چرا ما » الست بربکم » یادمان نمیآید؟ اگر یادمان می آمد چه میشد؟ دیگر بودنمان اینجا به درد نمیخورد و معما حل بود و حل میشد. اما الان معما حل نیست ما هر لحظه در این شک و تردید و احتمال هستیم و دائم این سوال را از خودمان میپرسیم که یعنی واقعاً از ما میپرسند الست بربکم؟
یک روز به خودمان جواب میدهیم آره، یک روز میگوئیم نه و... خوب جواب این سوال چه جوری به دست می آید؟ با تحقیق کردن. 7 میلیارد آدم آمدند روی کره زمین همین سوال را تحقیق کنند و به جواب برسند. شاید هر کسی فکر میکند از این 7 میلیارد آن یکی باید برود تحقیق کند. ولی امتحان همینجاست.
فرض کنید از این در آمدین و از آن در که میخواهیم برویم بیرون و جلوی ما را بگیرند و بگویند فهمیدی جریان چه بود؟ دیگر اینجا ما نمیتوانیم بگوئیم بگذار تحقیق کنم، ببینم. حالا فرض کنید یک عدهای در این تحقیقات جلو می افتند کما اینکه علم و عرفان و فلسفه و ... به وجود آمده. الان باید همه آنچه داریم را بریزیم روی هم و ببینیم به چه نتیجهای میرسیم.
الان ظاهرا در قرآن به ما اطلاعات اندکی دادند. در همین حد که وقتی گفته شده « الست بربکم « ما گفتیم بله. همین اطلاع را به ما دادند و چیز دیگری هم نگفتند. ما باید این معما را حل کنیم تا راه حل پیدا بشود. پس وظیفه ما اینجا این است که ماجراهای خود را از بالقوه به بالفعل تبدیل کنیم. پس دیگر نمیشود این سوال را پرسید چرا خدا خودش ماجراها را در ما بالفعل قرار نداده است.
ترم5-جلسه3-بخش1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر