايل ديگري را داريم برخورد ميكنيم كه با محتويات اطلاعاتي ما سازگار نيست. شما طبيعتاً حق داريد كه وقتي يك گزارشي بشنويد كه دارد صحبت از يك موجود هوشمند ميكند كه رفتار او را تحتالشعاع قرار داده است، خوب طبيعتاً ما بايد تعجب كنيم. اما دير يا زود همان طور كه براي هزاران نفر اين اتفاق افتاده، دير يا زود متوجه ميشويم كه اين هم جز اكولوژي است و پديده عجيب غريبي نيست و فقط ما بايد بر آن فائق بياييم و آن را تحت كنترل بگيريم همين...
برخورد ما بايد اينقدر عادي باشد كه طرف مقابل ما كه اين مسائل را تازه ميخواهد تجربه كند، لااقل او دچار وحشت نشود. لذا اين مسئله را به اين صورت وقتي مواردي را دنبال ميكنيم، يواشيواش عادي ميشود.
دوره 2 - استاد طاهری
با اين روشهايي كه داريم آيا ميتوانيم معتادي را ترك بدهيم؟
سؤال:
با اين روشهايي كه داريم آيا ميتوانيم معتادي را ترك بدهيم؟ مثلاً وصلش كنيم به شبكه شعور كيهاني كه اعتيادش را ترك كند؟
پاسخ:
ما در مورد ترك اعتياد خيلي كمك ميتوانيم بكنيم، يعني شايد در آينده نزديك يكي از راههاي مؤثر همين قضيه باشد. چون مطابق تجربه ما دردها و تنشهاي دوران ترك را به مينيمم (minimum) ميرساند. فقط يك مسئله است، ما چون روي معتادين بايد تشعشع دفاعي كار كنيم، آن ها ابتدا به ساكن تحت يك تنشها و حملاتي قرار ميگيرند كه آن عوامل آلودگي ميخواهد آن ها را وادار كند مثلاً دوباره به استعمال بيشتر، اين ها بايد تحتالحفظ باشند، در كلينيكهاي ويژه تحتالفظ باشند. اما ما به علت اين كه آن مجوزهاي قانوني را نداريم، الان براي خيريههايمان هم، در مجموع با خيريههايمان هم با وجود اين كه خيريه است مشكل داريم.
لذا ما در فكر دو نوع كلينيك بوديم كه فعلاً يك جورايي پا در هوا هستيم؛ دو جور كلينيك، يكي براي بيماران گروه روانپزشكي كه تشعشع دفاعي ميخواهند، تحتالحفظ باشند، آنهايي كه بيماريشان حاد است، مشكلشان حاد است، يك گروه ديگر براي كساني كه مشكل اعتياد دارند. ما در اين زمينه خيلي حرف داريم بزنيم ولي متأسفانه مجوز حرف زدن نداريم، اگر مجوز حرف زدن پيدا كنيم آنوقت شما ميبينيد اين روش ...،چون تجربه خود من در اين سالها با كساني كه كار كرديم چقدر به آنها كمك شده است ولي ...
سؤال:چه كمكي؟
پاسخ:عرض كردم، يكي از مشكلاتشان مشكل تنشهاي دوران ترك است؛ درد و بيقراري و اينها، اين ميتواند به عنوان يك مخدّر آسماني عمل كند. بخاطر اين كه به شما در اين رابطه بهطور كامل كمك شود يك گزارشي را گوش بدهيم:
گزارش: ما يك فاميلي داريم كه اعتياد دارد و حدود چهار ماه است كه با تشعشع دفاعي و ارتباط فرادرماني مشكل او حل شده.
استاد: مسايلي كه در اين رابطه ميخواهد، فرادرماني، تشعشع دفاعي كه اجازهاش را ميخواهد و تشعشع مثبت او 2، كنترل تشعشع منفي 1، 2، 3، ... ما اينها را انجام ميدهيم.
دوره 2 - استاد طاهری
با اين روشهايي كه داريم آيا ميتوانيم معتادي را ترك بدهيم؟ مثلاً وصلش كنيم به شبكه شعور كيهاني كه اعتيادش را ترك كند؟
پاسخ:
ما در مورد ترك اعتياد خيلي كمك ميتوانيم بكنيم، يعني شايد در آينده نزديك يكي از راههاي مؤثر همين قضيه باشد. چون مطابق تجربه ما دردها و تنشهاي دوران ترك را به مينيمم (minimum) ميرساند. فقط يك مسئله است، ما چون روي معتادين بايد تشعشع دفاعي كار كنيم، آن ها ابتدا به ساكن تحت يك تنشها و حملاتي قرار ميگيرند كه آن عوامل آلودگي ميخواهد آن ها را وادار كند مثلاً دوباره به استعمال بيشتر، اين ها بايد تحتالحفظ باشند، در كلينيكهاي ويژه تحتالفظ باشند. اما ما به علت اين كه آن مجوزهاي قانوني را نداريم، الان براي خيريههايمان هم، در مجموع با خيريههايمان هم با وجود اين كه خيريه است مشكل داريم.
لذا ما در فكر دو نوع كلينيك بوديم كه فعلاً يك جورايي پا در هوا هستيم؛ دو جور كلينيك، يكي براي بيماران گروه روانپزشكي كه تشعشع دفاعي ميخواهند، تحتالحفظ باشند، آنهايي كه بيماريشان حاد است، مشكلشان حاد است، يك گروه ديگر براي كساني كه مشكل اعتياد دارند. ما در اين زمينه خيلي حرف داريم بزنيم ولي متأسفانه مجوز حرف زدن نداريم، اگر مجوز حرف زدن پيدا كنيم آنوقت شما ميبينيد اين روش ...،چون تجربه خود من در اين سالها با كساني كه كار كرديم چقدر به آنها كمك شده است ولي ...
سؤال:چه كمكي؟
پاسخ:عرض كردم، يكي از مشكلاتشان مشكل تنشهاي دوران ترك است؛ درد و بيقراري و اينها، اين ميتواند به عنوان يك مخدّر آسماني عمل كند. بخاطر اين كه به شما در اين رابطه بهطور كامل كمك شود يك گزارشي را گوش بدهيم:
گزارش: ما يك فاميلي داريم كه اعتياد دارد و حدود چهار ماه است كه با تشعشع دفاعي و ارتباط فرادرماني مشكل او حل شده.
استاد: مسايلي كه در اين رابطه ميخواهد، فرادرماني، تشعشع دفاعي كه اجازهاش را ميخواهد و تشعشع مثبت او 2، كنترل تشعشع منفي 1، 2، 3، ... ما اينها را انجام ميدهيم.
دوره 2 - استاد طاهری
کارها به طور اتوماتیک و خودکار انجام میشه !
کارها به طور اتوماتیک و خودکار انجام میشه !
اصولاً ما یک ارتباط رو برقرار میکنیم، میریم دنبال کار و زندگیمون؛
اون[فرادرمانگیر] هم یه روز، دو روز سه روز تحت فشار قرار میگیره، آخرش خارج میشه؛ تموم شد و رفت.
کارها به طور اتوماتیک و خود کار انجام میشه.
نیازی نیست که هر بیماری یه نفر [فرادرمانگر] هم دنبالش بدوه.
اما علی الحساب ما اینجا بخاطر نا آگاهی افراد هست که [با موجود غیر ارگانیک صحبت میکنیم] و گرنه نیازی نیست که به موجود غیر ارگانیک بگیم که آی بیا بیرون. این نمونه هایی که اینجا مشاهده میکنید برای اینه که شما در جریان قرار بگیرید؛ والسلام.
دوره دفاعی- جلسۀ 5 - استاد طاهری
اصولاً ما یک ارتباط رو برقرار میکنیم، میریم دنبال کار و زندگیمون؛
اون[فرادرمانگیر] هم یه روز، دو روز سه روز تحت فشار قرار میگیره، آخرش خارج میشه؛ تموم شد و رفت.
کارها به طور اتوماتیک و خود کار انجام میشه.
نیازی نیست که هر بیماری یه نفر [فرادرمانگر] هم دنبالش بدوه.
اما علی الحساب ما اینجا بخاطر نا آگاهی افراد هست که [با موجود غیر ارگانیک صحبت میکنیم] و گرنه نیازی نیست که به موجود غیر ارگانیک بگیم که آی بیا بیرون. این نمونه هایی که اینجا مشاهده میکنید برای اینه که شما در جریان قرار بگیرید؛ والسلام.
دوره دفاعی- جلسۀ 5 - استاد طاهری
ما از نسل قبلیمون جدا نیستیم
ما از نسل قبلیمون جدا نیستیم !
ما پیوسته هستیم و نسل بعدی از ما جدا نیست.
ما از بیگ بنگ جدا نیستیم.
هر ذره به گذشته و آیندۀ خود وصله، جدا جدا و فریم در فریم نیست.
ما از نسل قبلیمون جدا نیستیم و در مسائل -[در اشتباهات و کارهای مثبت ]- همون نسل شریکیم.
دوره دفاعی- جلسۀ 6 - استاد طاهری
ما پیوسته هستیم و نسل بعدی از ما جدا نیست.
ما از بیگ بنگ جدا نیستیم.
هر ذره به گذشته و آیندۀ خود وصله، جدا جدا و فریم در فریم نیست.
ما از نسل قبلیمون جدا نیستیم و در مسائل -[در اشتباهات و کارهای مثبت ]- همون نسل شریکیم.
دوره دفاعی- جلسۀ 6 - استاد طاهری
مراتب شناخت خداوند (5)
مراتب شناخت خداوند (5)
مجسّم
همین طوری میرویم قبلتر؛ حالا این جا قابل تجسم بود. اما یک مرحله قبل از این اصلاً مجسم بود. یعنی همین که چارقد و ... یک چیزی میساخت چارقد را هم سرش میکرد، یعنی ذهنش نمیکشید که این مجسمه جلوی چشمش نباشد و بیاید این حرفها را بزند. تازه ترقی کرده گفته:
«تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت»
یعنی تازه بعد از این که از بتپرستی خلاص شده، ذهنش اینقدر آمده بالا. اما قبل از آن نمیتوانسته، کشش ذهنی نداشته، خودش مجسمه را میساخته، میدانسته که این واقعاً خدا نیست
«بت خانه روم گر من تا جلوه بت بینم / چون نیک نظر کردم دیدار تو میبینم»
(فيض كاشاني)
باز او هم آن جا دنبال تو بوده منتها کشش ذهنی نداشته و در واقع در یک جایی آمدند گفتند «بس است» به زور، و بعد از آن دیدند که بس است این را بیندازی کنار، این را هم بگذاری کنار باز هم میتوانی با او صحبت کنی. بعد زور زورکی یک ارتقایی ایجاد شده و انسان از بتپرستی جدا شده است.
دوره 2 - استاد طاهری
مجسّم
همین طوری میرویم قبلتر؛ حالا این جا قابل تجسم بود. اما یک مرحله قبل از این اصلاً مجسم بود. یعنی همین که چارقد و ... یک چیزی میساخت چارقد را هم سرش میکرد، یعنی ذهنش نمیکشید که این مجسمه جلوی چشمش نباشد و بیاید این حرفها را بزند. تازه ترقی کرده گفته:
«تو کجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت»
یعنی تازه بعد از این که از بتپرستی خلاص شده، ذهنش اینقدر آمده بالا. اما قبل از آن نمیتوانسته، کشش ذهنی نداشته، خودش مجسمه را میساخته، میدانسته که این واقعاً خدا نیست
«بت خانه روم گر من تا جلوه بت بینم / چون نیک نظر کردم دیدار تو میبینم»
(فيض كاشاني)
باز او هم آن جا دنبال تو بوده منتها کشش ذهنی نداشته و در واقع در یک جایی آمدند گفتند «بس است» به زور، و بعد از آن دیدند که بس است این را بیندازی کنار، این را هم بگذاری کنار باز هم میتوانی با او صحبت کنی. بعد زور زورکی یک ارتقایی ایجاد شده و انسان از بتپرستی جدا شده است.
دوره 2 - استاد طاهری
مراتب شناخت خداوند (4)
مراتب شناخت خداوند (4)
نامدار، موصوف، قابل تجسٌم
یک ردهای بیاییم پایینتر نام دارد، موصوف است و قابل تجسم هم است (ابيات زير از مولانا ميباشد)
«توکجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت»
هم نام دارد، هم موصوف است، هم قابل تجسم است. میتوانیم تجسمش کنیم که چارقد دارد و ... «ای برون از وهم و قیل و قال من» او بیرون از وهم و تصور و قیل و قال من است
« ای برون از وهم و قیل و قال من / خاک بر فرق سر و تمثیل من
بنده نشکیبد ز سیمای خوشت / هر دمی گوید که جانم مفرشت»
هر دمی میگوید جانم فرش زیر پای تو، در حالی که او پا ندارد.
«همچو آن چوپان که میگفت ای خدا / پیش چوپان محب خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت / دامنت بوسم ........»
تا شپش جویم، یعنی او تصورش با ذهن خودش این بوده که خدا هم حتماً تنش شپش هم میزند! در آن دوران مرسوم بوده. میخواهد بگوید
«فهم او درخور هر هوش نیست / حلقه او سخره هر گوش نیست»
و همین که «هر کسی بقدر فهم خود کند ادراک» در نهایت درست است
«هیچ ترتیبی و آدابی مجوی / هر چه میخواهد دل تنگت بگوی»
دوره 2 - استاد طاهری
نامدار، موصوف، قابل تجسٌم
یک ردهای بیاییم پایینتر نام دارد، موصوف است و قابل تجسم هم است (ابيات زير از مولانا ميباشد)
«توکجایی تا شوم من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت»
هم نام دارد، هم موصوف است، هم قابل تجسم است. میتوانیم تجسمش کنیم که چارقد دارد و ... «ای برون از وهم و قیل و قال من» او بیرون از وهم و تصور و قیل و قال من است
« ای برون از وهم و قیل و قال من / خاک بر فرق سر و تمثیل من
بنده نشکیبد ز سیمای خوشت / هر دمی گوید که جانم مفرشت»
هر دمی میگوید جانم فرش زیر پای تو، در حالی که او پا ندارد.
«همچو آن چوپان که میگفت ای خدا / پیش چوپان محب خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت / دامنت بوسم ........»
تا شپش جویم، یعنی او تصورش با ذهن خودش این بوده که خدا هم حتماً تنش شپش هم میزند! در آن دوران مرسوم بوده. میخواهد بگوید
«فهم او درخور هر هوش نیست / حلقه او سخره هر گوش نیست»
و همین که «هر کسی بقدر فهم خود کند ادراک» در نهایت درست است
«هیچ ترتیبی و آدابی مجوی / هر چه میخواهد دل تنگت بگوی»
دوره 2 - استاد طاهری
مراتب شناخت خداوند (3)
مراتب شناخت خداوند (3)
نامدار، موصوف
حالا میآییم یک جایی دیگر خداوند قابل توصیف، خداوند نامدارِ قابل توصیف؛ یهوه، الله، اهورا، God، بینهایت اسم و بینهایت توصیف، سمیع، خبیر، رحیم، بصیر، شنوا «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاَرض» (نور 35) خداوند نور آسمانها و زمین است. نور؛ اگر ما نور را تعریف نکنیم منظورمان چیه؟ یکی میآید میگوید «خوب این نور چه نوری است؟ چه رنگی است، چه فرکانسی دارد، چه طول موجی دارد؟» بالاخره نور نور است نور جزء عالم فیزیک است، اما من و شما منظور را میفهمیم، میدانیم که راجع به چی داریم صحبت میکنیم. میفهمیم که منظورمان این نور نیست، منظورمان این است که طول موج ندارد، رنگ ندارد منظور را متوجه میشویم. اما اگر با من با این زبان صحبت نکنند من نمیفهمم راجع به چی دارد صحبت میشود، یعنی اگر به یکي بیاییم بگوییم خدا بینام است، صفت ندارد، عدم است، ... گیج میشود، قاطی میکند، یعنی چی؟!! ولی وقتی به او میگوییم «او سمیع است، شنواست، بصير است، داناست، آگاهست و ...» یک ارتباطی میتوانیم با او برقرار کنیم.
«تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند / به قدر فهم خود هر کسی کند ادراک»
(حافظ)
هر کسی به قدر فهم خودش میتواند ادراک کند و کشش ذهنی خودش باید با او صحبت کنیم. پس یک خدا اینجا داریم که نامدار است و موصوف است، قابل توصیف است.
سؤال:
«نفختُ فیه من روحی» اگر بگوییم عدم پس ماها هم عدم هستیم.
پاسخ:
در دورههای بالاتر میآیید میبینید شما یک ذات دارید، یک ظاهر دارید، یک باطن دارید. یک بخش وجودی شما عدم است، وجود خارجی ندارد. دوره یک گفتیم، در واقع هر چه او دارد ما هم داریم. خودشناسی یعنی همین، خودشناسی یعنی ما به ذات و ظاهر و باطن خودمان دسترسی پیدا کنیم و بفهمیم هر کدام از این ها دارد چه کاری را انجام میدهد، خدا کجاست؟ باز به عبارتی «بیرون ز تو نیست» در یک جایی میآییم میبینیم درون و بیرون ماجراهایی پیدا میکند، خودمان ماجراهایی پیدا میکنیم. بنابراین این ها را میگوییم که تازه یک جایی به خودمان هم برسیم چون اگر این ها را تعریف نکنیم، آن جا خودمان هم نمیدانیم چرا عدمیم، چرا آن بخش از وجودمان را نمیتوانیم تعریف کنیم. ولی از این جا شروع کردیم که آن جا به ما کمک شود و در عین حال ارتقاء ذهنی هم پیدا کنیم. چند نفر تعریف خدا را با این تعریف میشناسند کلاً در بین 7 میلیارد انسان؟ الان اگر بروید در کوچه به او بگویی شاید یک جور غریبی به شما نگاه کند پس ما باید این ارتقاء را داشته باشیم. این جا هم نام دارد، هم موصوف است. دیگر میدانید اسماء و صفتها را داریم.
دوره 2 - استاد طاهری
نامدار، موصوف
حالا میآییم یک جایی دیگر خداوند قابل توصیف، خداوند نامدارِ قابل توصیف؛ یهوه، الله، اهورا، God، بینهایت اسم و بینهایت توصیف، سمیع، خبیر، رحیم، بصیر، شنوا «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاَرض» (نور 35) خداوند نور آسمانها و زمین است. نور؛ اگر ما نور را تعریف نکنیم منظورمان چیه؟ یکی میآید میگوید «خوب این نور چه نوری است؟ چه رنگی است، چه فرکانسی دارد، چه طول موجی دارد؟» بالاخره نور نور است نور جزء عالم فیزیک است، اما من و شما منظور را میفهمیم، میدانیم که راجع به چی داریم صحبت میکنیم. میفهمیم که منظورمان این نور نیست، منظورمان این است که طول موج ندارد، رنگ ندارد منظور را متوجه میشویم. اما اگر با من با این زبان صحبت نکنند من نمیفهمم راجع به چی دارد صحبت میشود، یعنی اگر به یکي بیاییم بگوییم خدا بینام است، صفت ندارد، عدم است، ... گیج میشود، قاطی میکند، یعنی چی؟!! ولی وقتی به او میگوییم «او سمیع است، شنواست، بصير است، داناست، آگاهست و ...» یک ارتباطی میتوانیم با او برقرار کنیم.
«تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند / به قدر فهم خود هر کسی کند ادراک»
(حافظ)
هر کسی به قدر فهم خودش میتواند ادراک کند و کشش ذهنی خودش باید با او صحبت کنیم. پس یک خدا اینجا داریم که نامدار است و موصوف است، قابل توصیف است.
سؤال:
«نفختُ فیه من روحی» اگر بگوییم عدم پس ماها هم عدم هستیم.
پاسخ:
در دورههای بالاتر میآیید میبینید شما یک ذات دارید، یک ظاهر دارید، یک باطن دارید. یک بخش وجودی شما عدم است، وجود خارجی ندارد. دوره یک گفتیم، در واقع هر چه او دارد ما هم داریم. خودشناسی یعنی همین، خودشناسی یعنی ما به ذات و ظاهر و باطن خودمان دسترسی پیدا کنیم و بفهمیم هر کدام از این ها دارد چه کاری را انجام میدهد، خدا کجاست؟ باز به عبارتی «بیرون ز تو نیست» در یک جایی میآییم میبینیم درون و بیرون ماجراهایی پیدا میکند، خودمان ماجراهایی پیدا میکنیم. بنابراین این ها را میگوییم که تازه یک جایی به خودمان هم برسیم چون اگر این ها را تعریف نکنیم، آن جا خودمان هم نمیدانیم چرا عدمیم، چرا آن بخش از وجودمان را نمیتوانیم تعریف کنیم. ولی از این جا شروع کردیم که آن جا به ما کمک شود و در عین حال ارتقاء ذهنی هم پیدا کنیم. چند نفر تعریف خدا را با این تعریف میشناسند کلاً در بین 7 میلیارد انسان؟ الان اگر بروید در کوچه به او بگویی شاید یک جور غریبی به شما نگاه کند پس ما باید این ارتقاء را داشته باشیم. این جا هم نام دارد، هم موصوف است. دیگر میدانید اسماء و صفتها را داریم.
دوره 2 - استاد طاهری
مراتب شناخت خداوند (2)
مراتب شناخت خداوند (2)
بینام، عدم
در دنیای عرفان، عرفا اشعاری دارند که ما وقتی الان با دید خودمان نگاه میکنیم میفهمیم که چه گفتند
«این عدم خود چه مبارک جایی است / که مددهای وجود از عدم است»
(مولانا)
یعنی یک جایی میآیند اسمش را میگذارند عدم ولی منظورشان از عدم چیه؟ منظور یک جایی است که چیزی وجود نیست. چون هر چیزی وجود باشد میشود فیزیکال، میشود فیزیک به این خاطر آن ها آمدند گفتند عدم، وجود-عدم، یا وجود است یا ناموجود ناوجود است. لذا اگر موجود شود، وجود شود، که میشود عالم فیزیک، پس او باید چیزی باشد غیر از عالم فیزیک
«آنچه اندیشی پذیرای فناست / آنچه در اندیشه ناید آن خداست»
(مولانا)
هر چیزی را فکر کنی، اسم بگذاری، پذیرای فناست. میگویی «نور» فیزیک است قابل فناست. میگویی بزرگ، کوچک هر چی بگویی در قالب عالم فیزیک است و فناپذیر است و او خدا نیست، آنچه در اندیشه ناید آن خداست. پس میگوید عدم «این عدم خود چه مبارک جایی است، که مددهای وجود از عدم است» حالا بعضیها که منظور را نفهمیدند میگویند «ای داد، ای بیداد اینها میگویند از عدم، از نیستی هستی بوجود آمده» یعنی اگر متوجه منظور نشویم چقدر ... «آخه چطور میتواند وجود از عدم بوجود بیاید؟» سؤال جالبی نیست؟ ولی در اصل هست راه دیگری نداریم. از وجود، وجود بوجود آمده باشد، آن خودش هم میشود وجود، بعد میشود جزء خودمان، میشود جز عالم هستی، میشود جزء فیزیک، این محال ممکن است. پس باید او چی باشد؟ چیزی غیر از وجود، عدم به معنای چیزی غیر از وجود که این جا وجود از آن جا بوجود آمده باشد. پس باید آن بالا جایی باشد غیر از وجود که اسمش را قرارداد کرده گفته عدم، الان شما این موضوع را گرفتید یا نگرفتید؟ آن واجبالوجود میخواهد بگوید که میبایستی این عدم موجود باشد، وجود داشته باشد، بعد یک مسایل دیگری پیش میآید.
یکبار ما وجود را میخواهیم بگوییم که بایستی باشد، که هستش، همین عدم هستش؛ میخواهد این را بگوید آن واجبالوجود میخواهد بگوید این باید باشد، از وجود استفاده میکند، اما وجود یعنی چه؟ یعنی عالم فیزیک اگر آن جا او هم توضیح ندهد در دنیای عرفان میآید مُچش را میگیرد، میگوید آن چیزی که وجود دارد جزء فیزیک است. آن چیزی که وجود دارد اسم دارد، اسم که گذاشتیم فوراً میآیند مُچت را میگیرند چون میشود جزء عالم فیزیک.
بنابراین بازی با واژه مهم نیست، مهم این است که چی میخواهیم بگوییم منظورمان چیست؟ وقتی میخواهیم خدا را تعریف کنیم میگوییم خدا بینام است غیر قابل توصیف است «سبحان الله عما یصفون» آن جا هم گفته، پس بینام است غیر قابل توصیف، آن که پنهان شده در واقع «از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید» این که میبینیم خیال است. ما میرویم در تعریفهای خودمان در دنیای عرفان به کدام سمت میرویم؟ میرویم به این سمت و در واقع یک تعریفهایی را داریم که یک خرده با تعریفهای بیرون متمایزتر است و میخواهد به آنچه که هست بیشتر نزدیک شود.
دوره 2 - استاد طاهری
بینام، عدم
در دنیای عرفان، عرفا اشعاری دارند که ما وقتی الان با دید خودمان نگاه میکنیم میفهمیم که چه گفتند
«این عدم خود چه مبارک جایی است / که مددهای وجود از عدم است»
(مولانا)
یعنی یک جایی میآیند اسمش را میگذارند عدم ولی منظورشان از عدم چیه؟ منظور یک جایی است که چیزی وجود نیست. چون هر چیزی وجود باشد میشود فیزیکال، میشود فیزیک به این خاطر آن ها آمدند گفتند عدم، وجود-عدم، یا وجود است یا ناموجود ناوجود است. لذا اگر موجود شود، وجود شود، که میشود عالم فیزیک، پس او باید چیزی باشد غیر از عالم فیزیک
«آنچه اندیشی پذیرای فناست / آنچه در اندیشه ناید آن خداست»
(مولانا)
هر چیزی را فکر کنی، اسم بگذاری، پذیرای فناست. میگویی «نور» فیزیک است قابل فناست. میگویی بزرگ، کوچک هر چی بگویی در قالب عالم فیزیک است و فناپذیر است و او خدا نیست، آنچه در اندیشه ناید آن خداست. پس میگوید عدم «این عدم خود چه مبارک جایی است، که مددهای وجود از عدم است» حالا بعضیها که منظور را نفهمیدند میگویند «ای داد، ای بیداد اینها میگویند از عدم، از نیستی هستی بوجود آمده» یعنی اگر متوجه منظور نشویم چقدر ... «آخه چطور میتواند وجود از عدم بوجود بیاید؟» سؤال جالبی نیست؟ ولی در اصل هست راه دیگری نداریم. از وجود، وجود بوجود آمده باشد، آن خودش هم میشود وجود، بعد میشود جزء خودمان، میشود جز عالم هستی، میشود جزء فیزیک، این محال ممکن است. پس باید او چی باشد؟ چیزی غیر از وجود، عدم به معنای چیزی غیر از وجود که این جا وجود از آن جا بوجود آمده باشد. پس باید آن بالا جایی باشد غیر از وجود که اسمش را قرارداد کرده گفته عدم، الان شما این موضوع را گرفتید یا نگرفتید؟ آن واجبالوجود میخواهد بگوید که میبایستی این عدم موجود باشد، وجود داشته باشد، بعد یک مسایل دیگری پیش میآید.
یکبار ما وجود را میخواهیم بگوییم که بایستی باشد، که هستش، همین عدم هستش؛ میخواهد این را بگوید آن واجبالوجود میخواهد بگوید این باید باشد، از وجود استفاده میکند، اما وجود یعنی چه؟ یعنی عالم فیزیک اگر آن جا او هم توضیح ندهد در دنیای عرفان میآید مُچش را میگیرد، میگوید آن چیزی که وجود دارد جزء فیزیک است. آن چیزی که وجود دارد اسم دارد، اسم که گذاشتیم فوراً میآیند مُچت را میگیرند چون میشود جزء عالم فیزیک.
بنابراین بازی با واژه مهم نیست، مهم این است که چی میخواهیم بگوییم منظورمان چیست؟ وقتی میخواهیم خدا را تعریف کنیم میگوییم خدا بینام است غیر قابل توصیف است «سبحان الله عما یصفون» آن جا هم گفته، پس بینام است غیر قابل توصیف، آن که پنهان شده در واقع «از خیال جمله بگذر تا جهان آید پدید» این که میبینیم خیال است. ما میرویم در تعریفهای خودمان در دنیای عرفان به کدام سمت میرویم؟ میرویم به این سمت و در واقع یک تعریفهایی را داریم که یک خرده با تعریفهای بیرون متمایزتر است و میخواهد به آنچه که هست بیشتر نزدیک شود.
دوره 2 - استاد طاهری
اشتراک در:
پستها (Atom)