۱۳۹۲-۱۰-۱۱

رابطه عقل و عشق !

رابطه عقل و عشق !

بدون عقل ادراك هيچ چيزي ... . عقل- در اين كتاب‌مان هم هست- پايه درك عشق هم هست يعني اگر عقل نباشد ما درك عشق هم نداريم. يعني مي‌رويم روي پله عشق درك مي‌كنيم. آيا درك‌مان را مي‌توانيم توضيح بدهيم؟ سيبي را گاز زديم مي‌توانيم مزه سيب را انتقال بدهيم؟ نمي‌توانيم. اين روي پله ادراكات است، روي پله عشق است. اما اگر كه به ما فشار بياورند كه اين سيبي كه خوردي چيه؟ ما يك پله برمي‌گرديم عقب روي پله عقل مي‌گوييم «بابا شيرين بود، اينطور بود، آن طور بود» زور مي‌زنيم كه بين درك‌مان و اين گزارش عقل‌مان يك رابطه‌اي برقرار كنيم، اين رابطه نارساست. هيچ وقت پله‌ عشق قابل بيان به كلام نيست.
الان يك كلمه مي‌گوييم چه كساني هم‌فازي كيهاني را درك كردند؟ يك تعدادي دست بلند مي‌كنند آيا اين تعداد مي‌توانند تعريف كنند چي پيدا كردند؟ مي‌توانيد تعريف كنيد درك‌تان چي بوده؟ نمي‌شود. فقط دستشان را كه بلند كردند، يعني اينكه مي‌دانند راجع به چي داريم صحبت مي‌كنيم، راجع به چه دركي صحبت مي‌كنيم.

لذا عدّه‌اي سعي مي‌كنند عشق را هم همان عقل معرفي كنند، مگر مي‌شود؟ نمي‌شود اين دو تا جنسيت مجزاست، يكي كميت را مي‌خواهد عنوان كند، يكي كيفيت را. مثلاً شما چند واحد به سبب علاقه‌منديد؟ مي‌توانيد بگوييد؟ كميت‌پذير نيست. دوست داشتن، شما مثلاً مي‌توانيد بگوييد من چهار واحد به قورمه‌سبزي علاقه‌مندم، ايشان بگويد من سه واحد علاقه‌مندم، مي‌شود؟ شما مي‌گوييد من علاقه‌مندم، ايشان هم مي‌گويد من هم علاقه‌مندم. بعد ممكن است در عمل بياييم ببينيم علاقه شما با علاقه ايشان زمين تا آسمان فرق دارد. بنابراين اينها جنسيت مختلف است و وادي‌هاي مختلف است و يك طرفش وادي بي‌ابزاري است، يك سمتش وادي ابزار است، وادي بي‌ابزاري است كه ما مي‌توانيم به يك سير و سلوكي بپردازيم، اگر كه وادي بي‌ابزاري نباشد ما اينجا گيريم. درست است؟ همان كه

«عقل گويد شش جهت حد است و بيرون راه نيست / عشق گويد راه هست و رفته‌ام من بارها» (مولانا)

اگر كه قرار بود ما بگوييم همه چي عقل است، عقل كه نمي‌گذارد ما از اينجا تكان بخوريم. كدام درمان شما عقلاني بوده است؟ به عنوان مثال من خدمتتان مي‌گويم، همان تجارب خودمان، كدامش را توانستيد با عقل، يا مي‌توانيم با عقل توجيه كنيم؟ خوب مسلّماً شما به هر كس بگوييد من اين كاغذ را روي هوا تكان مي‌دهم، او از آن طرف دنيا مي‌تواند درمان شود، طبيعتاً به شما مي‌خندند. چرا؟ چون مي‌خواهد روي پله‌ عقل حرف شما را گوش دهد. اما اگر روي پله‌ عشق باشد، با دنياي بي‌ابزاري آشنا باشد مي‌گويد «فلاني اين خيلي زياد است كه كاغذ را تكان مي‌دهي، نظر، يك نظر است! «در نظر بازي ما بي‌خبران حيرانند» بحث، مي‌گويد فلاني خيلي كارت را سنگين كردي! يك نظر است. بعد مي‌گوييم گوشه چشمي مي‌اندازيم، بعد مي‌گويد گوشه چشم هم زياد است. اِ پس اينجا يك دنياي ديگري است كه وجود دارد، هستش، لااقل ما آن را لمس كرديم، لمس كرديم ديگر همه‌مان؟ درست است؟ بنابراين اگر كه يكي است چرا عقل با آن مخالفت مي‌كند؟ عقل انكار مي‌كند، عقل قبول نمي‌كند، بخاطر اينكه عقل اصلاً كارش چيز ديگري است، كارش اين است كه همه چيز را با كميت مقايسه كند، اگر كميتي در كار نباشد، او قادر نيست كيفيت را مورد بررسي قرار دهد. لذا براي همين هم است كه (logic) و منطق و چارچوب را مي‌فهمد از منطق كه خارج شد، از 4=2×2 خارج شد ديگر نمي‌فهمد پس چه طوري يكي است؟

در بحث نفس حالا در دوره 7 كه صحبت كرديم چند نوع عقل داشتيم؟ فقط ما سي، چهل نوع عقل داريم. تازه در بحث كلي ماجرا شما كه در دوره 7 در بحث نفس وارد شديد ما سي چهل نوع عقل داريم، عقل خيلي مفصل است. اصلاً بدون عقل امكان ندارد كه ما بتوانيم يك قدم برداريم، اما بدون عشق مي‌شويم يك روبوت، يك آدم ماشيني مي‌شويم و ديگر خارج از 4=2×2 قادر به درك و فهم هيچ چيزي نيستيم.

مثلاً الان من سؤال مي‌كنم كه دوستاني كه درك حضور پيدا كردند، دستشان را بلند كنند؟ آيا ما درك حضور را تعريف كرديم؟ شكر وجودي را دوستاني كه احساس كردند؟ آيا تعريف كرده بوديم؟ تعريف نكرده بوديم، اينجا وادي كلام، وادي حرف نيست، وادي است كه يك نفر مي‌رود داخل وادي است كه ادراكاتي برايش پيش مي‌آيد، نمي‌تواند تعريف كند. من الان اگر بگويم يك نفر تعريف كند، هيچ كس نمي‌تواند تعريفش كند. البته مي‌توانيم يك جورهايي،‌ همانطور كه من گفتم درك حضور، شما دست بلند كرديد، پس از درك حضور، از خود اين واژه يك چيزي را گرفتيد كه دستتان را بلند كرديد. اما نه ما مي‌توانيم تعريف كنيم نه شما مي‌توانيد تعريف كنيد، همان گاز زدن سيب است- حالا من مي‌گويم سيب، چون همه‌مان سيب گاز زديم مي‌فهميم راجع به چي است- اما اگر يك ميوه‌اي باشد كه ما در ايران نداشته باشيم، من بگويم يا يك نفر اين طعم را چشيده باشد اگر بخواهد بگويد، قاعده‌تاً هيچ‌كس نمي‌تواند بگيرد، از توضيحات بفهمد و بگيرد. لذا ادراكات قابل توضيح نيست، بايد چشيده شود، وادي چشيدن است، نه وادي خواندن. لذا در دنياي عرفان مي‌گويد

«بشوي اوراق اگر همدرس مايي / كه درس عشق در دفتر نباشد» (حافظ)

كسي نمي‌تواند از خواندن متوجه حالت عاشق شود، يا اصولاً بحث عشق را، وادي عشق را كلاً درك كند

«در همه دير مغان نيست چو من شيدايي / خرقه جايي گرو باده و دفتر جايي»
(حافظ)

دفتر سمبل دانش و ملّابنويسي است، مي‌گويد گرو باده است. باده چيست؟ آگاهي، باده از خم وحدت و معرفت الهي است. مي‌گويد من اينها را گذاشتم گرو، گروي باده. خرقه سمبل يكسري قضاياست، دفتر هم سمبل يكسري مي‌گويد من اينها را گرو گذاشتم.

اصلاً ما نمي‌دانيم آيا واقعاً اينطوري است، دو نفر يك مزه را درك مي‌كنند؟ نمي‌دانيم.مثلاً شما مي گوييد تند است من هم مي گويم تند است، آيا آن تندي كه شما مي فرماييد با آن تندي كه من مي‌گويم يكي است؟ نمي‌دانيم. مثلاً ممكن است ايشان بگويد نه خيلي هم تند نيست، من بگويم خيلي تند است. براي همين هيچ كدام از مسايل اين قضيه استاندارد نيست. روي پله عقل، روي پله حكم ما مي‌آييم با هم قرارداد مي‌بنديم، مي‌گوييم كه اين مجموعه طعم را مي‌گوييم شيرين، اين را مي‌گوييم تلخ، اين را مي‌گوييم شور، ... . قرارداد بين خودمان گذاشتيم و دسته‌بندي كرديم مطالب را، مسايل را، قوانين را، احكام را و از طريق آن با همديگر ارتباط داريم.

مثلاً مي‌گوييم خدا، خدا چيست؟ «الله» «God» اينها را ما با هم قرارداد گذاشتيم. آيا وقتي كه بگوييم خدا، برداشت من، شما ايشان، همه‌مان يكي است از اين موضوع؟ ولي مي‌دانيم راجع به چي مي‌خواهيم صحبت كنيم، براساس قرارداد از پيش تعيين شده، كه بين خودمان گذاشتيم. لذا پله‌ عشق را مي‌خواهيم با يكسري قراردادهايي كه بين خودمان گذاشتيم تشريح‌اش كنيم، كم مي‌آورد يا نمي‌آورد؟ كم مي‌آورد، نمونه‌اش همين تجربه‌ كلاس خودمان است. قبول است؟

دوره 2 - استاد طاهری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر