۱۳۹۲-۱۱-۰۴

به بی نامت

ای کلامت بهترین ، ای کمال آخرین
در صفا و مروه ام ،روح جمعی را ببین

من به تو گسترده تر ، تو زمن در پرده تر
بادا که پیدایت کنم ، ای تو نجوای زمین

من به تو دلبسته ام ، از خودم دلخسته ام
با تو ای پیدا زمن ، چشم حسرت بسته ام

گل به گلدان شفق ، رفته تا عمق فلق
روح را در من بگیر ، ای من و ذات رمق

در بیابان طلب ،در تمام گفت رب
می روم با پای عشق ، ای تو رندانه نسب

تو به من دلبسته تر ، از طلب گسترده تر
من به تو وابسته تر ، ای نمای بسته تر

ای که دلدارم تویی ، همره و یارم تویی
در پناه زندگی ، رفته تا دارم تویی

من به من ای بی نشان ، ای کمند و ای کمان
خود به فریادم برس ، ای تو خوب و مهربان

گل بگو تا گل شوی ، از بلا مجمل شوی
ای روان گل ستان ، بر دلم محمل شوی

خوانده تا کوی طلب ، باده ای را لب به لب
نوش و نوشاندی به مهر ، ای بهار بی سبب

گفته ام گفت تو شد ، چشم دل خفت تو شد
در بهار زندگی ، زیر و بر چفت تو شد

ای بهار و ای خزان ، ای تو پیر و ای جوان
ای همه مأوای دل ،ای تمنای روان

رو به سوی یار کن ، دل به دل همیار کن
جاودانه بودنت ، با گل دیدار کن

در بهار و در خزان ، در فراسوی زمان
می رود پیوسته جان ، ای مه الله نشان

دل به دل دلدار شد ، خانه کوی یار شد
با همه دلخستگی ، باور اسرار شد


قاصدک
طلب خیر در روح جمعی
Banoo Rahgozar

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر