۱۳۹۲-۱۰-۱۱

فرادرمانی ... خودشناسی !

فرادرمانی ... خودشناسی !

اصولاً در بحث ارتباطاتي، مثل ارتباط فرادرماني ما يك معجون كُمپلكسي (Complex)- از اين معجون درست مي‌كنند، هر چي دستشان مي‌آيد قاطي‌اش مي‌كنند، مي‌ريزند و يك معجون مقوي درست مي‌كنند- در واقع فرادرماني يك معجون است كه

«ساقيا بده جامي زان شراب روحاني / تا دمي بياسايم زين حجاب جسماني»
(شيخ بهايي)

يك قُلپ از آن شراب را مي‌دهند و آبي فعلاً علي‌الحساب، چون بيمار هنوز خودشناسي نكرده است، اگر قرار باشد ما به‌طور اساسي خوب شويم نياز به خودشناسي داريم حالا اگر علت بيماري را با هم بررسي كنيم به اين موضوع مي‌رسيم. علت بيماري، در هر دوره با يكسري علت برخورد مي‌كنيم چرا بيمار مي‌شويم؟ مثلاً در اين دوره عدم هم‌فازي كيهاني عامل بيماري مي‌شود يا نمي‌شود؟ مي‌شد؟ اسكن دوگانگي باعث بيماري مي‌شد يا نمي‌شد؟ عدم هم‌فازي كالبدي باعث بيماري مي‌شود يا نمي‌شود؟ عدم كنترل ذهن باعث بيماري مي‌شود يا نمي‌شود؟ دور بعد، عدم كنترل دشارژ مي‌شود يا نمي‌شود؟ تشعشعات منفي مختلفي داريم كه آشنا مي‌شويد و ... و همه‌ اينها را متوجه مي‌شويم كه علت بيماري چقدر زياد است و همه‌اش هم زميني است. مثلاً دوره بعد بينش‌ها هم مي‌آيد؛ آيا بينش‌هاي ما باعث بيماري مي‌شود يا نمي‌شود؟ ثابت مي‌كنيم كه مي‌شود. خلاصه آخري دست از سر خدا برمي‌داريم و اينكه مي‌گوييم «خدا بد نده» از دهان‌مان مي‌افتد، متوجه مي‌شويم كه

«هر چه بر ما رسد از ماست چه زيبا و زشت / نيك و بد را ولد و والد و زائو اينجاست»

اينها براي‌مان ثابت مي‌شود. حالا ما در فرادرماني يك اينطوري مي‌كنيم (بشكن) بيمار مشكلش حل مي‌شود، آيا نجات پيدا كرده؟ نجات پيدا نكرده بچه افتاده بود زمين ما بلندش كرديم، دوباره در معرض افتادن‌هاي بعدي هست. لذا ما اگر صحبت از درمان اصولي بكنيم، صحبت از خودشناسي بايد كرده باشيم، قبول داريد يا نه؟ فرض كنيد مباحثي را كه در همين دوره با هم گذرانديم مقدمه خودشناسي بود، قبول است؟ دوره‌هاي بعد هم همين‌طور است خودشناسي، خودشناسي، خودشناسي،

بنابراين آنجا يك معجوني مي‌دهند، زير بغل ما را مي‌گيرند، بلندمان مي‌كنند، اما اگر قرار باشد به طور اساسي ما به كاري برسيم بايستي اين مراحل را بگذرانيم. كما اينكه مگر ما در دوره يك خوب نشده بوديم ولي در رابطه با بيماري‌هاي روان تني اين دوره هر چي پرونده داشتيم آوردند بيرون، كشيدند بيرون. چرا؟ چون كه ما دنبال خودشناسي بوديم، مي‌خواستيم خودمان را بشناسيم، آنها هم آمدند انرژي‌هاي پتانسيل منفي‌مان را كشيدند بيرون، اين را كشيدند بيرون، مسئله ظرفيت را پيش آوردند، عملاً رفتار دوگانه‌ شما را نشان‌تان دادند، به چند نفر نشان دادند؟ چند نفر به رفتارهاي دوگانه خود‌شان برخورد كردند؟ آيا قبول مي‌كرديد، باورتان مي‌شد اين شما هستيد؟ باورتان نمي‌شد. لذا الان با خودمان بيشتر آشنا شديم، پرونده‌هاي‌مان را درآورديم بيرون، مسايل ديگر را آورديم بيرون و همه‌ اينها مجموعاً راه را براي اين هموار كرد كه ما به بخشي از وجودمان تسلط پيدا كنيم. يعني بخش بيماري‌هاي روان‌تني در اين دوره، اگر ما خوب موضوع حلقه‌اش را و مسايلش را دنبال كرده باشيم و دنبال كنيم، بيماري روان‌تني در تسلط ما قرار مي‌گيرد، تحت تسلط ما قرار مي‌گيرد.

مثلاً در مورد عدم هم‌فازي كالبدي چند نفر از دوستان آن بهم ريختگي‌هاي سابق را كه تعريف كرديم ديگر ندارند؟ حالا البته مدتي مي‌خواهد تا تست كنيد ولي تا همين جا متوجه شدند كه آن بهم ريختگي‌هاي سابق ديگر نيست. مي‌دانيد كه كدام بهم ريختگي‌ها را مي‌گوييم؟ يادتان است گفتيم افراد معمولي ممكن است يكدفعه‌اي بهم بريزند، حتي ممكن است اسم‌شان يادشان نيايد و انتهايش مي‌شود جنون آني؟ جنون آني را تعريف كرديم يا نه؟ مقدمه‌اي داشت يك انتها داشت كه ديگر انتهايش را مي‌گويند جنون آني. اين مقدمه‌اش را تقريباً مي‌شود گفت كه خيلي‌ها دست به گريبانش هستند، شايد هر روز. چند نفر اين حالت را ديگر ندارند؟ خوب نداشتند كه نداشتند، ولي آنهايي كه داشتند و الان مي‌بينند كه ديگر نيست. به هر صورت اينها عوامل خودشناسي است، يعني يك نفري كه مي‌آيد يك فرد معمولي رفتار معمولي دارد؛ يك جا بهم ريخته است، يك جا اينجوري، يك جا هم دچار جنون آني مي‌شود. ولي يك كسي كه آمده در خودشناسي حركت كرده است امكان ندارد كه اين بهم ريختگي را داشته باشد. پس جنون آني مال چه كسي است؟ مال افراد معمولي است، مثل اينكه گفتيم مثلاً بعضي از بيماري‌ها هم مال افراد ...، مثلاً آلزايمرمال كيه؟ آن نمودارهايي را كه كشيديم ديديد،
نمودارهاي ذهن و روان و جسم و اينها را تعريف مي‌كرد، پس امكان ندارد كسي در خودشناسي حركت كرده باشد بعد دچار جنون آني شود. واضح است يا نه؟ قابل قبول است؟

بنابراين لزوم خودشناسي، چون ممكن است بعضي از دوستان بگويند «ما كه دوره يك فرادرماني خوب شديم» اصلاً بحث بيماري نيست، بيماري عامل خودشناسي است يعني ما الان از بيماري كمك گرفتيم يك بخشي از وجودمان را شناختيم. باز دوره بعد هم كمك مي‌كنيم، دوره بعد، دوره بعد ... تقريباً مي‌شود گفت كه يكي از ملاك‌هاي شاخص نشان دهنده خودشناسي در ارتباط با بيماري قرار گرفته است. هر دوره بلايي را كه به سر خودمان آورديم در رابطه با يك بخشي از وجودمان مورد بررسي قرار مي‌گيرد. مثلاً دور 3 «نقش كنترل ذهن و بيماري» آيا ما از طريق تشت ذهني بيمار مي‌شويم يا نمي‌شويم؟ تمام شد و رفت. پريشاني، تشت ذهني عامل بيماري است. بنابراين اينها مي‌آيد زمينه‌سازي مي‌شود و ما با زبان بيماري هي داريم خودشناسي مي‌كنيم و هي داريم از تسهيلاتي برخوردار مي‌شويم كه اين تسهيلات را به كار بگيريم، مجدداً لااقل با آن شدت قبلي زمين نخوريم، حالا حداقلش، اگر ديگر زمين نخورديم كه چه بهتر.

دوره 2 - استاد طاهری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر