| قدر مطلق |
هی با تو ام! آری باتو! بر لوح سیاه خود چه می نویسی؟ گچ در دستانم به لرزش افتاد و به یکباره تمام ذهنم خالی از هر موضوع شد! سر به تخته گذاشتم! آری صدای تخته سیاه کلاس بود.
او پرسید: آیا به شاگردانت علم را؟ فرمول؟ یا خود را بر آنها اثبات می کنی؟ گفتم جمع و منها مساوی و نا مساوی جذر و قدر مطلق!
گفت: اینها حاصلی اعتباری دارند، اما محصول چیست؟
گیج ماندم!
گفتم:
تو بگو چگونه محصول یابم؟ من که در تمام کلاسهایم "خود " را درس داده ام!
و گفت: خود را مرور کن! و بیاب جمع شو با خیر و منها از شر، ضرب شو تا به توان برسی، تقسیم شو به عدالت، جذر شو با افتادگان تا قدر یابی، قدری مطلق! مگر درس امروزت این نبود که "" قدر مطلق منفی نمی شود؟ "" پس درون دو خط عمود از زمین به آسمان قرار ده خود را و فراموش کن که تو برای اثباتی روی زمین نیامده ای خدا جهان هستی هوشمندی حاکم بر آن و... نیاز به عدله ها و اعتباریات تو نداشته و ندارند خود را بیاب تا محصول یابی! گفتم احساس گناه می کنم! گفت: " گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد".
صدای زنگ مدرسه مرا به خود آورد و صدای دانش آموزان که آقا خسته نباشید.
خدایا مرا ببخش از خود ها و منیتهایی که درس داده ام و نیاموختم که حقیقت آشکار است و تلاش عمر من مجاز بیهوده در اثبات آن!
Reza Josheghani
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر